استراتژی آمریکا در غرب آسیا با تغییر رؤسای جمهور این کشور عوض نخواهد شد،سلطه بر این منطقه هدف نهایی آمریکا است که البته زمان دستیابی به این هدف برای آمریکاییها موضوعیت ندارد.
ارزش ها و جغرافیای دو حزب دمکرات و جمهوریخواه متحول شده است
از سال 1824 که حزب دموکرات شکل گرفت، ماهیتی جغرافیایی و ایدئولوژیکی داشت؛ به این معنا که حزب با طرفداری از ارزش های لیبرال، وظیفه خود را کمک به مردم عادی، فقرا و محرومان جامعه میدانست. در آن زمان سیستم اقتصادی آمریکا، کشاورزی بود و بیشتر مردم عادی در زمره کشاورزان بودند که در جنوب این کشور سکونت داشتند. بنابراین جنوب آمریکا حوزه دموکرات ها بود. از سوی دیگر حزب جمهوریخواه در دهه 1850 در شرایطی ایجاد شد که آمریکا از زیست کشاورزی به سمت زیست سرمایهداری – تولیدی در حرکت بود. در واقع حزب جمهوریخواه محصول این شرایط بود. از همین جهت، این حزب با اتخاذ مشی محافظهکاری، طرفدار تولیدکنندگان سرمایه شد؛ کسانی که در شمال کشور ساکن بودند.
اما حوزه جغرافیایی و ارزشی این دو حزب از سال 1932 با وقوع بحران اقتصادی و سیاست دمکرات ها در دوره روزولت دگرگون شد. حزب جمهوریخواه به سمت جنوب و حزب دموکرات به سمت شمال توسعه یافت. بدین ترتیب حزب دمکرات به والاستریت و تکنولوژیهای جدید متصل شد که بازتاب آن در انتخابات 1992 و انتخاب کلینتون به ریاست جمهوری آمریکا قابل مشاهده است. از سوی دیگر حزب جمهوریخواه به عنوان سمبل منافع طبقاتِ کم سواد که توسعه اقتصادی آنها را ناراحت و مضطرب کرده است، معرفی شد.
اکنون حزب دموکرات که حمایت از محرومان را وظیفه خود میدانست، سیاست هایی را در حمایت از والاستریت دنبال میکند. حزب جمهوریخواه هم به تدریج از تاکید بر حمایت از سرمایههای بزرگ به سوی حمایت از منافع کارگر در حرکت است.
نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری، نماینده ارزش های حزبشان نیستند
کلینتون و ترامپ، سمبل تحول ارزشی دو حزب هستند. دو نامزدی که گرایشات و ویژگی های مغایر با اهداف اولیه حزب دارند. کلینتون به عنوان نامزد حزب دمکرات از فاسدترین رهبرانی است که این حزب از زمان جنگ جهانی دوم تا الان به خود دیده است. وقتی آقا و خانم کلینتون در سال 2000 کاخ سفید را ترک کردند، خود را ورشکسته اعلام کردند، اما از سال 2000 تا سال 2015 در عرض 15 سال، حدود 120 تا 130 میلیون دلار درآمد کسب کردهاند که نشاندهنده بهرهگیری آنها از رانت است. در مقابل سندرز (که در انتخابات درون حزبی از هیلاری شکست خورد) نمادی از نگرانی دمکرات ها از تغییر ارزش های حزب است. با این حال رسانههای آمریکایی، سلسه مراتب و حامیان مالی حزب دمکرات که از نزدیکی حزب با سرمایهداران منافعی بدست میآورند، به شدت مخالف سندرز بودند.
در حزب جمهوریخواه به عنوان پایگاه افراد مذهبی و محافظهکار، ترامپ میلیاردر از نیویورک، وارد عرصه انتخابات شد. ترامپ فردی است که مذهبی و پایبند به خانواده نیست، برای کسب درآمد با نهادهای قدرت بده بستان داشته است و هیچگونه سنخیتی با بدنه حزب جمهوریخواه ندارد. بدنه حزب جمهوریخواه که از سلسله مراتب حزب دور شده، معتقد است از سال 1988 تا کنون گردانندگان حزب مؤمن و معتقد به اصول محافظهکاری نیستند و مشی لیبرالی دارند.
زمانیکه ترامپ نامزد شد هیچکس به پیروزی او اعتقادی نداشت، اما به جهت گسل بین بدنه، رهبران، روشنفکران و حامیان مالی حزب، او موفق شد نامزدی حزب را به دست آورد. ترامپ به زبان بدنه حزب سخن گفت و به همین دلیل مورد اقبال قرار گرفت. دیدگاه این بود که اگر بناست که ببازیم، کسی را بفرستیم ببازد که سیستم را نقد کند و چه بهتر کسی باشد که از او انتظار نمیرود اینگونه سخن بگوید. ترامپ وابستگی مالی ندارد و به همین دلیل حرف های جسورانهای میزند که شخص دیگری جرأت بیان آن را ندارد. او اگر هم انتخاب نشود، مانند دیگر نامزدهای وابسته به حزب، نگرانی نخواهد داشت.
این دو نامزد هیچ سنخیتی با پایگاه حزبی خود ندارند؛ ضمن اینکه کمترین لیاقت و توانمندی را برای حضور در کاخ سفید دارند. هر کدام از این دو نفر که انتخاب شوند کمترین میزان مشروعیت و قاطعیت را در بسیج مردم خواهند داشت. مردم مجبورند یکی از آنها را انتخاب کنند. به خانم کلینتون رای میدهند ولی میدانند چقدر فاسد است. به آقای ترامپ رای میدهند، اما میدانند که محافظهکار نیست. وقتی مردم برای آنها احترام قائل نباشند، قدرت بسیج کم میشود و وقتی قدرت بسیج کم شود، در معامله با کنگره دچار مشکل میشوند.
ترامپ در نقد کلینتون موفق عمل کرد
کلینتون به عنوان سمبل فمنیستها مطرح است. ترامپ با طرح همراهی هیلاری با همسرش در بیحرمتی به زنان و عدم دفاع از آنان (زنان قربانی) این سمبل را زیر سوال برد. ضمن اینکه بیل کلینتون به عنوان سرمایه حزب دمکرات به شدت از سوی ترامپ مورد حمله قرار گرفت و ضعف او برای همگان نمایان شد. برای مقابله با این ترفند ترامپ، طرح اتهامات اخلاقی علیه ترامپ حربه کارآمدی نبود، زیرا ترامپ محافظهکار نیست و ادعایی هم ندارد. این در حالی است که دیگر رقبای ترامپ در انتخابات درون حزبی اگر اینگونه حملات قرار میگرفتند، کارشان تمام بود.
در سال1980 همین حرفهایی را که درباره ترامپ میزنند ( به استثنای مسائل اخلاقی) راجع به آقای ریگان زدند؛ اما چون بحران اقتصادی وجود داشت، مردم با وجود شناخت کمی که از ریگان داشتند، به او رای دادند. (با وجود همه اینها در سیاست هر چیزی امکانپذیر است.) کلینتون حتی اگر پیروز شود، چهارسال بیشتر رئیس جمهور نخواهد بود. دوره بعد تیپ رؤسای جمهوری همچون ریگان، روزولت و لینکلن وارد عرصه خواهند شد. اکنون دوران نزول اخلاق و فقر طبقه سیاسی آمریکا است. طبقه سیاسی آمریکا بقدری فقیر شده که این دو نفر نماد آن شدهاند.
استراتژی آمریکا در خاورمیانه با تغییر رؤسای جمهور عوض نخواهد شد
خاورمیانه مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکاست. در قرن نوزدهم آمریکا تلاش کرد قدرت مسلم و برتر حوزه پیرامونی خود یعنی آمریکای لاتین باشد که این فرایند صد سال طول کشید. در مرحله بعد اروپا را به عنوان حوزه ثانویه امنیتی خود هدف گرفت و در نهایت بعد از سقوط شوروی، قدرت مسلط این منطقه شد. اکنون حوزه امنیتی ثانویه آمریکا به خاورمیانه منتقل شده است. از سال 1991 خاورمیانه، قلوهگاه سیاست کلان آمریکاست. آمریکا میخواهد همان کاری را که در آمریکای لاتین و اروپا کرد اینجا هم انجام دهد.
چیزی که یک کشور را مهم میکند مرجعیت و توان معنادهی به پدیدههاست. از همین رو آمریکا تلاش میکند «مرجع معنادهی به پدیدهها» در این منطقه باشد. (به عنوان مثال کاری کند که معنای آمریکایی تروریسم جا بیفتد.) مهم نیست چه کسی در آمریکا به قدرت برسد. آنها درصددند از هر وسیلهای که در اختیار دارند استفاده کنند تا این اتفاق بیفتد؛ زیرا در غیر این صورت آمریکا نمیتواند دنیا را بچرخاند و از جایگاهش فرو میافتد. بنابراین میخواهد برای حفظ جایگاهش، منطقه خاورمیانه را شخم بزند. در این مسیر آمریکایی ها حتی با کسانی دوست خواهند شد که هیچگونه سنخیتی با آنها ندارد (نمونه آن عربستان است).
دو نظریه در مورد سیاست خارجی آمریکا وجود داشته است: اینکه آمریکا «محق» است و اینکه آمریکا «چراغ دریایی» باشد. کسانی که میگویند آمریکا باید محق باشد معتقدند با توجه به موفقیتهایی که کشورشان داشته است، دیگران باید به «هر شکل» نظر آنها را بپذیرند. گروه دوم معتقدند بهترین راه برای این که دیگران را به سمت آمریکا جلب کنیم این است که مانند چراغ دریایی، راهنمای مردمان جهان باشیم. در این انتخابات کلینتون از نظریه اول و ترامپ از نظریه دوم حمایت میکند.
در دوران ریاست جمهوری اوباما افول و نزول ارزشی آمریکا در منطقه بسیار زیاد شد؛ اما کلینتون مانند اوباما عمل نخواهد کرد. آقای ترامپ چون سابقه روشنفکری در حیطه سیاست ندارد و به عنوان یک کاسب اهل معامله است، ممکن است وضع فرق کند. در هر دو حالت برای کشورهای خاورمیانه فرقی نمیکند؛ زیرا آمریکا به دنبال تغییر منطقه است. نه دهه (از سال 1900 تا 1991) طول کشید تا آمریکا، اروپا را فتح کرد و قدرت مطلق شد. بنابراین مسئله یک سال، دو سال، ده یا بیست سال نیست. از سال 1991 تا الان مشغول خاورمیانه هستند. بیشترین توجه هم معطوف به فرهنگ است. آمریکا به دنبال مهندسی فرهنگی منطقه جهت همسو کردن ارزشهای مردم این منطقه با ارزش های آمریکایی است. در مهندسی فرهنگی هدف ترویج تسامح است؛ زمانی که انسان مسامحهگر شد، پایبند به اصول بنیادی نخواهد بود (و به تدریج چیزی که آمریکا از آن تحت عنوان بنیادگرایی یاد میکند، کمرنگ میشود تا راه برای پذیرش سلطه آمریکا هموار شود).
پژوهش خبری صدا و سیما//