پخش زنده
امروز: -
در دوران ریاست جمهوری اوباما افول و نزول ارزشی آمریکا در منطقه بسیار زیاد شد. آقای ترامپ چون سابقه روشنی در حیطه سیاست ندارد و به عنوان یک کاسب اهل معامله است، ممکن است وضع فرق کند. در هر دو حالت برای کشورهای خاورمیانه فرقی نمیکند؛ زیرا آمریکا به دنبال تغییر منطقه است.
ارزش ها و جغرافیای دو حزب دمکرات و جمهوریخواه متحول شده است
از سال 1824 که حزب دموکرات شکل گرفت، ماهیتی جغرافیایی و ایدئولوژیکی داشت؛ به این معنا که حزب با طرفداری از ارزش های لیبرال، وظیفه خود را کمک به مردم عادی، فقرا و محرومان جامعه میدانست. در آن زمان سیستم اقتصادی آمریکا، کشاورزی بود و بیشتر مردم عادی در زمره کشاورزان بودند که در جنوب این کشور سکونت داشتند. بنابراین جنوب آمریکا حوزه دموکرات ها بود. از سوی دیگر حزب جمهوریخواه در دهه 1850 در شرایطی ایجاد شد که آمریکا از زیست کشاورزی به سمت زیست سرمایهداری – تولیدی در حرکت بود. در واقع حزب جمهوریخواه محصول این شرایط بود. از همین جهت، این حزب با اتخاذ مشی محافظهکاری، طرفدار تولیدکنندگان سرمایه شد؛ کسانی که در شمال کشور ساکن بودند.
اما حوزه جغرافیایی و ارزشی این دو حزب از سال 1932 با وقوع بحران اقتصادی و سیاست دمکرات ها در دوره روزولت دگرگون شد. حزب جمهوریخواه به سمت جنوب و حزب دموکرات به سمت شمال توسعه یافت. بدین ترتیب حزب دمکرات به والاستریت و تکنولوژی های جدید متصل شد که بازتاب آن در انتخابات 1992 و انتخاب کلینتون به ریاست جمهوری آمریکا قابل مشاهده است. از سوی دیگر حزب جمهوریخواه به عنوان سمبل منافع طبقاتِ کم سواد که توسعه اقتصادی آنها را ناراحت و مضطرب کرده است، معرفی شد.
اکنون حزب دموکرات که حمایت از محرومان را وظیفه خود میدانست، سیاست هایی را در حمایت از والاستریت دنبال میکند. حزب جمهوریخواه هم به تدریج از تاکید بر حمایت از سرمایههای بزرگ به سوی حمایت از منافع کارگر در حرکت است.
نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری، نماینده ارزش های حزبشان نبودند
کلینتون و ترامپ، سمبل تحول ارزشی دو حزب بودند. دو نامزدی که گرایشات و ویژگی های مغایر با اهداف اولیه حزب دارند. کلینتون به عنوان نامزد حزب دمکرات از فاسدترین رهبرانی است که این حزب از زمان جنگ جهانی دوم تا الان به خود دیده است. وقتی آقا و خانم کلینتون در سال 2000 کاخ سفید را ترک کردند، خود را ورشکسته اعلام کردند، اما از سال 2000 تا سال 2015 در عرض 15 سال، حدود 120 تا 130 میلیون دلار درآمد کسب کردهاند که نشاندهنده بهرهگیری آنها از رانت است. در مقابل سندرز (که در انتخابات درون حزبی از هیلاری شکست خورد) نمادی از نگرانی دمکرات ها از تغییر ارزش های حزب است. با این حال رسانههای آمریکایی، سلسه مراتب و حامیان مالی حزب دمکرات که از نزدیکی حزب با سرمایهداران منافعی به دست میآورند، به شدت مخالف سندرز بودند. در حزب جمهوریخواه به عنوان پایگاه افراد مذهبی و محافظهکار، ترامپ میلیاردر از نیویورک، وارد عرصه انتخابات شد. ترامپ فردی است که مذهبی و پایبند به خانواده نیست، برای کسب درآمد با نهادهای قدرت بده بستان داشته است و هیچگونه سنخیتی با بدنه حزب جمهوری خواه ندارد. بدنه حزب جمهوریخواه که از سلسلهمراتب حزب دور شده، معتقد است از سال 1988 تا کنون گردانندگان حزب مؤمن و معتقد به اصول محافظهکاری نیستند و مشی لیبرالی دارند.زمانی که ترامپ نامزد شد هیچکس به پیروزی او اعتقادی نداشت، اما به جهت گسل بین بدنه، رهبران، روشنفکران و حامیان مالی حزب، او موفق شد نامزدی حزب را به دست آورد. ترامپ به زبان بدنه حزب سخن گفت و به همین دلیل مورد اقبال قرار گرفت. دیدگاه این بود که اگر بناست که ببازیم، کسی را بفرستیم ببازد که سیستم را نقد کند و چه بهتر کسی باشد که از او انتظار نمیرود اینگونه سخن بگوید. ترامپ وابستگی مالی ندارد و به همین دلیل حرف های جسورانهای میزند که شخص دیگری جرأت بیان آن را ندارد. او اگر هم انتخاب نشود، مانند دیگر نامزدهای وابسته به حزب، نگرانی نخواهد داشت.
این دو نامزد هیچ سنخیتی با پایگاه حزبی خود نداشتند؛ ضمن اینکه کمترین لیاقت و توانمندی را برای حضور در کاخ سفید دارند. هر کدام از این دو نفر که انتخاب شوند کمترین میزان مشروعیت و قاطعیت را در بسیج مردم خواهند داشت. مردم مجبورند یکی از آنها را انتخاب کنند. به خانم کلینتون رای میدهند ولی میدانند چقدر فاسد است. به آقای ترامپ رای میدهند، اما میدانند که محافظهکار نیست. وقتی مردم برای آنها احترام قائل نباشند، قدرت بسیج کم میشود و وقتی قدرت بسیج کم شود، در معامله با کنگره دچار مشکل میشوند.
جنبشی برای مقابله با دههها رهبری دو حزب مسلط در آمریکا:
- رأیدهندگان نیوهمپشایر با روی گرداندن از همه سیاستمداران کهنهکاری که وارد مبارزات انتخاباتی شده بودند به دو تازه وارد رای دادند: برنی ساندرز از حزب دموکرات و دونالد ترامپ از حزب جمهوریخواه
-این یک تکان سیاسی محسوب میشد که بلافاصله وزن خود را در عناوین خبری نشان داد. سیانان تحت عنوان "ساندرز و ترامپ آمریکا را مبهوت کردند" گزارش کرد.
-از مقالات و نوشتههای بعدی چنین بر میآمد که اکثر قریب به اتفاق صاحبنظران، به خصوص آقای ترامپ را غیر خودی و خارج از "نظام" میدیدند.
-ترامپ یک کارآفرین موفق، غول ملک و املاک و میلیاردری بود که هیچگونه سابقه فعالیت سیاسی نداشت. به عبارت دیگر "رجل سیاسی" نبود.
-اولین شکاف در سیستم سیاسیای که دو قرن از عمرش میگذشت و نخبگان دو حزب دموکرات و جمهوریخواه بر آن تسلط داشتند در نیوهمپشایر آشکار شد.
-ترامپ توسط مخالفانش با انواع صفات از قبیل ضدخارجی، نژادپرست، ضد زن و غیره توصیف شده است.
-رسانههای آمریکایی که اکثر آنها علیه ترامپ موضع گرفتهاند.
-برداشتی که در آمریکا در جریان بود که بر اساس این برداشت (یک میلیاردر با حرفهای غیر متعارف، و به قول مخالفانش عوام گرایانه، توانسته گروهی را به خود جلب کند و اینک نیز داعیه ریاست جمهوری دارد) ساده انگارانه است.این برداشت یک تحول جدی را در جامعه آمریکا نادیده می گرفت.
ترامپ برگزیده شده تا جنبش را نمایندگی کند
- با توجه به این ارقام میتوان نتیجه گرفت که ترامپ، چه دارای خصلتهای مثبت و چه منفی، چه خوب و چه بد، فرد غیر متعارفی که گروه کوچکی را نمایندگی میکند نیست.
- او نماینده جنبشی است که برای دههها زیر فشار رهبری دو حزب مسلط در آمریکا، نمیتوانست مخالفت خود را با روند پر شتاب جهانی شدن و کمرنگ شدن هویت آمریکایی ابراز کند.
- ویژگی این جنبش اجتماعی؟
- اعضاء این جنبش اجتماعی در آمریکا:
- نسبت به مهاجران، به خصوص مهاجران غیر قانونی، نظر خوبی ندارند.
- از ورود کارگران ارزان به کشور خود از کشورهای جهان سوم معترضند.
- فرار کارخانجات و صنایع آمریکایی عمدتا به مکزیک سخت ناخشنودند.
- طالب آنند که مرزهای آمریکا شدیدا کنترل شود.
- از طرح ترامپ برای ساختن دیوار حائل بین آمریکا و مکزیک حمایت میکنند.
- جنبش چگونه بوجود آمد؟
- ترامپ تنها این فرصت را بوجود آورد که بخش عظیم جامعه آمریکا، در پشت او که بیمحابا شعارهایی بر خلاف نگرش رسمی نظام سیاسی آمریکا میداد منسجم و بسیج شوند.
- ترامپ اینک نه تنها با حزب دموکرات بلکه با رهبران شاخص و قدرتمند حزب جمهوری خواه، از جمله پل رایان رهبر مجلس نمایندگان، فردی که از او به عنوان دومین مرد قدرتمند حکومت آمریکا یاد میشود، از در ستیز است.
- مطالبات جنبش چیست؟
- دکتر گرگ انریکس، استاد روانشناسی اجتماعی دانشگاه جمس مدیسون میگوید:
- "آنچه در صحنه سیاسی (آمریکا) در جریان است نبرد برای هویت ایالت متحده آمریکاست."
- این تحول از جهاتی به جنبش خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شباهت دارد.
- طرفداران خروج، مخالف روند جهانی شدن و ادغام هویت بریتانیایی در اروپا و نگران مهاجرت آزاد اتباع اتحادیه اروپا به بریتانیا و تغییر نظام اجتماعی سنتی بریتانیایی بودند.
- دکتر انریکس در تحلیل خود از تحولات اخیر در آمریکا مینویسد: "سیاستمداران منفور، اکثرا طرفداران جهانی شدن هستند.
- آنچه که ترامپ را به پیش راند؛ خشم و نومیدی گروهی است که تفکرات سنتی آمریکایی دارند.
اعضای این جنبش اعتقاد دارند که:
- سیاستمداران و نظام حاکم که توسط روشنفکران اداره میشود صدای آنان را منعکس نمیکند.
- به عدالت با آنها رفتار نمیکند.
- آنان را نادیده میگیرد
- نظام سیاسی ناکارآمد به آنان خیانت کرده است...
- این افراد به دنبال یک رهبر قدرتمندند که به زبان ساده آنان صحبت کند و بتواند نظام فعلی را در هم بشکند."
پروژه راه اندازی یک جریان سیاسی جدید در برابر دو حزب اصلی:
- وی در صدد است با استفاده از نیروی پیش برنده کارزار انتخاباتی اش، نیروهای مردمی حامی خود را در قالب یک جریان سیاسی جدید در برابر دو حزب اصلی شکل دهد.
استراتژی آمریکا در خاورمیانه با تغییر رؤسای جمهور عوض نخواهد شد
خاورمیانه مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکاست. در قرن نوزدهم آمریکا تلاش کرد قدرت مسلم و برتر حوزه پیرامونی خود یعنی آمریکای لاتین باشد که این فرایند صد سال طول کشید. در مرحله بعد اروپا را به عنوان حوزه ثانویه امنیتی خود هدف گرفت و در نهایت بعد از سقوط شوروی، قدرت مسلط این منطقه شد. اکنون حوزه امنیتی ثانویه آمریکا به خاورمیانه منتقل شده است. از سال 1991 خاورمیانه، قلوهگاه سیاست کلان آمریکاست. آمریکا میخواهد همان کاری را که در آمریکای لاتین و اروپا کرد اینجا هم انجام دهد.
چیزی که یک کشور را مهم میکند مرجعیت و توان معنادهی به پدیدههاست. از همین رو آمریکا تلاش میکند «مرجع معنادهی به پدیدهها» در این منطقه باشد. (به عنوان مثال کاری کند که معنای آمریکایی تروریسم جا بیفتد.) مهم نیست چه کسی در آمریکا به قدرت برسد. آنها درصددند از هر وسیلهای که در اختیار دارند استفاده کنند تا این اتفاق بیفتد؛ زیرا در غیر این صورت آمریکا نمیتواند دنیا را بچرخاند و از جایگاهش فرو میافتد. بنابراین میخواهد برای حفظ جایگاهش، منطقه خاورمیانه را شخم بزند. در این مسیر آمریکایی ها حتی با کسانی دوست خواهند شد که هیچگونه سنخیتی با آنها ندارد (نمونه آن عربستان است).
دو نظریه در مورد سیاست خارجی آمریکا وجود داشته است: اینکه آمریکا «محق» است و اینکه آمریکا «چراغ دریایی» باشد. کسانی که میگویند آمریکا باید محق باشد معتقدند با توجه به موفقیتهایی که کشورشان داشته است، دیگران باید به «هر شکل» نظر آنها را بپذیرند. گروه دوم معتقدند بهترین راه برای این که دیگران را به سمت آمریکا جلب کنیم این است که مانند چراغ دریایی، راهنمای مردمان جهان باشیم. در این انتخابات کلینتون از نظریه اول و ترامپ از نظریه دوم حمایت میکند.
در دوران ریاست جمهوری اوباما افول و نزول ارزشی آمریکا در منطقه بسیار زیاد شد. آقای ترامپ چون سابقه روشنی در حیطه سیاست ندارد و به عنوان یک کاسب اهل معامله است، ممکن است وضع فرق کند. در هر دو حالت برای کشورهای خاورمیانه فرقی نمیکند؛ زیرا آمریکا به دنبال تغییر منطقه است. نه دهه (از سال 1900 تا 1991) طول کشید تا آمریکا، اروپا را فتح کرد و قدرت مطلق شد. بنابراین مسئله یک سال، دو سال، ده یا بیست سال نیست. از سال 1991 تا الان مشغول خاورمیانه هستند. بیشترین توجه هم معطوف به فرهنگ است. آمریکا به دنبال مهندسی فرهنگی منطقه جهت همسو کردن ارزش های مردم این منطقه با ارزش های آمریکایی است. در مهندسی فرهنگی هدف ترویج تسامح است؛ زمانی که انسان مسامحهگر شد، پایبند به اصول بنیادی نخواهد بود (و به تدریج چیزی که آمریکا از آن تحت عنوان بنیادگرایی یاد میکند، کمرنگ میشود تا راه برای پذیرش سلطه آمریکا هموار شود).
پژوهش خبری صدا و سیما//