پخش زنده
امروز: -
آمریکاییان اکنون مردمی مأیوس هستند.نتایج نظرسنجی در آوریل نشان میدهد 81 درصد مردم این کشور اعتقاد دارند این کشور در مسیری اشتباه در حال قدم برداشتن است. این نتایج منفیترین نتایج این نظرسنجی در 25 سال گذشته است.
پژوهش خبری صدا و سیما: آمریکاییان اکنون مردمی مأیوس هستند. نتایج نظرسنجی در آوریل نشان میدهد 81 درصد مردم این کشور اعتقاد دارند این کشور در مسیری اشتباه در حال قدم برداشتن است. این نتایج منفیترین نتایج این نظرسنجی در 25 سال گذشته است. نظرسنجیهای دیگر در آمریکا نتایج نگران کنندهتری را نشان میدهند؛ برخی نتایج از بیشترین میزان ناامیدی مردم آمریکا در 30 یا 40 سال گذشته حکایت میکنند. بحران اقتصادی و خطر رکود، جنگ عراق که بدون انتها می نمایاند و تهدیدهای تروریستی دلایلی هستند که میتوان برای این بدبینی برشمرد؛ ولی با نگاه به آمارهایی که از میزان عدم اشتغال، تعداد از دست دادن مالکیت و کشته شدگان در حوادث تروریسم در دست است، میتوان دریافت این مشکلات بسیار ناچیزتر از آن هستند که بتوانند فضای کنونی ضعف در آمریکا را توجیه کنند.
افسردگی آمریکاییان از احساسی بسیار عمیق تر نشأت میگیرد؛ احساسی که از به وجود آمدن قدرت های جدید و بزرگی نشأت میگیرد که دنیا در حال ظهورند. به نظر میرسد الگوهای قدیمی در ابعادی جهانی و تقریباً در تمامی صنایع در حال تغییراند. برای اولین بار در تاریخ آمریکا به نظر میرسد این کشور مهار تغییرات در دنیا را در دست ندارد؛ مردم آمریکا شاهد شکلگیری جهانی جدید هستند که در زمینهایی دور و توسط مردمی جز آمریکاییان در حال به وجود آمدن است. با نگاهی به جهان می توان دریافت که آمریکا اول بودن خود در بسیاری از چیزها را از دست دادهاست.
وحشت کاخ سفید از پایان اسطورهای (نشریه فرانسوی «لوموند»):
از بیش از نیم قرن پیش تکیه زدن بر تارک دنیا برای محافل قدرت آمریکا طبیعی بوده است. برتری ، همچون هوایی که تنفس می کنیم، به شیوه ای از بودن ، روش زندگی و شیوه تفکر آنها بدل شده است. بی شک انتقادهای نهادینه « واقع گرا» معقولانه تراز کسانی هستند که آنها را مورد نقد قرا ر می دهند. اما آنها دارای چهارچوب مفهومی نیستند که در داخل آن روابط بین الملل برپایه دیگری رویارویی یا غلبه راهبردی ایجاد شده باشد. بحران کنونی و تاثیر فزاینده مشکلات جهانی غیرقابل حل در سطح ملی، شاید باعث ایجاد انگیزه های جدید در زمینه همکاری و وابستگی متقابل شود. به هرحال باید خواهان آن بود. ولی همچنین امکان دارد که سیاست آمریکا غیرقابل پیش بینی باقی بماند: همانگونه که تمامی تجربه های پس از دوران استعماری نشان می دهند، احتمال این خطر وجود دارد که پایان امپراتوری فرایندی طولانی و پرآسیب باشد.
توصیه آقای ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر در باب« واقع نگری در دوران افول» برخلاف میل آنان تنها روشی برای پذیرش این امر بود که الگوی برتری جهانی که از بیش از بیست سال پیش مورد استفاده بوده ، نتوانسته است برای همیشه دوام یابد. اما ویتنام و دوران نیکسون نشانگر چرخشی بسیار متناقض بود. آنان واکنش های دهه ١٩٨٠ را آماده می کردند:« انقلاب محافظه کار» و تلاشهای اتخاذ شده در راستای بازسازی و نوسازی « دولت امنیت ملی» و قدرت جهانی آمریکا. هنگامی که چند سال بعد اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد، رویاهای قدرت مطلق دوباره ظاهر شدند. « پیروزی گرایان» محافظه کار دوباره رویای « برتری» بین المللی در طولانی مدت را در سر می پروراندند. عراق آزمونی راهبردی در راستای گشایش« دومین قرن آمریکایی» بود. این تجربه نیز همچون سیاست خارجی آمریکا به بن بست رسید. هیچگاه قیاسهای تاریخی کامل نیستند، اما نمونه بریتانیای کبیر و خروج طولانی آن از وضعیت امپراتوری می تواند برهه تاریخی فعلی را روشن سازد. در پایان قرن نوزدهم، تعداد کمی از رهبران بریتانیایی می توانستند پایانی برای امپراتوری تصور کنند. هنگامی که در سال ١٨٩٧ پنجاهمین سالگرد تاجگذاری ملکه ویکتوریا جشن گرفته شد، بریتانیای کبیر در راس امپراتوری فرااقیانوسی قرار داشت که بر یک چهارم مناطق دنیا و سیصد میلیون نفر حکومت می کرد- اگر چین، مستعمره ای مجازی با جمعیت تقریبی چهارصد و سی میلیون نفر را نیز به این مقدار اضافه کنیم، تعداد آن دوبرابر می شود. شهر لندن مرکز یک امپراتوری تجاری و مالی بسیار وسیع بود که سایه آن تمام دنیا را دربرمی گرفت.
بنابراین هیچ شگفت انگیز نیست که بخش مهمی از نخبگان بریتانیایی علیرغم تشویش های ناشی از رقابت های تولیدکنندگان آمریکایی و آلمانی، می پنداشتند که بریتانیای کبیر « اجاره نامه جهان برای همیشه را همچون هدیه ای از سوی قادر مطلق » دریافت کرده است. جشن پنجاهمین سالگرد در واقع « آخرین پرتو خورشید اطمینان مطلق در شایستگی بریتانیاها در رهبری جهان» بود. دومین جنگ بوئرز (١٩٠٢-١٨٩٩)؛ جنگی که برای حفاظت از راه هند در آفریقای جنوبی و تقویت « ضعیف ترین حلقه زنجیره امپراتوری» درگیر آن شدند، با هزینه انسانی و مالی عظیمی همراه بود. همچنین این جنگ فجایع سیاست زمین سوخته را برای افکار عمومی انگلیس برملا ساخت که دیگر همچون گذشته مطیع نبود. « برای قدرت امپراتوری بریتانیا، از زمان شورش هندیان، جنگ آفریقای جنوبی به منزله مهمترین آزمون بود و در مقایسه با شکست ناپلئون و جنگ جهانی اول، این جنگ گسترده ترین و پرهزینه ترین جنگی بود که بریتانیای کبیر درگیر آن شد.» تنها دوازده سال بعد از این واقعه، جنگ جهانی اول آغاز شد و شکست سرمداران اروپایی خویش را به همراه داشت. زوال طولانی عصر بریتانیایی آغاز شد. به هر حال، نه تنها امپراتوری از بحران ناگهانی نجات یافت، بلکه در سال ١٩٥٦ پیش از روبرو شدن با پایان بدون پیروزی در سوئز ... با کمک آمریکاییان و بااز دست دادن فرماندهی جنگ جهانی دوم، طی چند دهه امپراتوری از میان رفت. با این حال یک قرن بعد، آن چنان که از ماجراجویی های ناگوار نخست وزیر، آنتونی بلر در عراق مشخص می شود، حسرت عظمت گذشته باقی است. هنوز آخرین کورسوهای امپراتوری خاموش نشده است.
منبع:http://mondediplo.com/2001/10/02usa
امپراتوریها چگونه واژگون میشوند؟
بعد از سال ۱۹۴۵، ایالات متحده به واقع در مرکز و اوج قدرت قرار می گیرد : این کشور از اروپا پیشی گرفته، اقتصاد جهانی کاپیتالیستی را ساختار داده و مدرن کرده و سیستم عهدنامه های تضمینی ای را برنامه ریزی می کند که همچنان دنبال می شوند. به رغم دو قطبی بودن جهانی که به دو بلوک کمونیستی و کپیتالیستی تقسیم شده است، ایالت متحده همچنان در دهه های بعد از جنگ بر سیستم بین المللی مسلط است. به رغم گفته هایی که زوال این قدرت را در سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ پیشگویی می کردند، این کشور در پایان جنگ سرد همچنان در مرکز دومین دوره جهانی شدن قرار داشت.در سیستمی کاپیتالیستی و جهانی، سردستگان ایالات متحده که تنها قدرت حاضر بوده ، آرزوی قرن جدید آمریکایی را در سر میپرورند. در سال ۱۹۹۸، زبیگنیو برژینسکی تایید می کند که:« وسعت و حضور قدرت جهانی آمریکا امروزه بی نظیر است». سه سال بعد از آن نیز هانری کسینجر می گوید که:« پیشرفت جهانی ایالت متحده مثل بزرگترین امپرطوری های گذشته بی مانند است». این دوران نصرت طول زیادی نکشید. دو جنگ و بحران اقتصادی آن را تحت شعاع قرار دادند. با این وجود، ایده های توسعه طلبانه همچنان ادامه دارند. آیا از اهداف باراک اوباما این نبود که:«: این قرن را به قرن آمریکایی دیگری مبدل کند؟ ولی سیستم امروزی به سمت چند مرکزی شدن رو دارد. صعود دوباره آسیا و مناطق بزرگ دیگر پسا استعماری، در طی دهه های اخیر و نقش جدید کشور- قاره ها، مثل چین که مانند قدرت مرکزی نیمه مستقلی در کاپیتالیسم جهانی عمل می کنند، موقعیت را کلا تغییر می دهند. ایالت متحده بدون شک جزو قدرت های بزرگ است، ولی باید خود را با کثرت گرائی و نقشی کمرنگتر در امور جهانی وفق بدهد.
منبع: http://www.lemonde.fr/idees/article/2015/10/09/l-empire-contre-attaque_4786135_3232.html
نشریه آمریکایی «بوستون گلوب»:
چالش برانگیزترین موضوع، روابط در حال تغییر ما با چین است. تا اواسط این قرن، آمریکایی ها با یک واقعیت رو به خواهند شد که ما هرگز از آن اطلاع نداشته ایم. این واقعیت وجود رقیبی است که پرجمعیت تر، ثروتمندتر و از نظر تاریخی قدرتمندتر از آمریکاست. ما با اقدامات نظامی به اقدامات اخیر چین در اقیانوس آرام واکنش نشان دادیم. این اقدام نشان می دهد سیاست ما در قبال چین در قرن بیستم در چارچوب «ما در مقابل آنها» تفسیر می شود.اگر ما این سیاست را دنبال کنیم، احتمالا این آنها «و نه ما»هستند که در طولانی مدت پیروز خواهند بود. طی اواسط و اواخر این قرن، آمریکا قادر نخواهد بود در درگیری ها در سراسر مرزهای چین بر این کشور غلبه کند. این موضوعی است که پذیرش آن برای آمریکایی ها ممکن است دشوار باشد. چالش های بزرگ امنیتی این قرن، چالشهایی جهانی هستند از تروریسم گرفته تا تغییرات آب و هوایی.تنها با همکاری کشورها با یکدیگر می توان بر این چالش ها غلبه کرد. اما آمریکا، به ندرت مجبور می شود به ائتلاف کشورهای هم سطح خود بپیوندد، ما عادت داریم به شرکای خود بگوییم چه کاری انجام دهند. در عصر جدید، ما باید آنها را ترغیب کنیم و منافع آنها را در نظر بگیریم. این اقدام مستلزم تمایل برای مصالحه است، موضوعی که ما به آن عادت نداریم.جنگ های بزرگ اغلب در زمان تغییرات ژئوپلتیکی قابل توجه رخ می دهند، زمانی که کشورهای در حال ظهور قدرتی را به چالش می کشند که مدت زمان زیادی بر جهان استیلا داشت. درگیری از سوی کشوری آغاز نمی شود که دیگران را به چالش می کشد بلکه از جانب قدرت مسلطی آغاز می شود که درباره از دست دادن موقعیت برتر خود نگران است.توسیدیدس (فیلسوف و مورخ ) به این موضوع به عنوان دلیل آغاز جنگ پلوپونز در دو هزار و چهارصد سال پیش اشاره می کند و می گوید: «این ظهور آتن و نگرانی درباره تحریک اسپارت بود که بروز جنگ را به امری اجتناب ناپذیر تبدیل کرد.»
منبع:
https://www.bostonglobe.com/ideas/2016/01/10/the-fading-superpower/49XWFHqq02pXnCFDas1DMK/story.html
کتاب «دولتهای فرومانده» - اثر نوآم چامسکی:
کتاب دولت های
فرومانده به تحلیل دقیق و موشکافانه سیاست های دولت آمریکا و سبقه تاریخی آنها میپردازد.
او در این کتاب به کالبدشکافی نظان امریکا پرداخته و ضعف های عمیق آن را که باعث تضعیف
نقش مردم در تصمیم سازی ها و نفوذ شدید گروه های فشار و قدرتهای اقتصادی شده است را
برمی شمرد. او معتقد است این نگاه یک سویه امریکا در مسائل بین المللی که باید همه
جهان در چارچوب منافع این اقلیت کوچک تعریف شود و موانع به شدت محو شوند ریشه ای تاریخ
و در تفکرات پایه گذاران جامعه امریکایی دارد. او در کتاب به طور متناوب به نقل قول
و آوردن مراجع متعدد از شخصیت ها، سیاستمداران و فلاسفه اجتماعی مشهور خود امریکا پرداخته
و این کتاب را به یک کتاب - مقاله مستدل و عمیق بدل کرده است.او هشدار می دهد این سیر
به نابودی تمام دستاوردهای بشر برای صلح،آزادی و برابری در طول تاریخ خواهد انجامید.
او از ظهور طیف مرموز و قدرمند نئوکان ها در ابعاد سیاسی جهان سخن می گوید و آن ها
را خطرناک ترین بنیان سیاسی تاریخ می داند.وی همچنین به شکست تهاجم آمریکا به خاورمیانه و نقد عملکرد
و استراتژی های دولت های غربی از جمله آمریکا در این میان می پردازد.نقض مکرر قوانین
دموکراتیک توسط آمریکا از جمله مباحثی است که چامسکی در این کتاب به نقد آن می پردازد.مؤلف
در پیشگفتار کتاب، بر سه مهم (جنگ هسته ای، نابودی محیط زیست و شیوه ی عملکرد دولت
ابر قدرت دنیا) که اثر مستقیم و اجتناب ناپذیر بر حیات بشری دارد، اشاره می کند و از
این میان، شیوه ی عملکرد دولت ابرقدر دنیا را از همه مهم تر قلمداد می کند.
نشریه
انگلیسی «اکونومیست»:
قدرت بلامنازع
ایالات متحده آمریکا در میدان خونین سوریه گرفته تا دریای چین در حال نزول است و
توسط کشورهای قدرتمند جهان به چالش کشیده شده است. از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی
هر دو منطقه با تغییرات عمده روابط قدرت برتر روبه رو بوده است.در سوریه برای
اولین بار از زمان جنگ سرد، روسیه نیروهایش را از خانه خارج کرده و به این کشور فرستاده
تا از نظام موجود دفاع و شورش ها را سرکوب کند. در آب های دریایی ویتنام و فیلیپین
نیز، آمریکا اعلام کرده که ادعاهای سرزمینی چین را در مورد پاره ای از جزایر و ساخت
جزایر جدید در دریای چین به رسمیت نخواهد شناخت جایی که چین می تواند تا 12 مایل
دریایی برای کشتی رانی محدودیت ایجاد کند.در 25 سال گذشته،
آمریکا به صورت یکجانبه بر سیاست های قدرت بزرگ جهانی تفوق داشت. در حال حاضر به
طور فزآینده ای، واشنگتن در جهانی با رقابت های بسیار در حوزه های مختلف به سر میبرد.
بازی جدید قدرت با روسیه و چین که در سوریه و دریای چین در جریان است، تنها شروع
درگیری های پیشروست.این تغییرات
نشانه ای از اعلام رسمی رشد فزآینده قدرت کشورها در بازی جدید قدرت است. چین جزایر
جدیدی ایجاد می کند چون این کشور قدرتش را دارد. آنها را اشغال می کند تا قدرت راهبردی
خود را در چارچوب محدود دریایی از ساحل، افزایش دهد. بیست سال قبل، ناوگان های جنگی
آمریکا در این مناطق با مصونیت در حال تردد بودند، اما اینک خود را در آب های بالقوه
دشمن می بینند. اما یک اصل همچنان در خطر است. آمریکا در نظر نمی گیرد که چه کشوری
بر جزایر دریای چین، حق تملک دارد، اما اصرار می کند که چین باید ادعاهایش را از
طریق مذاکرات یا داوری بین المللی احراز کند. در عوض چین اعلام می کند در مورد مناقشات
جزایر همانند دیگر موارد، این کشور قوانین خودش را برقرار می سازد.کسی نباید تعجب
کند که موقعیت و جایگاه پیشین آمریکا مورد مناقشه قرار گرفته است. پس از فروپاشی
اتحاد جماهیر شوروی، ابرقدرتی یگانه آمریکا، عادی و معمولی در نظر گرفته می شد. در
واقع، تفوق و برتری آمریکا به سطح بالایی رسید و دلیل آن نیز این بود که روسیه همچنان
درحال بازسازی و از سقوط شوروی گیج و مبهوت بود و چین نیز از مجموعه ای از شورش ها
و فسادهای که این کشور را در قرن بیستم تحلیل برده بود، رنج می برد. هر چند در حال
حاضر، آمریکا تنها کشوری است که قادر است تا قدرت را در سرتاسر جهان پیاده کند.
نشریه معروف آمریکایی «تایم»:
امروز، درصد بزرگی از مردم (هرچند نه همهی آنها) واقعیت افول نسبی در قدرت و جایگاه و نفوذ ایالات متحد را پذیرفتهاند. این پذیرش در ایالات متحد کاملاً با اکراه صورت پذیرفته است. سیاستمداران و صاحبنظران در پیشنهاد این که چهگونه هنوز میتوان جلوی این افول را گرفت با هم رقابت میکنند. به باور من این فرایند بازگشتناپذیر است.پرسش حقیقی این است که پیآمدهای این افول چه هستند. نخست بیانگر کاهش توان ایالات متحد در کنترل وضعیت جهانی و به طور خاص بیاعتمادی همپیمانان پیشین ایالات متحد به رفتار این کشور است. در ماه گذشته، به سبب افشاگریهای ادوارد اسنودن، همه آگاه شدند که سازمان امنیت ملی امریکا به طور مستقیم از جمله از رهبران ردهبالای سیاسی آلمان، فرانسه، مکزیک و برزیل (البته علاوه بر آن از شهروندان بیشمار این کشورها) جاسوسی میکرده است.تردیدی ندارم که ایالات متحد در 1950 هم درگیر فعالیتهای مشابهی بود. اما در 1950 هیچ کدام از این کشورها جرئت نداشت که خشمشان را به یک رسوایی عمومی بدل کنند و از ایالات متحد بخواهند این کار را متوقف کند. اگر آنها امروز این کار را میکنند به خاطر آن است که امروز بیش از آن که آنها به ایالات متحد نیاز داشته باشند ایالات متحد به این کشورها نیاز دارد. این رهبران کنونی میدانند که ایالات متحد هیچ گزینهای ندارد به جز این که قول دهد این روشها را متوقف کند، همانطور که پرزیدنت اوباما این کار را کرد (ولو آن که ایالات متحد چنین نیتی نداشته باشد). رهبران این چهار کشور همه میدانند که با پیچاندن گوش ایالات متحد موقعیت داخلیشان تقویت خواهد شد نه تضعیف.
منبع: https://pecritique.com/2013/11/08/
پیشبینی کارشناسان از سقوط سیاسی ایالات متحده در دهه آینده:
آرایش قدرتی کنونی در جهان به هم خواهد ریخت و آمریکا تصمیم میگیرد تا مواضعش را در برخی چالشها به شکل دیگری اتخاذ کند. رشد اقتصادی، افزایش تولید داخلی، کاهش صادرات و موقعیت جغرافیایی خوب به آمریکا اجازه میدهد تا از بحران جهانی در امان بماند.ایالات متحده در امور کشورهای مختلف کمتر نقش خواهد داشت و همین مسئله جهان را کمتر قابل پیشبینی خواهد کرد. استاتفور میگوید: «ایالات متحده همچنان اولین قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان خواهد بود، اما مانند گذشته زیاد در امور کشورها دخالت نخواهد کرد.
منبع:https://www.thetrumpet.com/article/12529.24.174.0/economy/a-bold-warning-americas-economic-collapse
مصاحبه
نشریه آلمانی «اشپیگل» با نویسنده کتاب «بهای نابرابری»:
دانشگاه کلمبیا، تنها چند ساختمان از بخش غربی منهتن فاصله دارد؛ جایی که فقر و غنا بیشتر از خیلی جاهای دیگر نیویورک، همجوار یکدیگرند. این دانشگاه، جایی است که جوزف استیگلیتز، اقتصاددان امریکایی و برندهی نوبل 2001، به عنوان استاد مشغول به کار است. این استادِ اهل شهر گری در ایالت ایندیانا سالهایی را صرف بررسی نابرابری اجتماعی کرده است. نخستین بار که نابرابری را شخصاً درک کرد، پسربچهای بود که پرسید چه طور پرستارش از بچههای خودش مراقبت نمیکند. بعداً در مقام اقتصاددان ارشد بانک جهانی، این پدیده را در سطح جهانی بررسی کرد. در ماه ژوئن، کتابی در این موضوع با عنوان «بهای نابرابری: چهگونه جامعهی تقسیمشدهی امروز آیندهمان را به خاطر میاندازد» منتشر کرد که اخیراً در آلمان نیز منتشر شده است. در گفتوگوی اشپیگل با وی، استیگلیتز بحث میکند که چه طور نابرابری در ثروت امریکا را بخشبخش میکند و چهگونه اروپا بهتر میتواند بر بحران یورو غلبه کند.
منبع: https://www.tribunezamaneh.com/archives/3896?tztc=1
افول آمریکا از دیدگاه رهبر انقلاب:
ادعا می کنند که ملتشان ملت سرافرازی است. امروز دولت های آمریکا ملت خود را ذلیل کرده اند، گمراه کرده اند؛ همان طور که قرآن درباره ی فرعون می فرماید: «و اضلّ فرعون قومه و ما هدی». مردمِ خودشان را گمراه کردند؛ نمی گذارند از حقایق مطلع شوند. این حرکت 99 درصدی و حرکت ضد وال استریت که در آمریکا راه افتاده، با توجه به این است که مردم آمریکا از بسیاری از حقایق مطلع نیستند؛ اگر مطلع باشند، این حرکت شاید ده برابر شدیدتر شود. مردمِ خودشان را در اسارت صهیونیست ها قرار داده اند. این ننگ نیست برای یک دولت که نامزدهای ریاست جمهوری اش در مبارزات و مباحثات انتخاباتی جوری حرف بزنند که دل صهیونیست ها را شاد کنند؛ نوکری و اطاعت خودشان از آنها را اثبات کنند؟! اینکه شما می بینید در مجادلات انتخاباتی که دو نامزد فعلی آمریکا دارند، هر کدام سعی می کنند نسبت به جامعه ی یهود فلسطینی و جامعه ی صهیونیست ها و سرمایه دارهای اسرائیلی بیشتر اظهار اطاعت کنند، برای خاطر این است که اسیر آنهایند. دولتمردانی با یک چنین کشور بزرگی، با یک چنین پیشرفت علمی ای، ملت خودشان را اسیر یک مشت صهیونیست کرده اند! «بیانات در دیدار دانش آموزان و دانشجویان؛ 1391/08/10 »
منبع:http://www.hawzah.net/fa/article/view/93460
پژوهش خبری//