كتاب بينش استراتژيك، تأليف زبيگنيو برژينسكي و ترجمه علي بهفروز، دريچهاي است به دنيايي که امريكا براي کسب مشروعيت از دست رفتهاش بايد آن را باز كند.
كتاب در چهار فصل شامل «غرب در حال افول»، «رنگپريدگي رؤياي امريكايي»، «دنيا بعد از امريكا تا سال 2025» و «ماوراي سال 2025 و نقش دوگانه» درصدد پاسخ به چهار پرسش است:
1ـ آثار تغيير در توزيع قدرت جهاني از سوي غرب به سمت شرق چيست و اثر بيداري سياسي انسانها ـ واقعيت تازهاي که دنيا با آن روبهرو شده، روي اين مسئله كدام است؟
2ـ چرا رنگ و روي جاذبه «جهانيبودن» امريكا پريده است؟
3ـ نتايج ژئوپليتيكي افول امريكا از موقعيت برجسته جهاني خود چيست؟
4ـ چگونه يك امريكاي احياشده، هدفهاي ژئوپليتيكي درازمدت خود را تعريف ميكند؟
فصل اول: غرب در حال افول
--------------------------
در اين فصل سه شاخص امپراتوري مدرن جايگزين امپراتوري سنتي، پراكندگي قدرت جهاني و بيداري سياسي جهاني بررسي شده است.
از نظر برژينسكي هسته اصلي شكلگيري امپراتوري مدرن به دنبال زوال امپراتوري مستعمراتي غرب و به خصوص اروپا بود كه به كوچكتر شدن حوزه جغرافيايي غرب شد. با اين حال برتري اقتصادي و ژئوپليتيكي آن به مدد گسترش جهاني فرهنگ، اقتصاد و قدرت سياسي امريكا گسترش يافت. «تيرگي ناشي از جنگ سرد» سبب شد جابهجايي اصولي در تقسيم جهاني قدرت سياسي و اقتصادي... از نظر عامه مخفي و با تولد يك سلسله مراتب اجتماعي تازه در سيستم بينالمللي، به صورت بحران مالي اواخر سال 2007 ديده شود.
بنابراين مركز ثقل جهاني و ديناميسم اقتصادي از غرب به شرق (كشورهاي آسياي شرقي از جمله ژاپن و چين) منتقل و بر اين اساس گروه هشت در سال 2008 به گروه 20 تبديل شد.
پراكندگي قدرت جهاني شامل صعود آسيا با افزايش برتري جهاني ژاپن، چين و هندوستان است. برژينسكي به نگراني امريكاييها درباره ظهور چين به صورت يك ابرقدرت جهاني اشاره ميكند و معتقد است شتاب توسعه در چين با توجه به مؤلفههايي همچون قدرت تصميمگيري، عدمتعهد خارجي ناتوانكننده و قدرت نظامي، اين كشور را به عنوان دومين قدرت بينالمللي بعد از امريكا توجيه ميكند.
از نظر وي اتحاديه اروپا يك قدرت مهم و مستقل در صحنه جهاني نيست. جايگاه روسيه هم بدون سلاحهاي اتمي يا وابستگي برخي کشورهاي اروپايي به نفت و گاز آن، روي هرم ژئوپليتيك جهاني بالا نبود. از نظر برژينسكي ناتواني سياسي اتحاديه اروپا، حسرت روسيه براي يك نقش مهم جهاني که قادر به اعمال آن نيست، اين فكر كه چين ممكن است خيلي زود به قله برتري جهاني برسد، آسيبپذيري داخلي و خارجي هندوستان و بيميلي طولاني ژاپن در استفاده از قدرت وزين اقتصادي خود براي به دستآوردن جسارت سياسي، همه با هم منعكسكننده واقعيت يك رهبري جهاني با دامنه وسيعتر و همبستگي كمتر است.
پراكندگي در حال تكوين قدرت جهاني با ابتنا بر دنياي رسانهاي و افزايش جمعيت جوان بهويژه در جوامع در حال توسعه، با ظهور پديدهاي به نام «بيداري سياسي» تشديد شده است برژينسكي معتقد است قيام عمومي در آفريقاي شمالي و خاورميانه (بهارعربي) مثال بسيار روشن از بيداري شتابزده سياسي و نتايج بالقوه آن نشان داد.
ولي نكته مهم بحث برژينسكي آن است كه در كشورهاي مسلمان خاورميانه، انزجار حاد از دخالتهاي بيمورد امريكا در خاورميانه و پشتيباني از اسراييل ديده ميشود. با اين همه بيداري سياسي جهاني، دو نتيجه غيرمستقيم هم داشته است: ابتدا به دشمنيهاي يكطرفه و نسبتاً ارزان قدرتها عليه ملتهاي ضعيف و غيرمتحد خاتمه بخشيد و بيداري سياسي مسئوليت مشترك را رواج و هزينه سلطهجويي خارجي را افزايش داده و سپس اهميت خاصي به سياست رقابتپذير جهان داد.
فصل دوم: رنگ پريدگي رؤياي امريكايي
---------------------------------------
برژينسكي رنگپريدگي رؤياي امريكايي را در چهار بخش رؤياي مشترك امريكايي، ماوراي خودفريبي، باقي مانده قدرتهاي امريكا و جنگ طولاني امپريال امريكا، مورد بررسي قرار ميدهد.
درباره «رؤياي مشترك امريكايي» معتقد است تهيهكنندگان قانوناساسي امريكا، با توجه به ايدهآليسم و ماترياليسم، سيستم سياسي با فرضيات اصولي و مشتركي را كوشش كردند بنا كنند تا از حقوق مسلم و غيرقابل انتقال مردم محافظت كند. و با جلوه و جذابيت هر دو حالت شهروندي و سرمايهگذاري، امريكا آنچه را كه اروپا و بقيه دنيا نداشتند، پيشكش كرد ولي فجايعي وجود دارد كه آن روي سكه تمدن امريكاست. از جمله: اخراج و پاكسازي سرخپوستان با مصوبه كنگره در سال 1830، ـ پايان جهان دوقطبي و اظهارات كلينتون و بعدها بوش پسركه «كشور ما توسط خداوند انتخاب شده»، عدم اطميناني فزاينده درباره دوام درازمدت كارايي اقتصاد امريكا و بدهكاري روزافزون در دهه اول قرن21،ـ11 سپتامبر و مسئله جنگ با تروريسم و حمله يكطرفه غيرقانوني به عراق در سال 2003،ـ بحران مالي سالهاي 2008 و 2009و ...
محور دوم «ماوراي خودفريبي» است: شش مسئله بحراني اصلي آمريکا در اين بخش مطرح شده است:
قرض ملي، سيستم مالي معيوب،گسترش نابرابري درآمد، ويرانشدن تأسيسات زيربنايي ملي، بياطلاعي مردم و سيستم سياسي آن
در باقيمانده قدرتهاي امريكا، برژينسكي به عناصري اشاره ميكند كه امريكا با تكيه به آن مزيتها ميتواند دست به نوسازي و بازسازي خود بزند: قدرت فراگير اقتصادي، توان نوآوري، پويايي جمعيت، بسيج واکنشي، پايه جغرافيايي، چاذبه دمکراتيکي.
در محور چهارم يعني جنگ طولاني امپريال امريكا برژينسكي معتقد است طولانيترين جنگهاي تاريخ امريكا با يك ويژگي مشترك بوده است: انجام عمليات نظامي امريكا در مناطقي ناسازگار و خصمانه كه دولت بوش پسر كمترين توجهي براي زمينه پيچيده فرهنگي منطقه، دشمنيهاي عميق قومي که ايجاد برخورد دروني ميكردند، ناآراميهاي خطرناك همسايگيها در منطقه، اختلافات حل نشده ارضي در حد بسيار مشكل ساز، نكرده بود.
برژينسكي در بيان علل هجوم و انجام جنگ طولاني، از توسل دولت بوش به «عوامفريبي» سخن ميگويد و اينكه اين در نهايت به لكهدارشدن اعتبارنامه دموكراتيك امريكا منجر شد.
برژينسكي هرچند جنگ با افغانستان را برخلاف جنگ با عراق داراي توجيه ميداند ولي معتقد است امريكا فاقد يك استراتژي جامع براي منزويساختن تروريستهاي افراطي القاعده از گرايش عمده مسلمانان و مختلسازي شبكه تروريست و يك پاسخ درازمدت براي ضعيفسازي پشتيباني از تروريستها بود. از نظر وي چنين پاسخي بايد متضمن تقويت «ميانهروها» و منزويسازي «افراطيگري اسلامي» ميبود.
برژينسكي تأكيد ميكند كه علاوه بر جنگ تمام نشده افغانستان، امريكا با سه وضعيت دشوار و عظيم ژئوپليتيكي در منطقهاي پهناور، پرجمعيت و بيثبات از شرق كانال سوئز تا غرب سينكيانگ شامل: خيزش مسلمانان بنيادگراي پاكستان مسلح به سلاح اتمي، احتمال برخورد نظامي با ايران، احتمال ناموفقبودن امريكا در حمايت از قرارداد صلح منصفانه بين اسراييل و فلسطين روبهرو است.
وي معتقد است سياست خارجي که توسط محاسبات واقعبينانه منافع ملي امريكا تدوين نشده باشد، سياستي است كه موقعيت جهاني امريكا را در طول 20 سال آينده با خطري جدي مواجه خواهد كرد. جنگ بزرگتري که از افغانستان به پاكستان گسترش پيدا كند، يا يك درگيري نظامي با ايران، يا حتي جان گرفتن دوباره خصومت بين اسراييل و فلسطينيها، امريكا را به درون درگيريها و تصادمهاي منطقهاي ميكشاند، بدون آنكه پاياني براي آن ديده شود .
فصل سوم: دنيا بعد از امريكا تا سال 2025
--------------------------------------------
برژينسكي معتقد است در شرايط بعد از افول امريكا، جهان با ظهور احتمالات جديدي همچون «افزايش تنش ميان رقبا و تشويق رفتار خودخواهانه دولتها»، كاهش «همكاريهاي بينالمللي»، رفتن به سوي استفاده از زور براي «كنترل منطقهاي» توسط رقباي با سابقه مواجه خواهد بود. افول آمريکا ميتواند به اعتراض كشورها به توزيع حق رأي در شوراي امنيت منجر شود. اين چشمانداز ميتواند شامل حركت ژاپن به سوي اروپا از ترس قدرتگيري چين، ايجاد همكاري سياسي و حتي نظامي ميان هندوستان و ژاپن، چشمدوختن روسيه به ايالتهاي استقلاليافته از اتحاد جماهير شوروي، در اروپا نزديكي آلمان و ايتاليا به دليل منافع تجاري به روسيه، تفكر فرانسه به اتحاديه اروپاي از نظر سياسي مستحكمتر، خواست انگلستان براي ايجاد توازن در اتحاديه اروپا، احتمال حك نقشه قلمرو محلي توسط تركيه و برزيل باشد.
از نظر برژينسكي دلمشغولي تازه برخي ناظران چيني در حوزه روابط بينالملل تدوين دكتريني براي اعتبار جهاني مدل سياسي و اقتصادي چين است. استراتژيستهاي هندوستان از نفوذ در منطقه وسيعي از آسيا صحبت ميكنند. معاهده چين با پاكستان، رقابت دريايي هندوستان و چين در اقيانوس هند، استراتژي بزرگ چين براي حضور فعال در برمه و بنگلادش و تلاش اين كشور براي محافظت از راه دريايي خود به خاورميانه با ساخت بندر گوادر در سواحل جنوب غربي پاكستان در نزديكي ايران و باقيماندن پاكستان بهعنوان يك مشكل بزرگ نظامي براي منافع استراتژيك هندوستان، ميتوانند سبب آغاز مسابقه تسليحاتي خطرناك و حتي بدتر از آن، يك جنگ واقعي ميان چين و هند شود.
افول قدرت امريكا براي امنيت تعدادي از كشورهاي ضعيفتر خطر بيشتري ايجاد مي کند: گرجستان- تايوان- كرهجنوبي - بلاروس - افغانستان - پاكستان و ... و نيز صلح خاورميانه شكست ميخورد.
در اين بخش برژينسكي همچنين به پايان همسايگي خوب آمريکا با مكزيك ميپردازد و اينكه افول امريكا، به ناآراميهاي قومي خشونتآميز، عبور اسلحه و موادمخدر و مهاجرتهاي غيرقانوني منجر شده و اين موارد ميتواند در روابط مكزيك با امريكا، همچنين نيروي شاغل مكزيك در امريكا و جمعيت مكزيكي زير خط فقر كه بيش از دو برابر افراد كانادايي است تلاطم بيشتري ايجاد كند.
از نظر برژينسكي منابع مشترك جهاني بهعنوان بخشي از منابع دنيا كه همه دولتها و ملتها در آن شريك هستند (منابع مشترك استراتژيك شامل دريا، هوا، فضا، قلمرو ارتباطات و قدرت اتمي و منابع مشترك مربوط به محيطزيست شامل مشاركت ژئوپليتيكال در مديريت منابع آب، قطب شمال و تغيير آب و هوا) در شرايط كنوني تحتتأثير جابهجايي قدرتهاي نوظهور مانند چين، روسيه و هندوستان و مزيتهاي مادي آنان همچون گسترش نيروي دريايي قرار گرفته و افول امريكا اثر خطرناكي از جمله احتمال عدم تمايلش به جلوگيري از توسعه برخوردهاي دريايي در اقيانوس آرام يا اقيانوس هند خواهد داشت.
توجه فوري به مشكلات فضاي کيهاني ازجمله ازدياد آوارها و تسليحات فضايي، ممنوعيت آنها را از نظر برژينسكي با لزوم تدوين قوانين مربوطه بهعنوان فضاي منعكسكننده بعد از جنگ سرد گوشزد ميكند؛ در ادامه برژينسكي به احتمال افول امريكا و دشواريهاي حفظ و تضمين امنيت و آزادي فضاي اينترنت كه برخي کشورها آن را به خطر انداختهاند، ميپردازد.
برژينسكي با طرح اين موضوع كه امريكا با رهبري کاهش نيروي اتمي، استراتژي خود را كنترل جهاني تكثير نيروي اتمي بهعنوان تضمين ثبات سيستم بينالمللي، با هدف «دنيايي با تسليحات اتمي صفر» قرار داده، به مدعاي خود درباره كوشش ايران براي دسترسي به سلاحهاي اتمي ميپردازد. از ديدگاه او احتمال افول امريكا در آيندهاي نزديك، منجر به تشديد مسابقات تسليحاتي اتمي منطقهاي و دستبرد آنها توسط سازمانهاي تروريستي شده، كشورهاي کرهجنوبي، تايوان، ژاپن، تركيه و حتي اسراييل كه در حال حاضر امنيتشان متكي به چتر اتمي امريكا است، يا خودشان تسليحات اتمي ميسازند يا زير چتر قدرت ديگري مانند چين، روسيه يا هند ميروند.
منابع مشترك در حوزه محيطزيست به دليل ناياببودن فزاينده آب تازه و بازشدن قطب و افزايش دماي زمين از نظر برژينسكي دنيا را در قرن حاضر با مشكلات ژئوپليتيكي تازهاي روبرو خواهد كرد كه براي مديريت آنها به توافقهاي جهاني و فداكاريهاي چند جانبه نياز است. از نظر او كاهش نفوذ امريكا امكان به دست آوردن توافقهاي روي محيطزيست و مديريت منابع مشترك جهاني را كمتر خواهد كرد.
فصل چهارم ماوراي سال 2025
---------------------------------
در نگاه برژينسكي کليد آينده امريكا با بازتعريف نقش مردم و دركشان از تغيير موقعيت جهاني امريكاست كه ميتواند امريكا را در دهههاي آينده به سوي يك تعادل ژئوپليتيكال تازه و با ثبات روي مهمترين قاره، يعني اوراسيا ببرد.
1- ناپايداري ژئوپليتيكال اوراسيا
از نظر برژينسكي فوريترين تهديد سياست خارجي ناشي از جابهجايي ثقل قدرت از غرب به شرق و از اروپا به آسيا و از امريكا شايد به چين، نسبت به موقعيت جهاني امريكا در درازمدت و براي ثبات ژئوپليتيك جهاني، در اوراسيا شرق كانال سوئز مصر، غرب ايالت سينكيانگ چين،جنوب مرزهاي روسيه فعلي در كائوكاسوس و كشورهاي تازه آسياي مركزي هستند. از نظر او سه مسئله مرتبط با هم، به دليل فوريت اثر و ضرر آنها، اضطراريترين مسائل در فهرست كنوني ژئوپليتيكال امريكا هستند يعني افغانستان، ايران و صلح ميان اسراييل و فلسطين.
برژينسكي راهحل افغانستان را نه درگيري درازمدت كه شامل سازگاري سياسي داخلي و درون يك چارچوب منطقهاي خارجي با ايفاي نقش اساسي توسط همسايگان مهم آن كشور ميداند. او با اشاره به اينكه اگر واقعاً روشن شد ايران در فرايند بهدستآوردن تسليحات اتمي است، امريكا ميتواند حتي اگر لازم باشد با زور ايران را خلع سلاح كند و چنين اقدامي بايد به صورتي دستهجمعي شامل چين و روسيه نيز باشد سپس به مسئله سوم يعني برخوردهاي بين اسراييل و فلسطين اشاره و تأكيد ميكند «اين برخوردها اتمسفر خاورميانه را مسموم، به افراطيگري اسلامي کمك و بهطور مستقيم به ضرر منافع ملي امريكا عمل كرده و در چنين محيط بينالمللي بينظمي، سرنوشت اسراييل مشكوك خواهد بود.»
او نياز امروز غرب را يك تعريف روشن از منافع اروپا، اروپا در 40 سال بعد، نقش تركيه و روسيه بهعنوان قسمتي از غرب وسيعتر يا جدا از آن ميداند.
2- يك غرب گسترده و حياتي
برژينسكي براي تحقق يك غرب گسترده و حياتي ابتدا به بازسازي ديناميسم و پويايي داخلي امريكا به عنوان امري امكانپذير ميانديشد و معتقد است نقطه شروع ايجاد يك غرب بزرگتر و باثبات در درازمدت عبارت است از شناسايي اين حقيقت تاريخي که اروپاي امروز هنوز يك پروژه ناتمام است، تركيه را با شرايط مساوي به آغوش اتحاديه اروپا بپذيرد و روسيه را بيش از اين درگير اقتصاد و سياست دنياي غرب كند. برژينسكي برعكس تركيه، رابطه روسيه با اروپا را متزلزل ميداند و معتقد است اصرار در ناديدهگرفتن احترام براي حكومت قانون، بهخصوص در روسيه با توجه به جهتگيري ژئوپليتيكي نخبگان سياست خارجي آن برخلاف تجار ثروتمندش، شايد بزرگترين مانع براي پذيرش فلسفي اين دو كشور در آغوش غرب باشد.
3- يك شرق تازه باثبات و تعاوني
هر چند برژينسكي ويژگيهاي خودانهدامي آسياي بپا خاسته قرن 21 را مشابه با ويژگيهاي اروپاي قرن 20 ميداند، ولي معتقد است با وجود عدم اطمينانهاي انبوه و نامتقارن در آسيا، بحثهايي که فرضيه «شرق جديد محكوم به جنگ و رويارويي معدومكننده است» را پشتيباني ميكنند، خيلي ضعيفتر از آن هستند كه قانعكننده باشند.
با اينهمه ثبات آسيا در نظريه برژينسكي تا حدودي به پاسخ امريكا به دو مثلث منطقهاي با محوريت چين شامل 1- اول مثلث چين- هندوستان و پاكستان و 2- چين - ژاپن و كرهجنوبي بستگي دارد. در حالت اول پاكستان و در حالت دوم كرهشمالي و كرهجنوبي و احتمالاً تايوان نقطه تمركز ناامني خواهند بود. در هر دو حالت امريكا بهعنوان بازيگر اصلي و كليدي بايد از هرگونه درگيري نظامي در برخوردهاي بين قدرتهاي رقيب آسيايي به مثابه يك اصل عمومي خودداري کند.
برژينسكي در ارتباط با مثلث اول، با توجه به اينكه هنديها و چينيها زنداني احساسات ذهني و زمينه ژئوپليتيكي خود هستند معتقد است اتحاد امريكا با هندوستان، نبايد بهسوي چين هدفگيري شده باشد و با كاهش ترس روسيه از چين، علاقه روسيه به نزديكي بيشتر با غرب را از ميان ببرد. دوم علاقه مسكو را در استفاده از موقعيت امريكاي متحير كه به داخل يك برخورد گسترده آسيايي کشيده شده، بيشتر كرده و باعث ميشود روسيه منافع امپراتوريش را در آسيا و اروپاي مركزي به صورتي محكمتر بيان كند. در اين صورت دورنماي يك غرب وسيعتر و حياتيتر هرچه بيشتر دور خواهد شد. در نهايت اتحاد بين هندوستان و امريكا به احتمال زياد جاذبه ضدامريكايي تروريسم را با اين تفسير كه اتحاد مذكور عليه پاكستان است، در ميان مسلمانها تشديد خواهد كرد.
هرچند حل مسائل دومين مثلث منطقهاي که چين، ژاپن، كرهجنوبي و با درجه كمتري جنوبشرقي آسيا را در برميگيرد، از نظر برژينسكي هم به نقش چين يعني قدرت غالب در آسيا و هم به نوع و فرم موقعيت امريكا در اقيانوس آرام، برميگردد، ولي چين با چند تهديد عمده از جمله طبقه متوسط بيش از 300 ميليون نفري با تقاضاي حقوق سياسي بيشتر، كاهش تدريجي در كيفيت رهبري، افزايش شدت مليگرايي، ديوانسالاري چاپلوسپرور و مخالف نوآوري و با ايجاد مضراتي براي تمايلات بينالمللي چين و پوسيدگي حاكميت و اختلال در تغييرات آرام اجتماعياش روبروست.
برژينسكي معتقد است امريكا بايد بهطور ضمني برتري ژئوپليتيكال چين را در سرزمين اصلي آسيا، به صورت يك حقيقت و حضور دائمش را به صورت قدرت اقتصادي غالب در آسيا بپذيرد.
در نهايت برژينسكي معتقد است آمريکا بايد نقش متوازن کننده را بر عهده بگيرد و از درگيري مستقيم نظمي در آسيا بپرهيزد. همچنين روي کار آمدن يک غرب متحد را پشتيباني کند تا نظم باثبات جهاني ايجاد شود. با اين حال اين موضوع در گرو اين است كه چگونه امريكا به صورت مشوق و پشتيبان غرب احيا شود و به صورت توازنگر و ميانجيگر شرق جديد، عاقلانه عمل كند.
كتاب بينش استراتژيك، تأليف زبيگنيو برژينسكي با ترجمه علي بهفروز با همت انتشارات صمديه در سال 1392 با بازار کتاب ارائه شده است.