خانواده خوب؛ به ندای قلبم گوش کردم و بله گفتم
بعد از صحبت های پدرم به ندای قلبم گوش کردم و به علی آقا بله گفتم و حالا یک خانواده خوب دارم.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صداوسیما؛ 17 سال بیشتر نداشت که در سانحه ای دچار ضایعه نخاعی شده و برای همیشه ویلچر نشین می شود. بعد از اینکه متوجه شد دیگر فرصتی برای راه رفتن نخواهد داشت تصمیم می گیرد تا مسیر زندگی اش را تغییر دهد. او با گرمی خاصی از روزهای تلخی که پشت سر گذاشته تعریف می کند و از اینکه توانسته بر شرایط بد زندگی غلبه کند بسیار شاکر است و می گوید: روزی که از کوه پرت شدم را به یاد ندارم. اما اتفاق تلخی بود که باعث شد؛ همیشه ویلچرنشین باشم. از همان جا فهمیدم که باید با شرایط کنار بیایم؛ این بود که معلولیتم را پذیرفتم . می دانستم که این صندلی همه عمر مرا همراهی خواهد کرد اما این فکر لرزه ای بر تنم نیانداخت و همین روحیه بود که باعث شد تا حالا موفق باشم و احساس خوشبختی کنم.
مامان بهجت با خوشرویی ادامه داد: فکرش را هم نمی کردم که روزی ازدواج کنم و مادر شوم. اما همه چیز یهویی اتفاق افتاد. در محل کار؛ همسرم به من پیشنهاد ازدواج داد و بعد برای خواستگاری پا پیش گذاشت و با پدرم صحبت کرد. تجربه تازه ای بود. پدرم به من گفت علی آقا انسان خوبی است اگر دوست داری می توانی با او ازدواج کنی. این بود که من هم به صدای قلبم گوش کردم و بله را گفتم.
علی آقا هم سالهاست که روی صندلی چرخدار زندگی می کند. او در سانحه تصادف با موتور از ناحیه پا فلج شد. اما مثل مامان بهجت در مقابل این اتفاق تلخ خود را نباخت و کم نیاورد . او سالهاست که با قدرت به زندگی روی صندلی چرخدار ادامه می دهد. علی آقا حالا به اندازه ای موفق است که فراموش کرده یک فرد با ضایعه نخاعی است!
او با لهجه زیبای مشهدی گفت: هرگز زندگی روی صندلی چرخدار مانعی برای رشد و پیشرفتم نشده است. من همان روزهای اول فراموش کردم که توانایی راه رفتن روی پاهایم را ندارم. روزها در کارگاهی کار چوب و معرق انجام می دهم و بعدازظهرها در خانه خیاطی می کنم. درآمدم زیاد نیست اما خدا را شاکرم؛ زندگی خوبی دارم همسرم بسیار خوب است و خدا فرزند سالمی به ما عطا کرده است.
علی آقا افزود: من یاد گرفته ام که زندگی محلی برای جنگیدن است. نباید کم آورد.هرچقدر هم که سخت باشد باید برای رسیدن به هدف جنگید. من و بهجت خانم هم همین کار و کردیم و حالا خدا را شکر زندگی خوبی داریم. بعد از آن همه مشکلاتی که با قدرت پشت سر گذاشته بودیم فکر بزرگ کردن بچه ما را نترساند. حالا خدا ملینا را به ما داده و بوی خوشبختی در خانه مان بیشتر شده است.
به نظر مامان بهجت هم حضور ملینا را در جمع خانواده یک نعمت است. او می گوید: خیلی دوست داشتم که تن دخترم لباس چین دار کنم برای همین رفتم خیاطی یاد گرفتم. تصمیم گرفتم نکات بچه داری را هم یاد بگیرم تا بهترین مامان دنیا باشم. تلاش می کنم تا دخترم فردای روشنی داشته باشد و بتواند فرد موثری در جامعه باشد.
مامان بهجت ادامه داد: به همه کسانیکه به هر دلیلی نتوانسته اند بر مشکلات غلبه کنند می گویم از فرصتی که در زندگی برایتان فراهم شده استفاده کنید چون وقتی فرصت شما تمام شد همه دنیا برایتان تمام می شود. پس تا قبل از اینکه آن روز برسد سعی کنید؛ زندگی کنید؛ لذت ببرید؛ تجربه کنید و به دل چیزهایی که بروید که از آن می ترسید زیرا هیچ کدام از ما هیچ وقت نمی دانیم کی روز آخره...