پخش زنده
امروز: -
پیروزى انقلاب اسلامى در ایران حادثه مهم و حیرت انگیزى بـراى جـهان بود کـه مـى توانست در رابـطه با مسائل سیاسى جهان و منطقه ایفاگر نقش تعیین کننده و تحولات غیر قابل پیش بینى باشد.
ایـن حادثه بزرگ قرن از یکسو معادلات سیاسى استکبار را در ادامه سـیاست سلطه و تقسیم استعمارى جهان بهم زد و از سوى دیگر یکى از اسـتـوارترین رژیـم هاى وابـسته را کـه از حـمایت قـدرتهاى بـزرگ برخوردار بود ریشه کن نمود و در کشورى چون ایران با اهمیتى که از نـظـر اسـتراتژیکى و اقـتصادى بـراى قـدرت هاى بـزرگ جـهان دارد تحولى سیاسى مردمى و عظیم به وجود آورد.
مـهمتر از ایـن دو رونـد انـقلاب اسلامى با آگاهیهاى عمیقى که در مـیان مـلتهاى مسلمان جـهان بـه ویژه در کشورهاى اسلامى به وجود آورد زمـینه تـحولات سـیاسى ریشه دار و بـینش ها، گـرایش ها، حـرکت ها و سازماندهی هاى سیاسى چشم گیرى را فراهم آورد.
ایـن رخداد سـیاسى یکبار دیگر اسلام را به عنوان یک قدرت تعیین کننده در جهان مطرح نمود و چشم انداز وحدت بزرگ جهان اسلام و حرکت عـظیم بـازیابى خویشتن خـود و گریز از سلطه و ایستادگى در برابر اسـتعمار کـهنه و نـو و ایجاد قطب سیاسى جدید در جهان و فروریزى رژیـمهاى وابـسته و تـحمیلى را در سـرزمینهاى پـرنعمت اسلامى در بـرابر دیدگان مشتاق ولى غم و یاس گرفته یک میلیارد مسلمان گشود و مـوجـى از وحـشـت و اضـطـراب در دلهاى پـر از امـید و آرزوى جهانخواران آفرید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش علمی برای پاسخ به چرایی وقوع این انقلاب، بهویژه در بین متفکرین غربی، آغاز شد. گروهی از نظریهپردازان از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی بر آن شدند انقلاب اسلامی را براساس نظریات موجود تبیین کنند و گروه دیگری نیز کوشیدند نظریات علمی موجود را به کمک انقلاب اسلامی محک بزنند و نقاط ضعف و قوت آنها را شناسایی کنند. عدهای از نظریهپردازان نیز درصدد برآمدند به کمک تحلیلهای چند متغیری، انقلاب اسلامی را تحلیل نمایند. بههرحال علل مختلفی برای پیروزی انقلاب اسلامی عنوان شد. در مجموع رهیافتهای مختلف در تبیین و تحلیل انقلاب اسلامی ایران، به دو گروه تقسیم میشوند:
الف. رهیافتهای تکعاملی ب. رهیافتهای چندعاملی.
میتوان گفت رهیافت چند عاملی به نحو کاملتری در تبیین چرایی و علل انقلاب اسلامی کارآمد است. بـه اعـتراف تحلیلگران سیاسى شگفتیهایى که انقلاب اسلامى در جهان آفـرید بـیشتر از آنـی است که دنیا در طول یک قرن اخیر بخود دیـده اســت. شــگـفتیهایى کـه تحلیل ها، تـئوریها و پـیش بینیهاى صاحبنظران سیاسى را بىاعتبار نمودهاست. در این نوشتار به طور گذرا به علل و چرایی انقلاب اسلامی با استناد به نظر تحلیلگران برجسته انقلاب پرداخته شده است.
1- علل وعوامل فرهنگی
گروهی از اندیشمندان و نویسندگان در تحلیل انقلاب اسلامی تمرکز خود را بر روی یک عامل قرار دادند و بر یکی از عوامل فرهنگی، ارزشی، رهبری و روحانیون انقلاب، تأکید میکنند. از این چشمانداز، علت انقلاب را نباید در مسائل اقتصادی یا علت دیگری جستجو کرد، بلکه باید آن را در عوامل فرهنگی یافت. در بسیاری از آثاری که بعد از انقلاب اسلامی در ایران درباره انقلاب منتشر شده این رهیافت حاکم است، برای نمونه در کتاب «نهضت روحانیون ایران» نویسنده با بررسی تاریخی مبارزات روحانیون شیعه در ایران بر این باور است که در کل، ادله انقلاب اسلامی همان ادله حرکت است و علت سقوط رژیم شاه را باید پیش از هر چیز در جدایی آن از اسلام و بیتوجهی به شعائر دینی، از یکسو و قدرت روحانیون در بسیج مردم بر مبنای شعارهای اسلامی، از سوی دیگر، جستجو کرد.
حامد الگار در کتاب «ریشههای انقلاب اسلامی»، تشیع و رهبری امامخمینی، به عنوان تجسم یک سنّت و طرح اسلام، به عنوان یک ایدئولوژی، را ریشههای انقلاب دانسته، اما این عوامل را در چهارچوب نظری خاص قرار نداده است. آصف بیات در کتاب «انقلاب اسلامی: انقلاب و ضد آن» بر این نکته تأکید نموده که «درک و سنجش انقلاب اسلامی با معیارهای سکولار غرب ناممکن است.» تحلیل او بیشتر تلاش در جهت درک انقلاب اسلامی محسوب میشود تا تحلیل علمی آن.
به طور خلاصه می توان گفت انقلاب اسلامی ایران با سطح وسیع و ریشه های عمیق و تمام ویژگی های خود به عنوان یک پدیده اجتماعی، معلول و محصول عوامل بسیاری است. هر گروهی با توجه به ملاکات فکری و منافع تشکیلاتی خویش، علتی را برجسته تر می نماید و سعی می کند سلسله علل را به آن علت اصلی برگرداند، با توجه به این مطلب است که تبیین زمینه ها و عوامل انقلاب اسلامی مبحث بنیادی و پر مجادله این نوشتار می باشد.
مارکسیست ها شرایط اقتصادی و مرحله تاریخی هر جامعه را زمینه و علت انقلاب می دانند و بطور کلی اینها هستند که نظریات مدونی در باب انقلاب دارند که به انحاء مختلف این تئوری ها تاثیر خود را بر تحلیل اغلب نظریه پردازان انقلاب ها گذارده است.
غربی ها و فردگرایان شرایط فکری و فرهنگی را مهم دانسته و برای افراد و نخبگان نقش زیادی در متحول کردن جامعه قائلند.
برای شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی ایران نیز علل زیادی ذکر می شود برخی آنرا عمدتا محصول شرایط بین المللی و خارجی می دانند، بعضی دیگر شرایط و عوامل داخلی و درونی را عمده می کنند، دست های بر عوامل سیاسی پای می فشارند، جمعی عوامل فرهنگی را مهم می دانند، گروهی عوامل اقتصادی را پیش می کشند و عدهای مثلا ایده حقوق بشر کارتر و اختلافات صوری او با شاه را مهم می دانند. افزایش درآمد نفت و بهم ریختگی اقتصاد ایران وابستگی شاه به سیاست ابر قدرتها، رواج فساد، ظلم و دیکتاتوری و... اینها نیز عواملی هستند که در کنار عوامل فوق مطرح باشند.
تازه ترین تحلیل از علل فرهنگی انقلاب اسلامی را لیلی عشقی مطرح کرده است از لیلی عشقی که همکار انجمن بین المللی فلسفه در فرانسه و دارای مدرک جامعه شناسی فرهنگی از دانشکده رنه دکارت سوربن پاریس است یک کتاب، یک گفتار و یک مقاله به زبان فارسی در مورد تاریخ ایران با مرکزیت انقلاب اسلامی موجود است. تنها کتاب وی به زبان فارسی است که توسط احمد نقیب زاده ترجمه شده و مرکز بازشناسی اسلام و ایران آن را منتشر کرده است. این کتاب نگاهی متفاوت به انقلاب ایران دارد و به نظر می رسد سالهاست که مهجور مانده است. سایت علوم اجتماعی اسلامی مقاله ای در تبیین رویکرد عشقی منتشر کرده است که برخی نکات مهم کتاب به طور خلاصه بیان میگردند:
شاید بتوان گفت آن چه نقطه عزیمت نظریه پردازی و مطالعات عشقی در انقلاب اسلامی ایران را به خود اختصاص می دهد، حضور همگانی مردم ایران در آن باشد (همانند فوکو) که او از آن با عنوان «رمز این انقلاب»یاد می کند: «ما در برابر رمز این انقلاب قرار داریم: انقلابی با حضور همه».
برخلاف کتاب های دیگران که بیشتر به شرایط امکان عینی و (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و…) وقوع انقلاب توجه می کنند، قائلین به عوامل فرهنگی به شرایط امکان ذهنی وقوع انقلاب توجه شده است.
"نه تنها در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ جهان واقعا منحصر به فرد بود. انقلاب ایران یک اتفاق خیلی خاص بود"
"روزنه استدلال کسانی که انقلاب ایران را انقلاب فرهنگی توصیف می کنند (سنتگرایان در مقابل متجددها، مسلمانان در مقابل بی دینی ها و غیره) از استدلال کسانی که از نماد تقابل پرولتاریا و بورژوازی برای تحلیل این انقلاب استفاده می کنند، قویتر به نظر نمی رسد"
انقلاب اسلامی به عنوان یک رویداد «در دل متافیزیک ایرانی نهفته است»( و این یعنی در هم آمیختن دو رشته و حوزه مختلف الجنس یعنی«عرفان شیعی و رویداد صرف سیاسی"
عشقی «نظریه حادثه» (ص ۱۸۶) را برای تحلیل انقلاب برمی گزیند. به نظر عشقی «انقلاب ایران ممکن نبود مگر با پیوند سه شرط: بعد عرفانی تشیع، مذهب عامه (عشق به ائمه، رابطه با کربلا) و مسئله موجودیت ملی». (ص۱۲۶).
آنچه که از اندیشههای ایدئولوگ انقلاب بر میآید، انقلاب تنها نتیجة یک حرکت اجتماعی، سیاسی و ایدئولوژیک و یا ائتلافی از سه مؤلفة فوق نبوده، بلکه اسلامیت انقلاب آن را از چهارچوب رایج انقلاب های دنیا خارج ساخته و بعضاً انقلاب های دیگر که معطوف به یکی از وجوه فردی و اجتماعی و در نتیجة واکنش به یکی از نیازهای انسانی، اعم از فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میباشند، جدا ساخته؛ بطوریکه زمینهها و ضرورت های انقلاب که امام با ورود خود به ایران آن را به پیروزی رساندند؛ ریشه در اندیشههایی دارد که از تشیع ناب سرچشمه میگیرد که بدون شک ایشان در اولین مبارزة جدی خود که در 15 خرداد 1342 شروع شده بود، تا سال1357 و پیروزی انقلاب اسلامی تلاش در جهت زمینه سازی انقلاب و ایجاد حکومت اسلامی داشتند چرا که او معتقد به تحول زیرینـ From the belowe ـ که بر ارادة همهجانبة عامة مردم استوار است، را بر تحول زبرین ـ From the above ـ ترجیح میدادند. بنابراین می توان نتیجه گرفت دیدگاه ایشان یک دیدگاه حداکثرگر است که بر تمامی ساختها و کارکردهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ایدئولوژیک که منظور اسلام است، تأکید داشتند.
همچنین اندیشة امام در ارتباط با تغییر وضع اجتماعی، انقلاب را تنها عامل و به عنوان اولویت نخست قلمداد نمیکردند، بلکه قبل از هر چیزی به اصلاح و تربیت زمامداران و حاکمان جامعه، نظر داشتند و آن هم از رهگذر پند و اندرز و نصیحت بود ـ امر به معروف و نهی از منکر ـ و راهکار خشونتآمیز را به عنوان آخرین راهکار و شیوه جهت هر گونه اقدام مدنظر داشتند.
دین اسلام با قالبهای اعتقادی و رفتارهای جامع در 1400 سال پیش طلوع می کند و ایرانیان از جاذبه آن و دافعه نظام شاهنشاهی، سر در قدمش می گذارند. این تغییر و تحول، انقلابی تمام عیار بود و اسلام به صورت جوهر ایرانیت درآمد. پس از 400 سال با تدوین شاهنامه فردوسی، هویت ایرانی که با عنصر اسلامی عجین شده بود در قالب نوی متولد شد. از این به بعد به طور کلی اسلام، روح و مغز فرهنگ ایران است و آن سه عامل دیگر نیز در این عامل محصور و متجسم می شود.
این روح فرهنگی از آن به بعد در بستر تاریخ و جغرافیای ما جلو آمده و رشد کرده است و علیرغم تهاجماتی که طی دو قرن اخیر فرهنگ و تمدن غربی بر آن داشته و با وجود تاثیرات شدید، فرهنگ ایرانی با آن محتوائی که ذکر شد، هویت و استقلال خود را از دست نداده است. این فرهنگ اسلامی با تمام صفت ها و پیرایه ها و خرافاتی که از داخل بر آن عارض شده بود، همواره در مقابل استبداد داخلی و استعمار خارجی عاملی بازدارنده بود. بنابر این اسبتداد و استعمار برای هموار کردن زمینه تداوم سلطه و نفوذ خویش، به انحاء مختلف در صدد حذف و یا تضعیف این فرهنگ بودند.
به نظر می رسد اسلام ستیزی شاه که در قالب ترویج باستان گرایی افراطی، گسترش فرهنگ منحط غربی در قالب هایی چون مراسم و مراکز فرهنگی مانند سینماها برگزاری مراسمی مانند جشن هنر شیراز بیشترین تاثیر را در به جوش آمدن احساسات دینی مردم ایران در روی آوردن به انقلاب داشت.
2- علل و عوامل اقتصادی
در بعضی از دیدگاهها بر تأثیر اقتصاد سیاسی یا ساختار اجتماعی بیشتر تأکید میگردد و عوامل فرهنگی و روانشناختی مفروض گرفته میشود. تحلیلهای چپگرایان و گروههای مختلف مارکسیستی، که انقلاب را بر مبنای زیرساخت اقتصادی تفسیر می کنند، در شمار تحلیل های اقتصادی جای دارند. رابرت لونی در کتاب «ریشه های اقتصادی انقلاب ایران» توجه نکردن رژیم شاه به استراتژی های توسعه، رابطه هدف و برنامه و مشکلات حاصل از تورم و برنامه رشد فراگیر و یکپارچه را عامل بحران می داند که به توزیع نابرابر درآمدها و نارضایتی عمومی انجامید. همایون کاتوزیان نیز در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران»، سال های 1357 ــ 1340 را سالهای استبداد نفتی معرفی کرده است. از دیدگاه او ترکیب این عامل با آنچه شبهتجدد نامیده است، ریشههای انقلاب ایران را تشکیل داد. خانم تدا اسکاچپل در مقاله «دولت تحصیلدار و اسلام شیعی در انقلاب اسلامی» آسیبپذیریهای یک دولت رانتیر یا تحصیلدار (صاحب درآمد مستمر ــ نفت) و وجود جماعت های شهری و تشکیلات محلی مستقل از حکومت و مرتبط با سایر قشرهای اجتماعی (بازار) را در کنار وجود یک ایدئولوژی ریشهدار در جامعه (تشیع) با نمادها و اسطورههای خاصی که از آنها برای تبیین شهادت و ایثار و در نتیجه رویارویی آنان با مرگ در مقابل سرنگونی رژیم استفاده میشد، علل وقوع انقلاب اسلامی ایران معرفی کرده است.
اسکاچپل، که با نظریه ساختارگراییاش تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از اعتبار بسیاری در تبیین انقلابهای قرن بیستم برخوردار بود، با وقوع انقلاب ایران مجبور شد در نظریه خود تجدیدنظر کند. او دریافت که برخلاف نظریهاش، ساخت دولت شاهنشاهی ایران به سرعت متلاشی شد و نیروهای مسلح قدرتمند و دولتهای غربی حامی شاه نتوانستند از انهدام آن جلوگیری کنند. در واقع درست در شرایطی که اوضاع بینالمللی به نفع شاه و در جهت حمایت وی بود، نظام سیاسی ایران توان ایستادگی خود را در مقابل خواست مردم از دست داد. در نتیجه وی با تأکید بر تشیع، به عامل تأثیر ایدئولوژی در انقلاب اسلامی توجه نمود. اسکاچپل در مقاله یادشده آورده است: «درک وی از نقش ممکن نظامهای عقیدتی و مفاهیم فرهنگی در شکل دادن به کنشهای سیاسی، تعمیم یافته و این امر به دلیل نقش رهبری و ایدئولوژی در انقلاب ایران بوده است.
نقش علما در بسیج منابع کلیدی چون مساجد، شبکه گسترده روحانیون، تاریخ و ایدئولوژی شیعه و... و همچنین نقش آیتا... خمینی[ره] در انقلاب ایران به عنوان نیروی اتحادبخش جمعیت متفرق و با علائق متفاوت، به قدری واضح است که هیچکس نمیتواند از آن سرباز زند یا آن را کوچک بشمارد.... ایرانیان با داشتن درجات اعتقادی ــ مذهبی مختلف با یکدیگر متحد شدند؛ زیرا تشیع و رهبری بیّن و سازشناپذیر امامخمینی راهی به سوی وفاق ملّی پیش پای آنها قرار داد تا از طریق آن نارضایتی عمومی خود را علیه سلطنت، که به شدت وابسته به بیگانگان تلقی میشد، ابراز دارند.» چنانکه ملاحظه میشود، به علت جایگاه مهم امامخمینی(ره)، اسکاچپل نظر خود را راجع به سهم ایدئولوژی در رهبری انقلابهای اجتماعی تعدیل کرد.
نجاتی نیز در باره تاثیر عوامل اقتصادی در انقلاب ایران بخصوص بر درآمدهای بی حساب و فساد رژیم پهلوی تاکید دارد:
در سال 50- 1349 درآمد نفت 1200 میلیون دلار بود. این درآمد در سال های 56- 1353 ناگهان افزایش یافت و به 38 میلیارد دلار بالغ گردید که تنها 20 میلیارد دلار از این درآمد مربوط به سال 55 - 1354 میباشد و با مقایسه درآمد ده ساله 1343 تا 1353 که جمعا 13 میلیارد دلار بود این افزایش چشمگیر مشخص می شود. به بیان دیگر طی 13 سال درآمد نفت صادراتی دولت ایران 51 میلیارد دلار بوده که 38 میلیارد آن طی سه سال 1353 تا 1356بوده است.
بخش عمده این درآمد، صرف اجرای برنامه های رفورم «انقلاب شاه و مردم » گردید. محمد رضا شاه، با ابداع طرح های جاه طلبانه، قصد داشت ظرف مدت کوتاهی ایران را به یک قدرت صنعتی مدرن تبدیل کند، بیآنکه در صحنه سیاسی و آزادسازی قدم بردارد.
در این دوران، همه قدرت ها در دست شاه بود، توسعه و پیشرفت، تمایل و امر شخصی شمرده می شد و «رسالت » یک فرد بود. طرح ها و برنامه ها، تابع خواسته ها و هوس های او قرار داشت. مشاورانش تکنوکرات هایی بودند که اوامر «ارباب » را، بی چون و چرا، اجرا می کردند. به نظر «شاهنشاه آریامهر» جامعه ایران ابزاری بود که باید در دست های او، به عنوان یک «شخصیت تاریخی » شکل می گرفت و در جهت «تمدن بزرگ» برای او و رژیمش، افتخار ابدی تضمین می کرد. خواسته و نظر مردم و مشارکت آنها در امور مملکت و برنامه توسعه و پیشرفت، اهمیت نداشت. ملت را باید به «زور» در جهتی که او انتخاب کرده بود، پیش راند. هر چند بخشی از درآمدهای حاصل از فروش نفت، صرف اجرای برنامه توسعه و پیشرفت شد و در زمینه تولیدات صنعتی و رشد اقتصادی، خدمات، نوسازی و آموزش و پرورش و ایجاد مدارس عالی، موفقیت هایی به دست آمد، ولی بخش عمده آن به مصرف خرید جنگافزارهای مدرن، که تهیه آن برای برخی از کشورهای عضو «ناتو» دشوار بود، رسید. صدها میلیون دلار نیز حیف و میل شد و یا به جیب دست اندرکاران رفت.
از دستگاه برنامه ریزی کشور یک خوان یغما ساخته شده بود، هر کسی به شاه و دربار، دسترسی بیشتری داشت، بیشتر از آن برخوردار بود. مجریان و دست اندرکاران برنامه ها، منابع مالی مملکت را، دارایی شخصی خود می دانستند. خیل مقاطعه کاران خارجی و داخلی، دلالان و رابطین آنها، که با افراد خانواده سلطنتی و مقامات ذی نفع ارتباط برقرار کرده بودند، از این خوان یغما، بهره فراوان بردند. تعجب نداشت که بزرگترین موارد فساد، سوای اعضای خانواده سلطنتی، در میان کسانی دیده می شد، که به شاه و دربار نزدیکتر بودند. فساد، از استبداد سبقت گرفته بود!
حدود یک دهه و نیم پس از اعلام «انقلاب سفید» در ایران طبقهای ثروتمند، حریص، بیعاطفه، و فاسد به وجود آمد که تنها هدف آن نزدیک شدن به مرکز قدرت و مال اندوزی، تا حد غارت مملکت بود. این طبقه، تخم فساد، بیایمانی و نادرستی را در میان جامعه پراکنده و بارور ساخت و در نهایت، رژیمی را که به آن وابسته بود، بیش از پیش ضعیف و بیاعتبار کرد.
از طرف دیگر در یک شرایط اقتصادی که مردم به دو طیف و طبقة کاملاً مجزا و مشخص شده از حیث سطح درآمد تقسیم شده باشند و فاصله بین غنی و فقیر یک فاصلة بسیار معنادار و عمیق باشد، مانند نظام فئودالی؛ مردمکمتر خود را با سطوح بالایی خود مقایسه میکنند. حال آنکه در سال های قبل از انقلاب در نتیجة رشد اقتصادی حاصل از افزایشقیمت نفت و متعاقب آن ارتقاء سطح آموزش، قشر متوسط در ایران رو به فزونی بود، بطوریکه درآمد اکثر کارگران و کارمندان در ایران همپای کشورهای اروپایی بود.
بنابراین با بوجود آمدن چنین طیفی که جمعیت قابل توجهی از ایران را بخود اختصاص میداد و در حقیقت میتوان گفت این قشر عظیم حلقة واسطه بین فرودستان جامعه با فرادستان جامعه بودند که نهایتاً امکان مقایسه از حیثدستیابی به زندگی بهتر و برتر را تقویت میکرد. بنابراین با پیدایش قشر متوسط در ایران که برآمده از لایههای پائینجامعه بودند، قانون گوسن ـ Gossen ـ مصداق مییابد، مبنی بر اینکه هر چه نیازها بیشتر ارضاء شوند احساسنیازمندی کاهش نمییابد، بلکه برعکس افزایش یافته، و در واقع تلاش در جهت دستیابی به موقعیت و رفاه نسبی بیشتر جزء یکی از دغدغههای مطرح و مهم جامعه قلمداد میگردد.
این مسئله بدون شک در آن زمان یکی از چالش های جدی بین مردم و مسئولین و مسلماً یکی از عوامل مهم در ایجاد شکاف و فاصله بین آنها بود که در هیچ مقطع زمانی و سیاسی از جمله دهة بعد از 1342 و یا قبل از آن، از 28 مرداد 1332 بدان حد چشمگیر و برجسته نبوده است. همچنین؛ سوء استفادههای کلان مادی اطرافیان و نزدیکان شاه از پروژههای صنعتی و کشاورزی که در سال های افزایش قیمت نفت در ایران در حد بالایی بوده، بطوریکه این مهم از نگاهمنتقدان غربی و نیز اعترافات صریح بستگان شاه از جمله اشرف پهلوی در کتاب "چهره در آئینه" و پرویز راجی در کتاب "خاطرات سفیر شاه در لندن" دور نمانده، علاوه بر آن خود شاه نیز در کتاب "پاسخ به تاریخ" صریحاً یکی از عوامل سقوط نظام پهلوی را سوء استفادههای بزرگ مالی و فساد دستگاه اداری قلمداد میکند.
آنتونی پارسونز سفیر انگلستان نیز در خاطرات دوران سفیری خود در ایران که مقارن با سالهای پرالتهاب انقلاب در ایران بود، عوامل فروپاشی نظام شاهنشاهی را استبداد بیحد و حصر، فساد فاحش اقتصادی، سرکوب و خشونت یاد می کند. همچنین اسراف و تبذیر و وابستگی شدید اقتصادی را میتوان در ذیل عوامل و ریشههای اقتصادی در علل انقلابنام برد.
فرد هالیدی نیز در مقالهای تحت عنوان «انقلاب ایران: توسعه ناموزون و مردم گرایی مذهبی » علت اصلی وقوع انقلاب ایران را در تقارن بروز تضاد و تعارض در توسعه سرمایه داری و «وجود نهادهای ارتجاعی و ایستارهای مردمی مقاوم در مقابل فرایند تحول » جستجو می کند. وی پنج علت اصلی را در انقلاب ایران شناسایی می کند که عبارتند از: توسعه ناهماهنگ و سریع اقتصاد سرمایه داری در ایران، ضعف سیاسی رژیم شاهنشاهی، ائتلافات گسترده نیروهای مخالف، نقش اسلام در بسیج نیروها، زمینه متغیر و نامعلوم محیط بین المللی. با وجود اهمیت غیر قابل انکار این عوامل، لازم است به لحاظ نظری و تاریخی مشخص شود که منشا این عوامل چیست؟ و چگونه می توان آنها را در یک چهار چوب کلی ادغام کرد؟
3- علل و عوامل روانشناختی
نوشتههایی که مبنای تحلیل خود را بر عوامل روانی قرار دادهاند، مانند آثاری که یا با بهرهگیری از روانشناسی فردی به فهم شخصیت شاه در مواجهه با اغتشاشات توجه نموده یا رویکرد روانشناسی جمعی را برای شناخت این اقدام جامعه ایرانی مدنظر قرار دادهاند، در دسته تحلیلهای روانشناختی قرار میگیرند. ماروین زونیس در کتاب «شکست شاهانه» معتقد است که اگر شاه شخصیت روانی و کودکانه نداشت، میتوانست جلوی انقلاب را بگیرد. نکته اصلی تحلیلهای روانشناختی اجتماعی، بررسی شکافهای حاصل از انتظارات شکلگرفته و سطح ارضای نیازها در سالهای قبل از پیروزی انقلاب است. تبیینهایی که در چهارچوب تحلیلهای روانشناختی دیویس وگر انجام شده در این راستاست.
دیویس وگر چنین بیان میکند: «بهبودی یا تنزیل شرایط این پرسش را پیش روی مینهد که آیا هنگام رشد اجتماعی- اقتصادی، انقلاب رخ میدهد یا در زمان تنزل و عقبگرد؟» سپس خود در پاسخ چنین میگوید: «احتمال وقوع انقلابها زمانی است که مدتی طولانی از توسعه عینی اجتماعی و اقتصادی، به وسیله یک دوره کوتاهمدت عقبگرد سریع دنبال شود.» به نظر وی، دوران توسعه باعث افزایش انتظارات اجتماعی میشود. وقتی بر اثر رکودی شدید، دریافتهای عمومی با تهدید واقعی روبهرو گردد و فاصلهای تحملناپذیر بین انتظارات و دریافتها پدید آید، جامعه دستخوش انقلاب میگردد.
به نظر می رسد عناصر شخصیتی شاه که در تربیت چند گانه وی و با گفتمان های هویتی متفاوت در وجود محمدرضا کنار هم قرار گرفته بودند؛ همخوانی لازم را نداشته و تیپ شخصیتی شاه را فردی دارای غرور و تکبر همراه با خود شیفتگی و تملق دوستی، خودرای و در عین حال وابسته به تکیه گاه های روحی متفاوت، بدل کرده بود. تربیت در محیط سخت خانواده رضا شاه با انضباط و سخت گیری نظامی، مانوس شدن با رویه آزادی های اجتماعی محیط غرب و رفتار و کنش اطرافیان وی؛ شخصیتی تحقیر کننده درباره زیر دستان و تسلیم و چاپلوس و وابسته نسبت به قدرت ها بخصوص امریکا و انگلیس، شاه را به پادشاهی تنها تبدیل کرده بود. انواع سرگرمی ها و شهوترانی ها و تلاش برای حذف هر عامل بالفعل و بالقوه تهدید قدرت، نگرانی از قدرتگیری دیگر افراد و توهم توطئه برای سرنگونی؛ از جمله کنش ها و رفتارهای پهلوی دوم در طول سلطنت بوده است. می توان رژیم پهلوی را با مدل سلطانیزم تفسیر نمود؛ همانگونه که زونیس بررسی کرده است. ازدست رفتن تکیه گاهها و منابع قدرت روانی شاه در شکست وی موثر بود.
توهم های شاه که مورد حمایت خاص خداست بدین ترتیب از هم پاشید این توهم که شاه خود را مومن و معتقد و لذا مورد حمایت خداوند میدانست در این گفتگوی وی با اوریانا فالاچی معلوم است:
محمدرضا پهلوی: یک شاه وقتی برای کارهایی که انجام می دهد و چیزهایی که می گوید مجبور است به کسی اعتماد نکند، به ناچار تنها خواهد شد، ولی من کاملا تنها نیستم، چون من به وسیله نیروی دیگری همراهی میشوم که دیگران آن را حس نمیکنند. همان نیروی مرموز در من و من همچنین پیام هایی نیز دریافت می کنم. پیامهای مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفتهام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که او را خلق کنیم! من واقعا برای بیچارههایی که به خدا ایمان ندارند، متاسفم. شما نمیتوانید بدون خدا زندگی کنید. من با خدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد...
فالاچی:رویا؟ اعلیحضرت؟ از چه و از کجا؟
محمدرضا پهلوی: از امامان. آه من متاسفم که شما در باره آن چیزی نمی دانید ... اولین بار من اماممان علی را دیدم. یک پیش آمدی برای من اتفاق افتاد. از روی سنگی زمین خوردم و او نجاتم داد. او خودش را بین من و سنگ قرار داد. می دانم، برای این که او را دیدم. شخصی که با من بود او را ندید و هیچکس دیگر هم او را ندید به جز من، برای این که میترسم شما حرفهای مرا نفهمید.
فالاچی: و حقیقتا هم نمیفهمم اعلیحضرت!
محمدرضا پهلوی: برای اینکه شما ایمان ندارید. شما به خدا ایمان ندارید، شما به من هم ایمان ندارید. خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت. او هیچوقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد میخندید. ... من به وسیله خدا انتخاب شدهام که ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزههایی بودهاند که کشور را نجات دادهاند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده. مقصودم این است که این عادلانه نیست که اعتبار تمام کارهایی را که برای ایران کردهام به خودم نسبت دهم. در حقیقت میتوانستم این کار را بکنم. ولی نخواستم. برای این که میدانستم که کس دیگری پشتیبان من است و او خدا بود. منظورم را می فهمید؟
فالاچی: نه اعلیحضرت!
زونیس بر آن باور بود که انقلاب اسلامی ایران امری حتمی نبود و بلکه اگر شاه قبل از شروع انقلاب، دست به اصلاحات دموکراتیک زده بود و یا پس از انقلاب، قدرت سرکوب گسترده داشت، می توانست حکومت خود را حفظ کند. اما مشکل اصلی شاه در ویژگی شخصیتی او بود که حاصل تربیت دورة کودکی و نوجوانی اش بود، چون وی به دلیل ضعف، سستی و تزلزل شخصیتی ناشی از دوران کودکی، شخصیتی قوی و مردانه نداشت و این خلأ شخصیتی در طول زندگی، توسط تعدادی از نزدیکان و دوستان پر می شد. اما هنگام بروز وقایع انقلابی در ایران، تمامی حامیان روانی شاه از بین رفته بودند و شاه که تنها مانده بود، به دلیل ناتوانی در اعمال اصلاحات دموکراتیک یا سرکوب انقلابیون، نتوانست مانع انقلاب ایران شود .
بسیاری از آگاهان به مسائل سیاسی ایران معتقدند که محمد رضا شاه، مرد ضعیف، زبون و نامصمم بود. اینان برای اثبات ادعای خود و ارائه شخصیت شاه، کودتای سال 1332 و فرارش را از کشور و چگونگی بازگشت وی را مثال می آورند و می گویند محمدرضا در سایه قدرت پدرش به سلطنت رسید ولی در طی دوران پادشاهی، همواره در برابر بحران ها، ضعف نشان داد. این گروه، برخورد او را با رویدادهای سالهای 1356 و 1357، که منجر به شورش و انقلاب گردید، نشانه بارز ضعف و بی کفایتی او می دانند.
گری سیک، معاون برژینسکی، در شورای امنیت ملی کاخ سفید می گوید: «... من از بیاعتمادی شاه نسبت به خود در سال 1977، هنگام آخرین دیدارش از آمریکا، شگفت زده شدم.»
ویلیام سولیوان نیز شاه را مردی ضعیف و ناتوان معرفی می کند. نظریه آخرین سفیر آمریکا در رژیم پیشین درباره او، بدین شرح است:
« ... شاه در بحران سال 1953 (1332) در برابر نخست وزیر وقت، دکتر مصدق، ضعف و بیارادگی از خود نشان داد. از نظر من، که در ماه های بحرانی آخر سلطنتش هفته ای چند بار او را ملاقات می کردم، چهره واقعی شاه، بکلی با چهره یک سلطان مقتدر و مستبد، که درباریان، یا مخالفان از او ساخته بودند، متفاوت بود. خلاصه آنکه، او زمامداری نبود که توانایی و قابلیت رهبری کشورش را در شرایط بحرانی داشته باشد....»
4- علل و عوامل سیاسی
پس از سقوط رضاخان و در زیر چکمه های متفقین اشغالگر، در صحنه سیاسی ایران به صورت ظاهر یک دوره آزادی و دموکراسی بروز می کند که پس از دوازده سال با کودتای 28 مرداد سال 32 این آزادی هم محو می شود. شاه در دوره اول حکومتش محلی از اعراب نداشت و تصمیم گیری در واقع با دیگران بود اما حکومت واقعی او در دوره دوم، یعنی، پس از کودتا شروع می شود که بساط دیکتاتوری را پهن می کند. قوه مقننه دست نشانده قوه مجریه و خود قوه مجریه و نیز با نخست وزیرانی مطیع، آلت دست شاه میشود و قوه قضاییه هم در آن رژیم معمولا محلی از اعراب نداشت.
این دوره نیز با بحران های 43- 39 دستخوش تزلزل می شود. با سرکوب قیام 15 خرداد 42 و تبعید حضرت امام در آبان 43 دوره واقعی حکومت و دیکتاتوری مطلقه شاه مجددا آغاز میشود. تمام نهادها و ابزارهای دموکراسی و آزادی همانند: مطبوعات، انجمنها، احزاب صنفی و سیاسی، رادیو و تلویزیون، کتب و مجالس تعطیل، کانالیزه یا آلت دست می شوند. ارکان و منابع قدرت شاه، یعنی حمایت خارجی، پول نفت، توسعه و تجهیز ارتش و ساواک روز به روز بیشتر می شود پایگاههای قدرت مخالفان همچون حوزه و دانشگاه به شکل های مختلف سرکوب و آزادی های فردی و اجتماعی مانند آزادی بیان و عقیده و ... از مردم گرفته می شود.
در سیاست خارجی نیز، شاه به هم پیمان تمام عیار آمریکا تبدیل شده و عملا حامی رژیم صهیونیستی بوده و عاملی برای تضعیف و تشتت اعراب می باشد.
با آغاز دهه پنجاه روند دیکتاتوری شاه تشدید شده و در برابر سازمانهای مسلح و گروههای سیاسی مخالف، به شدیدترین وجه عکس العمل نشان داده می شود. با این اعمال و رفتار، نارضایتی مردم و روشنفکران از سیاست رژیم اوج می گیرد، اما به دلایلی نشانه ها و شاخص های آن چندان ظاهر نیست، زیرا از یک طرف به مدد درآمدهای روزافزون نفت و علیرغم تمام سوء استفاده ها، میزان واردات و تولید کالاهای مونتاژ داخلی رو به تزاید و قدرت خرید مردم بالاست. این مسائل چشم و زبان خیلی ها را می بست، یعنی به مدد دلارهای نفتی و یک اقتصاد وابسته و مصرفی که در دراز مدت سقوطش محرز بود، در کوتاه مدت یک رضامندی اقتصادی و مصرفی وجود داشت و این عاملی برای جلوگیری از بروز و ظهور گسترده نارضایتی های سیاسی بود. از طرف دیگر شاه به مدد نیروهای سرکوبگرش روزبروز اقدامات انتقامجویانه خود را وسعت و عمق می بخشید و هر گونه ابراز نارضایتی از سوی ملت را با وضع فجیعتر و وحشیانه تری پاسخ می داد.
گروهی از نظریهپردازان کوشیدهاند به صراحت یا به طور ضمنی از کارکردگرایی پارسونزی به عنوان چهارچوب نظری کلی خود برای تبیین انقلاب اسلامی ایران استفاده کنند. این پژوهشگران که بیشتر به روایت هانتینگتونی از کارکردگرایی متکی هستند بر سرعت نوسازی در ایران تأکید می کنند. یرواند آبراهامیان سخنگوی اصلی تحلیل کارکردگرایانه به روایت هانتینگتون است. به اعتقاد او، انقلاب ایران به این علت رخ داد که شاه در سطح اجتماعی ـ اقتصادی به نوسازی دست زد و به این ترتیب طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد، اما نتوانست در سطح سیاسی به توسعه دست زند. بر این اساس سرعت تغییر بهعنوان نیروی تعادلزا عمل کرد که فشار بسیاری را بر نظام اجتماعی وارد آورد. در زمانی که شاه برنامه کار توسعه اقتصادی- اجتماعی وسیع خود را عملی می کرد، گروه های جدیدی شکل گرفتند که لازم بود در نهادهای سیاسی جذب شوند، که در این صورت میتوانستند سازماندهی اقتصادی- اجتماعی جدیدی بهوجود آورند. اما شاه نهادهای بادوامی ایجاد نکرد تا بتواند گروههای تحرک یافته جدید را که در نتیجه فرایند نوسازی بهوجود آمده بودند جذب کند.
آبراهامیان اغلب گزارههایی مطرح کرده است که ریشه در چهارچوب مارکسیستی دارند و گاه با تحلیل کارکردی او هماهنگ نیستند. چارچوب هانتینگتون متضمن توجه به روابط قدرت، میان طبقات و میان طبقات و دولت نیست. علاوه بر مشکلات ناشی از فقدان یکپارچگی منطقی، شواهد تجربی نیز حاکی از وجود رابطه ای میان نوسازی سریع و پیامدهای انقلابی نیست. در نیمه دهه 1970 (1350) که برنامه نوسازی شاه در اوج خود بود، هیچ ناظری در محافل آکادمیک یا سیاستگذاری وقوع ناآرامی انقلابی در ایران را پیشبینی نمیکرد. برقرار نبودن توازن میان توسعه اقتصادی - اجتماعی و توسعه سیاسی به عنوان علت انقلاب نیز ناکافی و تاملپذیر است؛ لذا استفاده از گونههای مختلف تبیین کارکردی مشکلات جدی تجربی، روششناختی و نظری به دنبال دارد.
1ـ توکوویل میگوید: "بسیار اتفاق میافتد، یک ملت... به مجرد اینکه فشار قانون کاهش یابد، آنرا با توسل به زور از بینمیبرد."
2ـ جانسون، دارندورف، تیلی، اسکاچپل، زیمرمان: "اگر توان مداخلة ارتش محدود شود، احتمال انقلاب بیشتر می شود."
3ـ گور: "اگر تعادل و تناسب بین نارضایتی مردم و قدرت کنترل نظام بهم بخورد، احتمال شورش بیشتر میشود".
4ـ کورپی+ اوپ: "اگر هزینة شرکت در تضاد/ شورش ـ خطرات جانی، زندان و... ـ کاهش یابد، احتمال شرکت در آنافزایش مییابد."
5ـ گونشالک+ اوپ: "اگر امید به موفقیت افزایش یابد، انقلاب محتملتر میشود."
6ـ گور: "وسعت تأیید عامه از شورش و وسعت دامنه شورش بر روی شورش تأثیر مستقیم و مثبت دارد. یعنی اگر نیاز بهتغییر نظام و انقلاب از سوی عامة مردم تأیید شود و شورش بین مردم گسترش یابد، احتمال انقلاب بیشتر میشود."
7ـ گورپی:" اگر تعادل و تناسب بین نارضایتی مردم و قدرت کنترل نظام بهم بخورد، احتمال تضاد افزایش مییابد."
در مجموع میتوان گفت علل سیاسی انقلاب به دو بخش علل سیاسی داخلی و خارجی قابل تقسیم است در عرصه داخلی نبود آزادیهای سیاسی و ناموزون بودن برنامههای رشد اقتصادی با توسعه سیاسی، بحران مشارکت و بخصوص بحران مشروعیت در زوال رژیم نقش تعیین کننده داشت. همچنانکه بایندر بیان میکند شاه سعی میکرد از منابع مختلف مشروعیت بهره گیرد هم مشروعیت سنتی با بهره گیری از سنت پادشاهی در ایران و برگزاری جشن های دوهزار و پانصد ساله، هم مشروعیت دینی با ادعای مومن بودن و معتقد بودن و هم مشروعیت قانونی با مستمسک قراردادن قانون مشروطیت اما با تغییر تقویم و برنامه های ضد دینی دیگر مشروعیت ادعایی دینی خود را بر باد داد. با ایجاد حزب رستاخیز و گسترش فعالیت ساواک و قتل و کشتار مردم و استبداد خشن برنامه های ظاهری تکثر بر پایه تحزب چند گانه را به هم زد و با وابسته تر شدن بیشتر به بیگانگان از ملت گسست. در عرصه خارجی با روی کارآمدن کارتر شدت حمایت امریکا از او کاسته شد هرچند اعزام ژنرال هایزر برای کودتا نشان داد که حتی کارتر نیز در صدد تکرار کودتای 28 مرداد است ولی نتوانست. و شاه با توهم پایان یافتن تاریخ مصرفش احساس کرد غرب دیگر او را نمی خواهد. می توان اینجا تعبیر گازیوروفسکی را به یاد آورد که شاه عملا با وابسته شدن به درآمد نفت و بیگانگان از ملت خود احساس استقلال پیدا کرد. البته در کنار این عوامل فساد و قانون شکنی؛ گسست در ساختار رژیم و فرار و یا مرگ بسیاری از پشتوانه های روحی وی و نیز شکاف طبقاتی در بروز انقلاب موثر بود. این همه البته عوامل سیاسی زمینه ساز انقلاب بود مسلما ایدئولوژی اسلامی که در کلام امام (ره) و شاگردان ایشان و برخی روشنفکران دینی بارور شده بود، رهبری نهضت اسلامی و تفکر دینی الهی و رهبری معنوی امام، سازماندهی و انسجام میان نیروهای انقلابی و نیز بهره گیری مناسب از زبان و تبلیغات قابل فهم برای توده ها و طبقات تحصیلکرده در اینکه استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی شعار و آرمان انقلاب بشود، نقش تعیین کننده داشت.
5- علل و عوامل اجتماعی
جامعه، میدان و بستر اصلی انقلاب است. جامعه مجموعه روابط منظم و پایداری است که افراد عقلا و جبرا برای رفع نیازها و تحقق اهدافشان در آن محصور می باشند.
روابط اجتماعی به طور نظری و تحلیلی از سه دسته روابط نهادی که در عمل، غیر قابل انفکاک و اسقاط می باشند تشکیل شده است. دو رکن اصلی و اولیه آن روابط و ساختارهای فرهنگی و اقتصادی هستند. با اولی نیازها و اهداف معنوی انسان محقق و با دومی نیازهای مادی و معیشتی او بر آورده می شود. این دو دسته، روابط احتیاج به ضوابط و قانون دارند، زیرا اگر قرار باشد هر کس هر کار دلش خواست انجام دهد هرج و مرج پدید می آید و انسانها از وصول به اهداف باز می مانند. ضابطه و قانون، محتاج واضع، مجری و قاضی است.
پس این ضرورت موجب پیدایش رکن فرعی و ثانویه یا سازمان سومی بنام حکومت می شود. در هر برهه از تاریخ و زمان و در هر نقطه از مکان که جامعه ای وجود دارد باید سه رکنش، یعنی فرهنگ، اقتصاد و حکومت و سیاست همخوان و هم ساز باشند.
عدم هماهنگی این ارکان، خود زمینه ساز دگرگونی است. با توجه به استدلال فوق حال ببینیم هر یک از سازمانهای فوق چگونه زمینه را برای تحول اجتماعی و انقلاب اسلامی ایران فراهم میآوردند.
رشد اقتصادی حاصل از درآمد نفت در دهة 1350 تأثیر زیادی بر بافت اجتماعی و مسلماً بر باورها و ارزش های اجتماعیگذاشت. این تغییرات در نتیجة رشد وسایل ارتباط جمعی بسیار چشمگیر بود. بطوریکه در فاصلة سال های 1345 تا 1355، درصد گیرندههای تلویزیون از 8/ 3 درصد به 69 درصد افزایش یافت. همچنین تعداد مسافرین خارج از کشور در فاصلة سال های ذکر شده، از 100 هزار نفر به نزدیک550 هزار نفر رسیده است. همچنین برنامههایی نظیر سپاه دانش در سطح روستاها، تعداد افراد باسواد در سال 1335 که 4 / 15 درصد بوده در سال1355 به رقمی حدود 1/ 47 درصد ارتقاء پیدا کرده بود.
به علاوه تعداد دانشجویان دانشگاه ها و مدارس عالی کشور بین سال های 1349 تا 1355 از 67000 نفر به154000 نفر افزایش یافت و جالب توجه اینکه این ارقام و آمار نظریة تانتر و میدلارزکی را که معتقدند "بین سطح آموزش و انقلابیک همبستگی منفی وجود دارد" را قطعاً رد کرده و نظریة گور را تأیید میکند. بنابراین موارد فوق هم قدرت و توانایی ادراک را در جامعه گسترش میدهد و هم امکان ادراک ـ امکان مشاهده، امکان کسب اطلاعات، ناشی از افزایش وسایلارتباطی ـ که به نوعی میتواند در بازتولید هویت فرهنگی، مذهبی و اجتماعی کمک کند و قبل از آن سال ها، به دلیلمشکلات مختلف مردم نتوانستند بر مطالبات فرهنگی و اجتماعی فائق آیند، را بالا می برد. در آن برهة زمانی پیروان امام (ره) در دانشگاه ها نیز حضوری مؤثر و مستمر داشتند و اندیشههای شریعتی نیز در غیاب امام- که در تبعید به سر میبردند - نقش عمدهای در بازاندیشیهای اسلامی، بهویژه تفکرات تشیع داشت که نهایتاً انقلاب و پیروزی آن را در پیداشت.
همچنانکه مقاله شفیعی فر و همکارانش نشان داده است طبقه متوسط جدید که شاه تصور می کرد بعد از اصلاحات ارضی با بهره گیری از درآمدهای نفتی بتواند پایگاه اجتماعی مناسبی برای رژیم باشد به دلیل اینکه سیاست سرکوب از سوی رژیم با مطالبات این طبقه به خصوص برای گسترش مشارکت سیاسی و آزادیهای عمومی تعارض داشت و فضای سرخوردگی را ایجاد می کرد هرچند سازماندهی اعتراضات نبودند اما به دعوت گروههای طبقه متوسط سنتی و نیز همراهی با طبقه محروم و مستضعف پاسخ مثبت دادند و اندک اندک از رژیم فاصله گرفته و با گروههای مذهبی اعم از طبقه متوسط قدیم و جدید و نیز گروه های محروم و مستضعف به صف انقلاب پیوستند.
جان فوران به ساختار جامعه در سالهای 1332 تا 1356 میپردازد. او در این بخش نیز نشان می دهد که ایران کشوری وابسته بوده است و رشد سرمایه داری وابسته در آن ادامه پیدا میکند. به گفته او محمدرضا شاه نیز مانند پدرش راه فشار بر نیروهای اجتماعی را ادامه داد، به ارتش و نفت متکی شد و وابستگی شدیدتری به آمریکا پیدا کرد. در این دوره گماردن نخستوزیران در ایران با فشار آمریکا صورت میگرفت و برنامه اصلاحات ارضی نیز طبق نظر رئیس جمهور وقت آمریکا انجام شد. به طور کلی ایران در این دوره با یک نظام دیکتاتوری سلطنتی متکی به آمریکا اداره می شد. عمده ترین ابزار دیکتاتوری سلطنت پهلوی به ترتیب نفت، سرکوب، دیوان سالاری و نظام حزبی بود. در این مقطع نظام غرق در فساد و رشوه خواری بود که در راس آن شاه و خواهرش اشرف قرار داشتند. همچنین مردم توسط ارتش و ساواک سرکوب میشدند.
فوران برای تشریح سال های 1356 تا 1370 به بررسی انقلاب اسلامی ایران و بعد از آن میپردازد. او به دنبال علت انقلاب اسلامی است. آیا انگیزه های اقتصادی در این نهضت در کار بود یا انگیزه های اسلامی؟ او در این بخش از نوشته خود، از نظریه اسکاچپول استفاده میکند که انقلاب را حاصل دگرگونی های سریع و اساسی دولت و ساختار طبقاتی جامعه می داند. بر اساس این نظریه این انقلاب با جنبشهای طبقاتی از پایین به بالا همراه است. وی میگوید انقلاب اجتماعی به دنبال دگرگونی در اقتصاد جهانی روی داد.
جمع بندی ونتیجه گیری
بسیاری از تحلیلگران انقلاب اسلامی بر این باورند که انقلاب نمیتواند فقط به یک یا دو عامل مسلط متکی باشد، بلکه این رویداد نتیجه تقارن عوامل مختلفی است. برای نمونه فرد هالیدی در مقاله «انقلاب ایران: توسعه ناموزون و مردمگرایی مذهبی» در تبیین علل اصلی انقلاب پنج علت اصلی را شناسایی میکند که عبارتاند از: 1ــ توسعه ناهماهنگ و سریع اقتصادی سرمایهداری ایران؛ 2ــ ضعف سیاسی رژیم شاهنشاهی؛ 3ــ ائتلاف گسترده نیروهای مخالف؛ 4ــ سهم اسلام در بسیج نیروها؛ 5ــ زمینه متغیر و نامعلوم محیط بینالمللی.
مایکل فیشر با اینکه بخش اعظم تحلیل خود را به بررسی فرهنگ مذهبی ایران اختصاص داده و شاید بتوان اثر او را نیز در میان آثاری قرار داد که بر اهمیت علل فرهنگی انقلاب اسلامی تأکید دارند، اما خود بر آن است که در زمان وقوع انقلاب، عوامل اقتصادی و سیاسی مؤثر بودند، در مقابل، شکل انقلاب و محل وقوع آن تا حد بسیاری نتیجه سنّت اعتراض مذهبی بود.
نیکی کدی در تحلیل «ریشههای انقلاب ایران» نیز به اصلاحات شتابان رژیم شاه و ایدئولوژی تشیع اشاره کرده است. در مجموع، تحلیل او کلاً تاریخی و فاقد دید نظری است.
فریده فرهی در مقاله «فروپاشی دولت و بحران انقلابی در شهرها: تحلیل مقایسهای ایران و نیکاراگوئه» سعی کرده است با افزودن دو عاملِ موازنه متغیر نیروهای طبقاتی بر اثر توسعه ناموزون سرمایهداری و درک وسیعتر از ایدئولوژی از چهارچوب نظری اسکاچپل فراتر رود. رویکرد جان فوران نیز شبیه فریده فرهی است. سعید امیرارجمند نیز دو پویش سیاسی (که به فروپاشی ساختار سلطه شاهی انجامید) و پویش اخلاقی و فرجامخواهی انقلاب (ایدئولوژی انقلاب تشیع) را در کنار هم مطرح کرده است.
حمید عنایت نیز در مقاله «انقلاب در ایران 1979، مذهب بهعنوان ایدئولوژی سیاسی»، نخست تضادهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را وجوه مشترک انقلابها دانسته، سپس بر سقوط روحی شاه تأکید ورزیده و در نهایت مذهب شیعه را نقطه افتراق انقلاب ایران از سایر انقلابهای جهان خوانده است و اعتقاد دارد که در تاریخ صدساله اخیر ایران، مردم فقط به خواست عالمان مذهبی در تحولات شرکت کردهاند.
رهیافت چند علتی (چند عاملی)، هرچند بر عوامل مختلف تأکید میکند و نمیکوشد فقط یک عامل را بزرگ جلوه دهد، ممکن است به کلّیگویی دچار شود. در اینکه علل و عوامل مختلفی در همه انقلابها دخیل بودهاند شکی نیست، اما بحث بر سر این است که کدام علت و به چه میزان تأثیر بیشتری در هر یک از مراحل انقلاب داشته است.
هرچند نویسندگان، در بررسی علل وقوع انقلاب اسلامی، رهیافتهای علی متفاوتی در پیش گرفتهاند اما آن دسته از رهیافتهایی که به عوامل مختلف اجتماعی، فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و روانشناختی با تأکید بیشتر بر عوامل فرهنگی توجه می کنند، جامعیت بیشتری دارند. البته در چنین رهیافت هایی، علاوه بر توجه به عوامل مختلف، تبیین جایگاه هر یک از آنها و در نتیجه تحلیل فرایند وقوع انقلاب اسلامی، به جایگاه محوری عوامل فرهنگی مانند دین مبین اسلام و مذهب تشیع (ظلمستیزی و عدالتخواهی تشیع و مراسم و مفاهیم ویژه آن) و رهبری الهی هوشمندانه و قاطع امامخمینی(ره) اشاره شده است. که نظام جهانی فشاری را بر کشور (نیمه پیرامونی) وارد میکند تا به نوسازی بپردازد، اما به علت وابستگی کامل کشور به غرب این توسعه شکلی وابسته به خود میگیرد. توسعه وابسته چون وابسته به منابع غربی است و باید منافع آنها را تضمین کند، یکجانبه صورت میگیرد و توسعهی ابتر یا نامتعادلی را در پی دارد. این توسعه در زمینه فرهنگی تحولی ایجاد نمیکند و موجب "همزمانی امور ناهمزمان" و ناهمخوانی ارزشها با محیط میشود که استحاله ارزش را در پی دارد. این متغیرها با توجه به ساختار دولت، ساختار نخبگان برای هدایت انقلاب و وجود ایدئولوژی انقلابی که وضع جدیدی را بهجای وضع موجود ارائه میکند میتواند با بهوجود آمدن روزنهای برای ابراز مخالفت که همان عامل شتابزا است، لوکوموتیو انقلاب را به راه بیندازد.
می توان گفت علل انقلاب به دو دسته نهایی تقسیم میشود: نخست زمینه ها و بحران هایی که در ساخت قدرت پهلوی وجود داشت و دوم زمینه ها و مختصات ساخت و جبهه انقلابیون. این دو عوامل در بستر و زمینه اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی نقش آفرینی کردند. در دو سوی این صف آرایی میتوان به خردترین سطح تحلیل یعنی تحلیل فردی که به خصوص در روانشناسی و رفتار شناسی شخص محمدرضا پهلوی نمود داشت، اشاره کرد که نظریه های روانشناسی انقلاب برای تحلیل این امر به کمک می آیند. در سطح میانی نوع عملکرد نهادها و تشکلها و طبقات نقش آفرین هستند. در سوی ساختار رژیم پهلوی عملکرد دربار، دولت و ارتش و بخصوص دستگاه امنیتی در ایجاد جو خفقان و وحشت موثر بودند. در سوی جبهه انقلاب: نهادهای روحانی و دانشجویی، تشکل های انقلابی و سازماندهی و اتحاد این دو با نقش آفرینی رهبران انقلاب به خصوص در شورای انقلاب اهمیت دارند. در سطح کلانتر نیز همبستگی میان مردم و رهبران انقلاب از یکسو و ضعف و گسست روزافزون در ارکان و عناصر رژیم قابل بررسی است که در نهایت با بی طرفی و حذف ارتش از معادلات قدرت رژیم، در 22 بهمن 57 انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
پژوهش خبری صدا وسیما// گروه سیاسی
خیلی کاربردی وقانع کننده
همیشه درگیر این جمله ناب امام هستم
انقلاب ما انفجار نور بود
این جواب همه سوالهای مربوط به راز پیروزی انقلاب اسلامی بود
رهبر ومردم و.وحدت