چرا شهریار را دوست داریم؟
شایداغراق نباشد اگر شهریار را آخرین شاعر غزلسرای چیره دست ادب فارسی نامید چرا كه پس از او دیگر قالب غزل ، شاعر بزرگی به خود ندید .
شهریار شاعری شوریده است كه همچون اسلافش از عشق زمینی و مجازی ، به عشقی آسمانی و حقیقی دست یافت و این گذار و گذر گوهر وجودش را در كوره سختی ها گداخت و بر عیارش افزود.
رسا ترین و گویا ترین بیوگرافی شهریار اشعار اوست؛ شرح عـشق طولانی و آتـشین شهـریار در غـزل هـای (ماه سفر كرده،توشهً سفـر،پـروانه در آتـش،غـوغای غـروب و بوی پـیراهـن) مشـروح است .
* * * * * * *
آنهايي که شهريار را از نزديک ديده اند ، بدون شک در جاذبه شخصيت صادق و صميمي او قرار گرفته اند و اين صداقت و سلامت در واژگان ، ترکيب سازي وپیچ و خم غزل شهريار نيز بازتاب يافته است.
اخوان در مقدمه کتاب «بدايه و بدعتها و عطا و لقاي نيما يوشيج» با همان نثر شيرين و طناز خود ضمن نقل قولي از شهريار در خصوص نيما ، دامن سخن را به سمت ارادت و محبتي مي برد که ميان خود او و شهريار در جريان بوده است. نثر پر خون و طنزپرداز اخوان در بيان اين ارادت و مهرورزي چنان لطيف و احساساتي مي شود که بوضوح مي فهمي وقتي از «اوميد جان» گفتن هاي شهريار مي نوشته ، اشک از گونه مي گرفته است
عجيب تر از اين رابطه حسي ، دلبستگي و ارتباط شگفتي است که ميان نيما و شهريار به وجود آمده بود و تا پايان عمر نيما اين رشته گسسته نشد.رشته اي از پيوندي حسي که 2 انسان از 2 فضاي فکري متفاوت را در دردهاي مشترک هم خون و هم پيوند مي کند و يکي نعره برمي آورد که :
نيما! غم دل گو که غريبانه بگرييم
سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
* * * * * * *
شهريار به دليل غزلها و مثنوي هاي فارسي خود نيز شاعري مشهور است و مي توان بدون اغراق او را پرمخاطب ترين شاعر فارسي زبان روزگار ما دانست.
شايد کمتر شعري به اندازه غزل «علي اي هماي رحمت» او با گروههاي مختلف مخاطبان فارسي زبان ارتباط حسي و عاطفي برقرار کرده باشد.
بسياري از شعرهاي او در ميان کلام و سخن روزمره مردم روان شده و به صورت ضرب المثل درآمده است :
«تا هستم اي رفيق نداني که کيستم / روزي سراغ وقت من آيي که نيستم»
«از زندگانيم گله دارد جواني ام / شرمنده جواني از اين زندگاني ام» ،
«جواني شمع ره کردم که جويم زندگاني را / نجستم زندگاني را و گم کردم جواني را» ،
«آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا / بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا»
«شبروان مست ولاي تو علي ع / جان عالم به فداي تو علي ع» و...
* * * * * * *
مادری که دوست داشت پسرش شعر ترکی بگوید
مادر شهریار زنی که الهامبخش بسیاری از اشعار اوست؛ روزی به شهریار میگوید: اشعاری که میگویی به فارسی است و من متوجه نمیشوم. به ترکی شعر بگو. از این رو آقامحمدحسین، شعرهایی را به ترکی میگوید که شاخص ترین و معروفترین آن «حیدر بابا» است که برای مادرش میخواند و او این شعر را بسیار دوست میداشت.
مضمون اغلب بندهاى آن شایسته ترسیم و نقاشى است زیرا از طبیعت جاندار سرچشمه مى گیرد. قلب پاک و انسان دوستِ شهریار بر صحنه ها نور مى ریزد و خوانندگان شعرش را به گذشته هاى دور می برد. نیمى از این منظومه نام نامه و یادواره است که شاعر در آن از خویشان و آشنایان و مردم زادگاه خود و حتى چشمه ها و زمین ها و صخره هاى اطراف خشگناب نام می برد و هر یک را در شعر خود جاودانگى مى بخشد.
حیدربابا ، ایلدیریملار شاخاندا
سئللر ، سولار ، شاققیلدییوب آخاندا
قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه !
منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه
* * * * * * *
دیدار با رهبرمعظم انقلاب
محسن عسکری، از شعرا و مداحان نامی آذربایجان درباره دیدار شهریار و مقام معظم رهبری میگوید: مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای زمان ریاستجمهوری مسافرتی به تبریز داشتند که برنامههایشان فشرده بود.
شب شعری گذاشته بودند برای شعرا و نهایت لطف ایشان بود که مداحها و شعرا هم شرکت داشته باشند. منتها شرط کرده بودند، البته بعد ما شروطشان را متوجه شدیم، شرط کرده بودند که در استانداری یک مجلسی بگذارید شعرا را دعوت کنید حتما استاد شهریار هم باشد و گفته بودند که ورود من (آیتالله خامنهای) به جلسه قبل از شهریار باشد و برنامه را طوری تنظیم کنیم که بعد از ایشان، استاد شهریار در مجلس بیاید.
اول حضرت آقا تشریف آوردند، نشستیم و با اعلام ورود 5-6 دقیقه بعد از تشریففرمایی حضرت آقا، اعلان ورود استاد شهریار را کردند که رفته بودند دنبالش.
زمانی که حضرت آقا متوجه شدند استاد شهریار به جلسه آمدهاند با نهایت بزرگواری بلند شدند و بهسمت در رفتند و از شهریار استقبال کردند.
آن موقع متوجه شدیم که چرا حضرت آقا همچنین شرطی کرده که شهریار به پای ایشان بلند نشود، بلکه ایشان به استقبال شهریار برود و عین جملهای هم که در اولین برخورد بعد از سلام و روبوسی با استاد داشتند، فرمودند: از آرزوهای زندگیام زیارت حضرتعالی بود که امشب الحمدلله موفق شدم.
بعد با نهایت احترام آوردند بغل دستشان جا دادند و شروع کردیم به شعر خواندن که آخر سر از شهریار پرسیدند برای امیرالمومنین(ع)، سیدالشهدا(ع) و برای آقا امام زمان(عج) اشعاری از شما دیدیم.
برای مادرمان حضرت زهرا(س) کاری نکردهای؟ ندیدم شعری برای حضرت زهرا(س) از شما،
استاد فرمودند که چرا یک شعر دارم برای حضرت زهرا(س)، آن روز خدمت حضرت آیتالله خامنهای این شعرشان را خواندند:
ماه آن شب خموش و سرگردان / روی صحرا و دشت میتابید
رنگ غم رنگ حزنپرور ماه / همه جا را نموده بود سپید
دانهدانه ستاره بر رخ چرخ / هم چون اشک یتیم میلرزید
خواب گسترده بود خاموشی / برجهان پرده فراموشی
مرغ شب آرمیده بود آرام / چشم ایام رفته بود به خواب
سایه نخلها به چهره نور / از سیاهی کشیده بود حجاب
باد در جستوجوی گمشدهای / چرخ میزد چو عاشقی بیتاب
غرق شهر مدینه سرتاسر / در سکوتی عمیق و رعبآور
می کشید انتظار خاک آن شب / مقدم تازه میهمانی را
میربود از کف گرانمردی / آسمان همسر جوانی را
آتش مرگ مادری میسوخت / دل اطفال خسته جانی را
مردم آرام لیک آهسته / نوحهگر چهار طفل دلخسته
بر سر دوش جسم بیجانی / حمل میشد به نقطهای مرموز
همه خواهان به دل درازی شب / گرچه شب بود تلخ و طاقتسوز
تا مگر راز شب نگردد فاش / نبرد پی به راز شب دل روز
راز شب بود پیکر زهرا / که شب آغوش خاک گشتش جا
راز شب بود بانویی معصوم / که چه او مردی از زمانه نزاد
هیجدهساله بانویی پرشور / که سیاه کرد چهره بیداد
بانویی، که از سخن به محضر عام / ریخت آتش بهجان استبداد
بانویی شیردل، دلیر و شجاع / که نمود از حقوق خویش دفاع
گرچه زن بود لیک مردانه / از قیام آتشی عظیم افروخت
شعلهای برکشید از ته دل / که سیاه خرمن ستم را سوخت
درس احقاق حق و دفع ستم / به جهان و جهانیان آموخت
مردم خفته را زخواب انگیخت / آبروی ستمگران را ریخت»