۱۰ سال است، قدم به قدم و در کنار هم برای ساخت زندگی مشترکشان تلاش میکنند، ده سالی که توان و فکر و انگیزه شان را برای رسیدن به یک هدف مشترک دو برابر کرده است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما،در خانهای قدیمی که آن را تبدیل به یک کارگاه کوچک کرده اند، با حرارت آتش و نور دستگاه برش، محصولی تولید میکنند که روشنایی خانه و زندگی دیگران است.
خانم زیبا میگوید: به هدفمان نگاه میکردیم و همیشه میگفتیم ما بالاخره به چیزی که میخواهیم میرسیم.
از طراحی تا بازاریابی آباژورهای پایه بلند و پایه کوتاهی که میسازند کار خودشان است.
آقای حمید همسر خانم زیبا هم میگوید: خدا را شکر فروشمان هم خیلی خوب است.
تولیدخوب و فروش خوب تر، اگرچه نتیجه تلاشهای شبانه روزی زیبا و حمید در کنار هم است، برای رسیدن به این روزها، اما سخت کوشی و گذشت و صبوری به خرج داده اند.
خانم زیبا به یاد میآورد: مثبت اندیشی را از همان ابتدای آشنایی مان همیشه داشتم و به هر نقطهای از هدفم که میرسیدم، باز هدف دیگری داشتم.
حمید هم از مبلغی که برای شروع زندگی مشترکشان دست و پا کرده بود، میگوید: من یک وام ازدواج گرفتم که خرج عروسی شد. یک وام دیگر هم گرفتم که آن را برای پول پیش خانه گذاشتم.
مشق سخت کوشی پدر و مادر
هر دو فارغ التحصیل رشته رایانه هستند و آشنا به تعمیر رایانه ها. روزهای اول زندگی شان با اینکه حمید در یک سازمان دولتی شاغل بوده، با همسرش هم در خانه کار میکرده است.
حمید میگوید: با هم در خانه ۴۲ متری مان تعمیر رایانه انجام میدادیم. تا دیر وقت تا ساعت ۲ و ۳ شب کار میکردیم و من ۶ صبح میرفتم سر کار.
او ادامه میدهد: آن زمان خرج یک عروسی ده تا دوازده میلیون بود و من دو میلیون تومان بیشتر پس انداز نداشتم که رفتم خواستگاری. همسرم، اما پا به پای من آمد، با من ساخت و گفت مگر پدر و مادر ما چه داشتند؟ ما هم سعی میکنیم، تلاش میکنیم ان شاءالله درست میشود، توکل به خدا داشته باشیم و همه چیز میخریم.
حمید در اوج جوانی و قبل از ازدواج اگرچه از نعمت وجود پدر و مادر محروم میشود، اما با مهارتهایی که از پدر و مادر یاد میگیرد، اعتماد لازم برای تشکیل زندگی مشترک را به او میدهد.
میگوید: پدر و مادرم خیلی با هم میساختند و خیلی کمک حال هم بودند. پدرم از سیزده سالگی کار میکرد و خرج چند تا خواهر را میداد. مادرم همیشه میگفت وقتی ازدواج میکنی کسی را انتخاب کن که پا به پای شما بیاید.
همسرش زیبا ادامه میدهد: قطعا خانواده و آموزههای خانواده خیلی شرط است. ماهم از روی دست پدر و مادرها خواندیم و سختکوشی آنها را در زندگی دیدیم و اجرا کردیم؛ یک جورهایی میشود گفت سختکوشی و سختی کشیدنهای آنها در اوایل زندگی را ما هم چشیدیم و ما هم دقیقا کاری را که آنها کردند انجام دادیم. زیبا اضافه میکند: من به حس درونی خودم و پشتکار همسرم اعتماد داشتم و اعتقاد داشتم اگر روحیه جنگ جویی داشته باشیم به همه چیز میرسیم.
حمید هم در ادامه توضیح میدهد: الان برخی میگویند مگر میشود آدم به خدا اعتماد کند! خدا چه چیز را میخواهد درست کند وقتی نه خانهای هست، نه پولی؛ در حالی که مهم این است که فرد از آن مهارت و توانمندی که کسب کرده خوب استفاده کند.
استقلال شخصیتی برگ برنده پسرها
استقلال شخصیتی حمید، برگ برنده او و همان سرمایهای بود که برای زیبا و خانواده اش ارزش زیادی داشت.
زیبا میگوید: واقعیتش را اگر بخواهم بگویم اگر من برگردم به ده سال گذشته باز با همین آدم و با همین شرایط زندگی میکنم. در طول مسیر متوجه شدم از آن چیزی هم که میخواستم خدا بیشتر به من داده است. سختکوشی و خلاقیت حمید و عشقی که به خانواده دارد واقعا برای من ستودنی است.
سخت کوشی او باعث شد زیبا هم برای شروع زندگی سخت نگیرد و با حداقلها زندگی مشترکش را شروع کند.
زیبا میگوید: من از خودگذشتگی و صبر را واقعا از همسرم یاد گرفتم.
اهمیت هم کفو بودن
حمید و زیبا از دو خانواده هم سطح و شبیه به هم هستند؛ و این از نگاه زیبا اولین دلیل تفاهم و درک متقابلشان از زندگی است.
زیبا میگوید: نقاط مشترک زیاد داشتیم، اختلاف نظر هم تا دلتان بخواهد داشتیم؛ ولی به مرور شبیه به هم شدیم؛ اخلاقها و رفتارهایمان شبیه به هم شد.
همسرش هم ادامه میدهد: مادیات برای خانم من مهم نبود؛ میدانست حقوقم خیلی پایین است، اما اعتقاد داشت که درست میشود، زندگی مان روی روال میافتد و بهترین زندگی را خواهیم داشت.
از سختیها و شیرینیهایی که باهم گذراندند، حالا انگار جز شیرینی در خاطرات زندگی مشترکشان نمانده است.
زیبا میگوید: صفر تا صد زندگی ما پر از نگاه خداست؛ یعنی فقط درهایی بوده که برایمان باز شده است؛ قدمهایی که من برداشتم و درهایی که پشت سر هم برای ما باز شده؛ در واقع فقط برای ما اینطوری نیست خدا در زندگی همه حضور دارد؛ حرکت مثبت شما را ببیند پشت سر هم درها را به رویتان باز میکند.
انتقال سخت کوشی به نسل بعد
حاصل زندگی مشترکشان یک پسر پنج ساله است به نام مهرسام.
زیبا توضیح میدهد: پسر من از صبح تا شب با ما در کارگاه است و همین باعث میشود روحیه خلاق بودن را داشته باشد؛ واقعا هم شمعدان درست میکند و ارتباط من و پدرش را هم باهم میبیند و همینها هم در زندگی آینده اش تأثیرگذار است.
اگرچه ساده و با دست خالی شروع کردند، اما مهارتهایی را که در ساختن این مسیر به کار گرفته اند، حالا بهترین ابزار برای ساختن زندگی شان میدانند. مهارتهایی که با فرزندشان هم تمرین میکنند.
زیبا ادامه میدهد: سعی میکنم روحیه استقلال و سخت کوشی را در وجودش تقویت کنم؛ تا هیچ وقت ناامید نشود و بعد از شکستها دوباره و از نو بلند شود و دوباره بسازد؛ چون قطعا در زندگی مشترکش به درد میخورد و هیچ وقت مشکلات خسته اش نمیکند؛ تلخیها ناراحتش نمیکند، روی پای خودش میایستد و منتظر هیچ نیرویی از بیرون نیست؛ چون مطمئن میشود تغییر از درون انسان است.
نتیجه تلاش این زوج در کارگاه دونفره شان حالا بعد از یک سال، استقبال بازار از محصولاتشان و افزایش هر روزه درآمدشان است. زوجی که مسیر رسیدن به خوشبختی را با هم و پله پله پیموده اند؛ یک دست شاید صدا نداشته باشد و زیبا و حمید، ولی ثابت کرده اند که با دو دست خیلی کارها میشود کرد و میشود به آینده امیدوارتر بود.