از نظر ميرشايمر، در قرن حاضر اروپا اهميت پيشين خود را براي آمريکا از دست داده است و اکنون به لحاظ اهميت راهبردي، شمال شرق آسيا در جايگاه نخست، خليج فارس در رتبه دوم و اروپا با دو پله سقوط در جايگاه سوم قرار دارد.
پژوهش خبری صدا و سیما:«جان میرشایمر» استاد دانشگاه شيکاکو معتقد است سه منطقه در جهان براي ايالات متحده مهم است: اروپا، شمال شرق آسيا و خليج فارس. اروپا و شمال شرق آسيا به دليل حضور قدرتهاي جهاني به عنوان رقبا و تهديدات بالقوه هژموني آمريکا و خليج فارس به خاطر منابع نفت حائز اهميت است. از نظر ميرشايمر، در قرن حاضر اروپا اهميت پيشين خود را براي آمريکا از دست داده است و اکنون به لحاظ اهميت راهبردي، شمال شرق آسيا در جايگاه نخست، خليج فارس در رتبه دوم و اروپا با دو پله سقوط در جايگاه سوم قرار دارد. اين نظريهپرداز روابط بينالملل دليل اين جابجايي را خيزش چين در شمال شرق آسيا و وابستگي اين کشور به منابع انرژي خليج فارس ميداند. ميرشايمر که به دعوت موسسه ايران- يوريکا به تهران سفر کرده است؛ همچنين بر اين باور است که سياست ترامپ در منطقه با سياست بوش و اوباما متفاوت خواهد بود. در متن حاضر، محورهاي مهم سخنان ميرشايمر در جمع تعدادي از دانشگاهيان و کارشناسان ارائه شده است.
سياست آمريکا در خاورميانه(غرب آسيا) و خليج فارس
هدف آمريکا ممانعت از تسلط ديگر کشورها بر نفت منطقه و نيز جلوگيري از ايجاد هژموني منطقهاي است. براي دستيابي به اين هدف، سياست آمريکا در مقاطع گوناگون دستخوش تغيير شده است:
ـ سالهاي 68-1945: تکيه به بريتانيا
ـ سالهاي 79-1968 : تکيه به ايران
ـ سالهاي 91-1979: تشکيل نيروهاي واکنش سريع و موازنه فراساحلي (Offshore Balancing)؛ بعد از انقلاب ايران، آمريکا به جهت نگراني از احتمال حمله شوروي به ايران و تسلط بر منطقه خليج فارس، نيروي ويژهاي تحت عنوان واکنش سريع (RDF) تشکيل داد. اين نيروها در منطقه مستقر نشدند و آمريکا به عنوان موازنهگر فراساحلي (Offshore Balancing) عمل کرد، تا مانع تسلط ديگر کشورها بر منطقه شود.
ـ سالهاي 2001-1991: سياست مهار دوگانه عليه ايران و عراق؛ بعد از حمله صدام به کويت و مداخله نظامي آمريکا در منطقه، نيروهاي نظامي آمريکا در منطقه مستقر شدند. سياست آمريکا هم بر مهار دوگانه ايران و عراق متمرکز شد.
ـ سالهاي 2017-2001: سياست تغيير رژيم
سياست تغيير رژيم را ميتوان در 5 کشور ملاحظه کرد: افغانستان، عراق، سوريه، ليبي و مصر. نتيجه چه بود؟
آمريکا در سياست تغيير رژيم شکست خورد؛ معضل تروريسم شديدتر شد؛ بسياري از غيرنظاميان کشته شدند؛ اختلافات شيعه و سني بروز کرد؛ اروپا با موج آوارگان مواجه شد و...
ـ افغانستان: حمله به افغانستان به طولانيترين جنگ آمريکا تبديل شد و پيامدهاي فاجعهباري در پي داشت. آمريکا در افغانستان در مقايسه با برنامه مارشال (بعد از جنگ جهاني دوم در اروپا) بيشتر هزينه کرد؛ اکنون نيز راهبرد مشخصي در خصوص افغانستان ندارد.
ـ عراق: آمريکا با خلع صدام فاجعه آفريد: شکلگيري شورشهاي ضد آمريکايي و سپس جنگ بين شيعه و سني. حالا عراق به کشوري پاره پاره تبديل شده و دستاورد مثبتي نصيب آمريکا نشده است. در واقع آمريکا مسئول شکلگيري داعش در عراق است.
ـ سوريه: آمريکا به همراه عربستان، ترکيه و قطر براي سرنگوني بشار اسد تلاش کرد، اما باز هم فاجعه رخ داد.
ـ ليبي: آمريکا به سقوط قدافي کمک کرد، اما اين کشور اکنون شاهد جنگ داخلي خونين است.
ـ مصر: کمک به سرنگوني مبارک هم به نتيجه دلخواه آمريکا منجر نشد. آمريکا به رغم حمايت از انتخاباتي که نامزد اخوان پيروز آن بود، از اخوان فاصله گرفت و حالا با خلع مرسي، شاهد ديکتاتوري نظامي در مصر هستيم؛ مصر به نقطه اول خود بازگشت.
بوش و اوباما هر دو به راه حل دو دولتي معتقد بودند، با اين حال نتوانستند اقدامي انجام دهند.
توافق هسته ای با ايران تنها موفقيت آمريکا در سالهاي اخير است؛ هرچند معلوم نيست با روي کار آمدن ترامپ کماکان موفقيت تلقي شود.
در مجموع آمريکا در دوره بوش و اوباما:
ـ در تغيير رژيم 5 بر صفر شکست خورد
ـ در مقابله با تروريسم موفق نبود
ـ در موضوع ايران به موفقيت دست يافت
دوره ترامپ
تفاوت ملموسي بين بوش و اوباما وجود ندارد. ممکن است برخي به تفاوتها اشاره کنند، اما اين تفاوتها واقعا جدي و متمايز نبود. ترامپ متفاوت است. شناخت سياست ترامپ به دو دليل سخت است:
ـ اول اينکه در آغاز دولت ترامپ هستيم؛
ـ دوم اينکه ترامپ شخصيت غيرمتعارفي است؛ نمونهاي مانند او نبوده است. خيليها در ايران از من ميپرسند: سياست ترامپ چيست؟ ما هم همين سوال را داريم و اين را نميتوان به سادگي فهميد. ترامپ غيرمعمول است و تجربه ندارد. سخت است باور کنيم آمريکا رئيس جمهوري انتخاب کرد که هيچ تجربهاي در جهان سياست ندارد؛ هيچ ايدهاي درباره چگونگي کار جهان و سياست بينالملل ندارد؛ مقالهاي هم نيست که بدانيم او چه نگاهي دارد. بعلاوه ترامپ دمدمي مزاج است و تغيير مکرر مواضع، شناخت سياست او را دشوار کرده است.
با اين همه، برداشت اين است که سياست ترامپ در خاورميانه(غرب آسيا) اينگونه خواهد بود:
1ـ حرکت به سمت توازن فراساحلي؛ ترامپ نيروي نظامي در مقياس گسترده مستقر نخواهد کرد. در حال حاضر تعداد نيروهاي آمريکايي در کويت000/ 15، قطر 000/ 10، بحرين 000/ 7، عراق 200/ 5، امارات 000/ 5، اردن 500/ 1 و عمان 200 نفر است که زياد نيست.
2ـ کنار گذاشتن سياست تغيير رژيم؛ ترامپ صريحا گفته است اعتقادي به تغيير رژيم ندارد. بر اين اساس هيچ مشکلي ندارد که با رهبران خودکامه مثل (رهبران ترکيه و روسيه) ديدار کند.
3ـ نزديکي بيشتر به اسرائيل و عربستان سعودي به عنوان متحدان کليدي؛ درباره اسرائيل جاي شگفتي نيست، اما موضوع مهم اين است که آمريکا به سمت عربستان گرايش پيدا کرده و اين کشور را متحد بسيار مهم در منطقه به حساب ميآورد.
4ـ تخاصم شديد در قبال ايران؛ ترامپ به دو دليل تخاصم ميورزد: اول اينکه، تنها دستاورد سياست خارجي اوباما، توافق هستهاي بود و اين يکي از دلايل تنفر ترامپ از توافق است. دوم، لابي اسرائيل را نبايد ناديده گرفت. از 1990 با فروپاشي شوروي، لابي اسرائيل، ايران را به عنوان مهمترين تهديد معرفي کرد تا پيوند مستحکمي بين اسرائيل و آمريکا برقرار شود. معرفي ايران به عنوان ياغي و قرار گرفتن ايران در محور شرارت نتيجه فشار اين لابي بود.
5 ـ کنار نهادن راه حل دو دولتي و حرکت به سوي اسرائيل بزرگتر (با مرزهاي بعد از 1967)؛ موضوع رژیم صهیونیستی و فلسطين با حضور آمريکا تا به حال اين قدر جدي نبوده است که سرزمين در اختيار این رژیم قرار دهد. انتقال سفارت به معناي پايان راه حل دو دولتي و حرکت به سوي اسرائيل بزرگتر است.
جمع بندی:
پژوهش خبری // گروه بین الملل