میگفت سالها قبل وقتی تنها ۱۱_ ۱۲ سال سن داشت یک شب مردی را در خواب دیده بود که با یک ماشین جلوی در مدرسه ایستاده و اون و تعداد دیگری از دوستاش رو به منطقه عملیاتی شلمچه برده. صبح همون روز قرعه بنامش میوفته و با یک کاروان راهی شلمچه میشه. وقتی اینا رو تعریف میکرد کاملا مشخص بود که حس عجیبی در تمام وجودش نسبت به این مناطق عملیاتی موج میزنه بعد از اون هر سال هر جور شده خودش رو به یکی از این مناطق میرساند یا شلمچه یا اروندکنار. حالا اتاق پر از عکسهای این شخص و آرمان هاش شده بود. بزرگتر که شده بود نه تنها عکساش بلکه راهش را هم ادامه داده بود حالا میگفت هر روز که میگذره چیزهای بیشتری در این مناطق در جبههها جایی که بوی رزمندهها را میده پیدا میکنم و همه را مدیون کسی بود که ان شب در خواب این دختر نوجوان و صدها دختر دیگر را با این مناطق آشنا کرده بود. شهید سید مرتضی آوینی سید اهل قلم تنها با خاطره هاش به جوانانی که اصلاً نمیشناختند چیزایی یاد داد که حالا در عرصههای مختلف اون رو دنبال میکنن زهرا یک معلم شده بود، اما هنوز هم با خیلی از همکلاسی هاش که دکتر مهندس شده بودند در ارتباط بود کسانی که راهشون رو انتخاب کرده بودند و توی همون فضا دنباله روی سید اهل قلم شدند فرقی نمیکرد کجا و چه صحنهای آنها امروز خودشون رو یک جهادگر میبین نه یک راوی که به دانش آموزاش توصیه میکنه سید اهل قلم را خوب، بشناسند.