انتشار برای نخستینبار
وقتی ساواک از اسم "خمینی" هم میترسید!
غارت پادگان نیروی دریایی توسط منافقین و روزی که حفاظت مدینةالنبی به دست ایرانیها افتاد را هم در این مطلب مطالعه کنید.
بچهها جمع شدند و رفقا و چراغانی کردند و برای افتتاح مسجد آمدیم. یک وقتی وارد مسجد شدیم یک کسی بلند شد و گفت برای سلامتی حضرت آیتالله العظمی خمینی صلوات! ما میدانستیم که این بگیر بگیر شروع میشد.
به گزارش گروه وب گردی
خبرگزاری صدا و سیما، ما شب نشستیم جلسه گرفتیم و تصویب کردیم که حاجیها در میدان بیایند و با مشتهای گره کرده مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل بگویند. رئیس کل سازمان امنیت آنجا آمده بود دست ما را گرفته بود میگفت فلانی شما بگویید اینجا به هر مقامی میخواهند فحش بدهند، اما نگویند مرگ بر امریکا! من به او گفتم صبر کن در کشور ما هم همین طور بود. یک عدهای میگفتند اگر بگویند "مرگ بر امریکا" آسمان به زمین میآید. صبر کن ببین!
آیتالله حیدرعلی جلالی خمینی در سال ۱۳۱۱ هجری شمسی در شهر خمین دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوره مقدماتی در دهه ۳۰ وارد حوزه علمیه قم شد و به همراه حاجآقا مصطفی پسر ارشد امام در حوزه مشغول کسب علوم دینی و فقهی شد.
بیشتر بخوانید:
آیتالله جلالی خمینی در مدت ۱۶ سال حضورش در حوزه علمیه قم در محضر استادانی، چون آیتالله العظمی بروجردی (ره)، امام خمینی (ره)، آیتالله العظمی سبحانی، علامه طباطبائی (ره) و دیگر اساتید بهرههای فراوانی برد.
وی از سال ۱۳۴۰ فعالیتهای دینی و مبارزاتی خود را آغاز کرد. در سال ۱۳۴۲ به دستور امام به عنوان امام جماعت مسجد احمدیه محله نارمک تهران فعالیتهای علمی، فرهنگی، تبلیغی و انقلابی خود را در این منطقه آغاز کرد.
آیتالله جلالی خمینی در راه مبارزه با رژیم طاغوت بارها توسط ماموران ساواک دستگیر و بازداشت شد. ساخت و گسترش مساجد متعدد در شرق تهران یکی از ثمرات مهم فعالیتهای وی بود. آیتالله جلالی خمینی از اعضای موسس جامعه روحانیت مبارز تهران و مسئول جامعه شرق تهران بود. مسئولیت کمیته انقلاب اسلامی منطقه ۵ تهران از اولین مسئولیتهای او پس از انقلاب بود.
پس از آن مسئولیتهایی نظیر نماینده حضرت امام در حج در سال ۱۳۶۰، امامت جمعه شهرستان خمین را عهدهدار شد. پایهگذاری حوزه علمیه در خمین و تأسیس مجتمع فقهی پژوهشی در تهران و تشکیل حوزه علمیه در شرق تهران از دیگر فعالیتهای وی بود.
مرحوم آیتالله جلالی خمینی در دوران حیات، خاطرات خود از دوران نهضت اسلامی و پیروزی انقلاب را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رساند. پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی ضمن تسلیت درگذشت آن فقید سعید در ادامه بخشی از خاطرات وی را منتشر میکند.
اولین آشنایی با امام خمینی
آیتالله جلالی خمینی در خاطرات خود درباره اولین دیدار با امام خمینی میگوید: پدر ما، ما را از خمین برای درس خواندن به قم آورد. خوب ما در خمین ذکر امام را میشنیدیم. وقتی آمدیم به قم پدرم من را نزد امام در منزلش برد. امام مشغول مطالعه بود. خدمتشان رسیدیم و دیگر در آنجا رفت و آمد داشتیم. من تازه طلبه شده بودم که از ایشان درخواست کردم برای من یک استاد پیدا کنند که به ما درس بدهد. خندید و فرمود که چشم. دیگر رفت و آمد ادامه داشت تا اینکه زمان مرحوم آیتالله بروجردی پای بحث ایشان نشستیم و سطح را تمام کرده بودیم.
دیدار صمیمی شهید مطهری و نواب صفوی
مرحوم جلالی خمینی در یادماندههای خود با اشاره به ماجرای ضرب و شتم فدائیان اسلام در مدرسه فیضیه خاطرات خود را اینگونه نقل میکند: روز بعد [ از ضرب و شتم فدائیان اسلام]تقریباً پیش از طلوع آفتاب، ما در مدرسه فیضیه بودیم. من کنار حوض ایستاده بودم. یک مرتبه دیدم مرحوم نواب از درب بین صحن حضرت معصومه (سلام الله علیها) و مدرسه فیضیه قدم زنان آمد و وارد مدرسه شد. خیلی رشیدانه و با مظلومیت دستها را به کمر زده بود و خیلی قشنگ قدم میزد و میآمد.
حجره مرحوم شهید مطهری در مدرسه فیضیه طبقه دوم بود. ایشان یک مرتبه نگاه کرد نگاهش افتاد به مرحوم نواب که دارد میآید. دیدم شهید مطهری پای برهنه - کفشهایش را هم پا نکرده بود - از پلهها دوید آمد و نزدیک مرحوم نواب شد، نواب را بغل کرد بوسید و از او تقاضا کرد که بفرمایید برویم حجره ما و رفتند و آنجا صبحانهای برای ایشان تهیه کرد.
وقتی ساواک از اسم "خمینی" هم میترسید!
مساجد زیادی در منطقه شرق تهران توسط آیتالله جلالی خمینی ساخته و راهاندازی شد و این امر حساسیت ساواک را بیش از پیش میکرد. در خاطرات مرحوم جلالی آمده است: مسجد را میخواستیم افتتاح کنیم. حالا امام در نجف تبعید است و اینها روی ما خیلی حساسیت داشتند مخصوصاً روی کلمه خمینی.
بچهها جمع شدند و رفقا و چراغانی کردند و برای افتتاح مسجد آمدیم. یک وقتی وارد مسجد شدیم یک کسی بلند شد و گفت برای سلامتی حضرت آیتالله العظمی خمینی صلوات! ما میدانستیم که این بگیر بگیر شروع میشد.
خلاصه آمدند هیئت مدیره مسجد را گرفتند. فردا ظهر که ما میخواستیم برویم مسجد دیدیم یک نفر جلو، یک نفر آن طرف ایستاده، یک نفر هم این طرف و گفت آقای جلالیخمینی شما هستید؟ گفتم بله!، کارت را نشان داد کارت ساواک بود. گفت ما با شما چند جمله خصوصی صحبت داریم، گفتم بفرمایید.
رفتیم در دفتر و گفت آقا دیشب این مسائل چه بود؟ شما بانی این مسائل بودید و تمام این مسائل هم از ناحیه شما شده است و این شعار آیتالله العظمی خمینی بالاخره مسئلهای است که شما باید پاسخگوی این مسائل باشید. من خندیدم گفتم نمیدانم مسئله چیست و شما دنبال چه چیزی هستید، چه میخواهید مثلاً؟
گفتم آخر شما میدانید من کجایی هستم؟ گفتم: بابا من خمینی هستم! خوب یک کسی زحمت کشیده یک مسجدی را درست کرده حالا یک کسی هم بلند شده گفته فلان! گفتند: آقا! آن آقایی که در نجف است. گفتم آن آقا که در نجف است چه کار به او دارند آخر؟ بنده زحمت کشیدم این مسجد را درست کردم حالا یک کسی هم بلند شده شعاری داده برای سلامتی، خوب من هم خمینی هستم مگر شما نمیدانید؟ گفت: عجب! پس این جوری است؟ گفتم:بله! مسئله این جوری است. رفتند و اینها را آزاد کردند.
غارت پادگان نیروی دریایی توسط منافقین
مرحوم جلالی خمینی در خاطرات خود درباره حوادث دوران پیروزی انقلاب اسلامی میگوید: یادم نمیرود آن موقعی که انقلاب شد از نیروی دریایی پهلوی ما آمدند و [گفتند]که آقا خلاصه بیایید. ریختند در اینجا و دارند تمام اموال بیت المال را به غارت میبرند. ما با دو سه تا از مسجدیها رفتیم دیدیم مردم دارند از در و دیوار بالا میآیند از شمیراننو و یک عدهای هم دارند ماشینها را [میبرند]. پشت اتوبوس نشسته بود میخواست اتوبوس را ببرد.
ما رفتیم گفتیم آقا چرا این جوری میکنید؟ گفت انقلاب کردیم مال خودمان است. انقلاب کردیم یعنی چه؟ بیتالمال مال مسلمین است.
ما رفتیم روی دیوار دست تکان دادیم و جمعیت را جمع کردیم به آنها گفتیم آقایان من نماینده حضرت امام هستم. از طرف امام یک پیامی برای شما دارم و آن این است که من به شما عرض میکنم که خواسته امام از شما این است که این بیت المال است موظف هستید که اینجا را حفظ کنید. نگذارید که کوچکترین چیزی از این درها بیرون برود. مردم هم انصافاً خوب مردمی هستند حالا با همه این کیفیات همه یک صدا گفتند آقای جلالی چشم! ما این کار را میکنیم. جوانهایشان را جمع کردند و این جوانها را گذاشتند روی دیوارها، درها را بستند.
ولی مسئله گروهکها عجیب چیزی بود. به نظر من خیلی هوشیارانه کار میشد و ضربه میزدند. مخصوصاً گروهک منافقین و مجاهدین خلق. من یک وقت متوجه شدم دیدم یک نفری، این یک ماشین پیکان را از بیسیم پر کرده بود. حتی روی صندلیها را پر کرده بود، هر چیز که جمع نمیشد به گردنش آویز کرده بود.
من رفتم جلو گفتم آقا چه کار داری میکنی؟ گفت هیچ میخواهیم اینها را ببریم خدمت امام. یکی از این مسجدیها به من گفت که آقا تو بنشین پهلوی او و آنجا بروید. با چه حیلهای این ما را وسط راه پیاده کرد.
یک کار دیگری که به ما خبر دادند در جنگلهای تهرانپارس یک ماشین تریلی پر از اسلحه است. ما بلافاصله با رفقایمان رفتیم دیدیم بله تریلی پر از سلاح ماشین را آوردند پنهان کردند که بحمدالله آن را هم ما نجات دادیم و برگرداندیم.
وقتی حفاظت مدینةالنبی به دست ایرانیها افتاد
آیتالله جلالی خمینی در خرداد ماه ۶۰ از طرف امام در امور حج منصوب شد. وی در خاطره جالبی از حج آن سال میگوید: مسئله هم به جایی رسید در ملاقاتهایی هم که داشتیم و صحبت کردیم حالا آن سال عنایت خدا بود فضل خدا بود عجیب هم اینها رعب و عظمت امام در دلشان بود. ما شب نشستیم جلسه گرفتیم و تصویب کردیم که حاجیها در میدان بیایند و با مشتهای گره کرده مرگ بر امریکا و مرگ بر اسرائیل بگویند.
رئیس کل سازمان امنیت آنجا آمده بود دست ما را گرفته بود میگفت فلانی شما بگویید اینجا به هر مقامی میخواهند فحش بدهند، اما نگویند مرگ بر امریکا! من به او گفتم صبر کن در کشور ما هم همین طور بود. یک عدهای میگفتند اگر بگویند "مرگ بر امریکا" آسمان به زمین میآید. صبر کن ببین!
بعد هم در اثر ترسشان از این که یک مسائلی پیش بیاید کار به جایی رسید که حرم را تحویل ما دادند. چون درگیری در مدینه زیاد بود، حجاج میرفتند ببوسند. آنها هم میزدند، اذیت میکردند. آمدند با ما صحبت کردند که آقا شما چند نفر بگذارید و انتخاب کنید که اینها کارتهایی به سینهشان بزنند و اینها [کار]را واگذار کردند به ما و این یک چیز خیلی عجیبی برای تمام کشورها بود که چه شده است که ایرانیها اینجا را تحویل گرفتهاند و تمام شرطهها هم کنار رفتند؟ من وقتی این مسئله را برای حضرت امام عرض کردم حضرت امام فرمود: واقعاً بیسابقه بوده است بسیار مسئله مهمی است.