یادداشت پژوهشی
سیر تحول علم اقتصاد؛ از اقتصاد کلاسیک تا اقتصاد رفتاری
نقش سیاستگذاران در تصمیم اقتصادیای که برای یک کشور اتخاذ میشود بسیار مهم است؛ به طوری که یک سیاستگذار برای اتخاذ تصمیمی اقتصادی علاوه بر اخذ مشاورههای اقتصادی به مشاورههای روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی نیز نیاز دارد.
به گزارش سرویس پژوهش خبرگزاری صدا وسیما: همان طور در یادداشت پیشین با عنوان «اقتصاد رفتاری» گفته شد اقتصاد رفتاری یک علم میان رشتهای است. اگر بخواهیم تاریخچه مختصری از سیر تحول علم اقتصاد به اقتصاد رفتاری ارائه کنیم نمیتوان نقش پدر این علم یعنی آدام اسمیت را نادیده گرفت. او با نوشتن دو کتاب (نظریه عواطف اخلاقی) در سال ۱۷۵۹ میلادی و (بررسی درباره ماهیت و علل ثروت ملل) در سال ۱۷۷۶میلادی؛ پایه گذار علم اقتصاد بود.
آدام اسمیت را با ادعاهای اخلاقیای که در کتاب ”نظریه عواطف اخلاقی“ نوشته و همچنین ردپای همین توصیهها که در کتاب دیگرش (ثروت الملل)، هم دیده میشود، علاوه بر اینکه پدر علم اقتصاد است؛ نقش مهمی هم در تکوین اقتصاد رفتاری داشت؛ چرا که بحث های روانشناسی در جای جای آثار او خودنمایی میکند. او در آثار خود انسان را موجودی عاقل، اما همراه با همدلی معرفی میکند؛ موجودی که برای به حداکثر رساندن سودش انسانیتش را فراموش نمیکند. اما چرا بحث اقتصاد رفتاری در آن دوران کمرنگ ماند را شاید بتوان به حساب مقتضیات زمانه گذاشت.
تا قرن نوزدهم اقتصاد را، اقتصاد سیاسی مینامیدند، چون اقتصاد خارج از علم سیاست تصور نمیشد . اما در اواخر قرن نوزدهم با تلاش ریاضیدانان و متخصصان آمار، اقتصاد به علم تبدیل شد و در کنار علوم دیگر به صورت مستقل قرار گرفت. این علم مفروضاتی اساسی داشت که برخی از آنها عبارتند از:
در کل این علم، انسانها را به عنوان یک گلبول مجزا در پیکره جامعه انسانی در نظر میگرفت.
- اما مشکل این علم چه بود؟
این علم نتوانست به خیلی از سؤالات از جمله سؤالات زیر پاسخ دهد:
آیا میتوان از این علم نسخهای واحد برای تمام کشورها و دولتها و حکمرانیها پیچید؟! آیا رفتار انسانها در کشورهای مختلف و دولتهای گوناگون یک رفتار مکانیکی و از پیش برنامه ریزی شده است؟! آیا در آزمایشگاه علم اقتصاد همیشه ترکیبات مورد نیاز میبایست با یک فرمول ترکیب میشدند؟! و اگر ترکیب میشدند نتیجه واحدی میدادند؟!
در این جا بود که سیاستگذاریها با علم اقتصاد بدون در نظر گرفتن بافت آن جامعه نه تنها به ثمر نمینشست بلکه باعث مشکلات پیچیده اقتصادی دیگر هم شد که این مشکلات خود منشا بسیاری از بحرانهای اقتصادی، سیاسی و حتی اجتماعی شد. خطاهای سیاستی در سیاستگذاریهای اقتصادی در بسیاری از مواقع منجر به ایجاد شکاف عظیم درآمدی و در نتیجه شکاف طبقاتی گسترده شد که عواقب آن سالها به جا میماند. اما در نهایت فقط میتوان گفت: نتیجه ترکیب این مواد در آزمایشگاه علم اقتصاد نتوانست معجون شفابخشی برای جوامع ارائه دهد.
- اما راه حل چه بود؟
در اوایل قرن بیستم بود که اقتصادانان بزرگی چون” تورستن وبلن“ بیان داشت که: مردم کارهایی که انجام میدهند کاملا عقلایی نیست یعنی مفروضات علم اقتصاد به چالش کشیده شد.
در همان سالها (۱۹۱۶) نیز برای اولین بار بحث سرمایه اجتماعی مطرح شد و عموم اقتصادانان و سیاستگذاران به این نتیجه رسیدند که جامعه شناسی از الزامات علم اقتصاد است. نتیجه گیری اقتصادانان در قرن بیستم این بود که علم اقتصاد لازم است، اما کافی نیست. در نتیجه بعد از جنگ جهانی دوم مسائل اجتماعی نیز وارد علم اقتصاد شد و پایههای اقتصاد نهادی گذاشته شد.
برای تعریف نهاد میتوان گفت: نهادها هر گونه ترکیبات و یا ساختارهایی هستند که رفتارهای ما را کنترل میکنند. اما عکس العملی که جامعه در خصوص این نهادها از خود نشان میدهند، چگونه در علم اقتصاد نمود پیدا میکند؟ جواب به این سؤال با به کارگیری علم روانشناسی در اقتصاد که همان اقتصاد رفتاری نام گرفت، داده شد.
- پیدایش اقتصاد رفتاری در اواخر قرن بیستم
در اواخر قرن بیستم روانشناسان مطرح کردند نهادهایی که ساختار آنها انسان است، رفتارشان به سه دسته قابل تقسیم شدن است:
روانشناسان به این نتیجه رسیدند که برخلاف مفروضات علم اقتصاد، افراد کمتری رفتارهای عقلانی دارند و با ملغمهای از ابزارهای ”عقل“، ”روان“ و ”محیط“ است که اغلب افراد تصمیمهای خود را عملی میکنند.
اینجا بود که علم اقتصاد با در نظر گرفتن مباحث روانشناسی یک گام جلوتر برداشته و اقتصاد رفتای را خلق کرد. بخشی از اقتصاد رفتاری به بررسی نقش روانشناسی فردی در تصمیم گیریهای اقتصادی اختصاص دارد و بخش دیگرش به مباحث روانشناسی اجتماعی مربوط است.
- جمع بندی:
همان طور که در طول یادداشت با هم گام به گام از اقتصاد سیاسی به سمت اقتصاد رفتاری حرکت کردیم؛ این گزاره به اثبات رسید که نقش سیاستگذاران در تصمیم اقتصادیای که برای یک کشور اتخاذ میشود بسیار مهم است؛ به طوری که یک سیاستگذار برای اتخاذ تصمیمی اقتصادی علاوه بر اخذ مشاورههای اقتصادی به مشاورههای روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی نیز نیاز دارد.
از این جهت بود که از تلفیق و همگرایی دانشهای چندگانه به خصوص اقتصاد و روانشناسی علم جدید متولد شد با عنوان «اقتصاد رفتاری»؛ دانشی که با روش علمی قصد دارد در فضای روان شناختی فاکتورهای مربوط به احساسات و اجتماع را در تحلیل فهم بازارها و عوامل اقتصادی به کار گیرد؛ بنابراین در یک جمله میتوان گفت: اقتصاد رفتاری به دنبال افزایش قدرت توضیح دهندگی علم اقتصاد از طریق واقعیتر کردن بنیانهای روانشناسی است. هسته اصلی این رشته به افزایش واقع گرایی زیربناهای روانشناختی علم اقتصاد اعتقاد دارد که در نهایت بهبود نظریههای اقتصادی در انجام وظایف خود همچون توصیف بهتر تئوریها، پیشبینی بهتر حوادث و پیشنهاد سیاستهای اقتصادی بهتر را در پی دارد.
مریم سمردپی ؛ پژوهشگر اداره پژوهش خبری