فارن پالسی در مقاله ای بررسی کرد
قرن بیست و یکم ، قرنی ضد آمریکایی
فارن پالسی به بررسی تغییر نظم جهانی پرداخت و نوشت نظم قدیم جهان به رهبری آمریکا فروپاشیده و این کشور موقعیتش را از دست داده است.
به گزارش
سرویس بین الملل خبرگزاری صداوسیما ، فارن پالسی در مقالهای به قلم «زاخاری کارابل» به بررسی تغییر در نظم جهانی پرداخت و نوشت: نظم قدیم جهان به رهبری آمریکا اکنون شکست خورده است و آنچه که جایگزین این نظم میشود، ممکن است دقیقاً همان چیزی باشد که جهان– و از جمله آمریکا– بدان نیاز داشته باشد.
در این مقاله آمده است: در سال ۱۹۴۱، هنری لووس- بنیانگذار مجله تایم اعلام کرد: "قرن بیستم، قرن آمریکایی است. "
به گفته وی آمریکا با قدرت بی نظیر و عزم بی بدیل، جهان را "برای آزادی، رشد و رضایت فزاینده همگان، ایمن میسازد".
اما طی باقی سالهای این قرن، آمریکا همانند یک قدرت غالب و مسلط، با جهان رفتار کرد که این رفتارها گاهی اوقات خوب، اما در بیشتر مواقع، بد بود. اما تا سال ۲۰۲۰، قرن بیست و یکم به "قرن ضد آمریکایی" تبدیل شده است،
هویتی که پیش از شیوع بیماری همه گیر کووید-۱۹ تا حد قابل توجهی شکل گرفته بود، اما مطمئناً به واسطه شیوع این بیماری، تسریع و تشدید شده است.
رویکردی خصمانه با آمریکا
ممکن است قرن ضدآمریکایی، در آینده به شکلی خشونت آمیز، رویکردی خصمانه با آمریکا در پیش بگیرد، اما در حال حاضر، به لحاظ اخلاقی، قرنی ضد آمریکایی است. سه ستون تشکیل دهنده قدرت آمریکا– یعنی: قدرت نظامی، قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی- که قرن گذشته را تعریف میکرد، یا به کلی از بین رفته اند یا تضعیف شده اند. در این لحظه، این شکستها ممکن است نقاطی منفی و پر رنگ به نظر برسد.
با وجود این، ممکن است طلوع «قرن ضد آمریکایی» دقیقاً همان چیزی باشد که هم جهان و هم آمریکا، برای پاسخ به چالشهای خاص امروز بدان نیاز داشته باشند. جهانی که جمعیت آن بالغ بر هفت میلیارد و ۸۰۰ میلیون تن است، نیاز به ستونهای حمایتی مختلف دارد، نه یک قدرت برتر و نه دو قدرت سلطه طلب که برای دستیابی به قدرت بیشتر با یکدیگر رقابت میکنند. آمریکا- که در عین حال که از ثروتها سرشار است، با کمبودهای بزرگ و شدیدی نیز روبرو است- باید بپذیرد که به رهبری جهان منصوب نشده است و این که نتایج حاصل از اقدامات گذشته آن، هیچ تضمینی برای موفقیتش در آینده نیست. اولین گام برای حل یک مشکل، اذعان به وجود مشکل است. عدم پذیرش این موضوع– یعنی باور به این که فقط یک کشور است که به طور منحصر به فرد، قدرت را در اختیار دارد و به واسطه تاریخ و فرهنگ، سرنوشت آن با عظمت و شکوه گره خورده است- نسخهای است که به سقوط منتهی خواهد شد.
آمریکا توانست در آستانه هزاره جدید، یعنی حدود ۲۰ سال پیش که البته زمانی طولانی به نظر میرسد، به خود و جهان اثبات کند که فرمول و شیوه منحصر به فردی را برای برای نحوه بالقوه مدیریت دموکراسی یافته است. آمریکا به نقش خود به عنوان یک ابرقدرت جهانی و صاحب یک اقتصاد شکوفا تأکید کرد.
آشکار شدن شکاف های ساختاری
این بیماری همه گیر (کرونا) در آمریکا، شکافهای ساختاری را در این کشور به وضوح مشخص کرده است. این مسئله همچنین نشان داده است که کشوری که دولت مرکزی آن نه تنها به ساختارهای سه گانه دولت فدرال، بلکه به استقلال و خودمختاری چشمگیر محلی و ایالتی نیز محدود است، به طور خاص برای هدایت یک تلاش ملی نیرومند که یک جنگ واقعی نیست، صلاحیت ندارد.
فروپاشی ستون قدرت آمریکا
اولین ستون «قرن آمریکایی» که کنار زده شد، ستون نظامی آن بود. حمله آمریکا به افغانستان پس از ۱۱ سپتامبر، از حمایت قابل توجهی در سطح بین المللی برخوردار بود، زیرا این اقدام، پاسخی توجیه پذیر با اقدامات طالبان در پناه دادن به القاعده و اسامه بن لادن بود. اما حمله بعدی آمریکا به عراق در ماه مارس سال ۲۰۰۳، با حمایت اندک بین المللی روبرو شد. اشغال ناموفق این کشور و سالها جنگ چریکی علیه سربازان آمریکایی، یادآور جنگ ویتنام بود.
نگرانیهای اولیه از این اقدام آمریکا، پس از آن تشدید شد که اخباری درباره اقدام نیروهای آمریکایی در شکنجه افراد در عراق، در بازداشتگاه خلیج گوانتانامو و در دیگر نقاط مختلف جهان منتشر شد. این اقدامات، نقض آشکار کنوانسیونهای ژنو بود که آمریکا از مدتها پیش، از آنها دفاع میکرد. اگر افشاگریها در خصوص جاسوسی از شهروندان آمریکایی به نام امنیت ملی و جنگ با تروریسم را نیز اضافه کنیم، میبینیم که بسیاری از ستونهای قدرت آمریکا فروپاشیده است. ایالات متحده تا سال ۲۰۰۸ از باتلاق رسوایی عراق خارج شد، آن هم در حالی که ارتش این کشور به لحاظ اندازه و ظرفیت، در بالاترین رده جهان قرار داشت، اما تصویری که از این ارتش در اذهان ثبت شده بود، به شدت تضعیف شده بود.
فروپاشی اقتصادی
دومین ستونی که فرو پاشید، ستون اقتصادی بود. یکی از شیفتگیهای اصلی «قرن آمریکایی» که توسط «لووس» مطرح شد، آن بود که نظام اقتصادی آمریکا دارای مزایا و ویژگیهای بی نظیری است که کمونیسم را به شدت گوشمالی میدهد. حتی پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی، اقتصاد رو به رشد آمریکا همچنان قطبی برای جذب استعدادها و خلاقیتها بود و شرکتهای فناوری آمریکایی بودند که نخستین رشد عمده اینترنت را در دهه ۱۹۹۰ رقم زدند و سپس در دهه ۲۰۰۰، موج بعدی آن را به راه انداختند.
همزمان، «اجماع واشنگتن» که در دهه ۱۹۸۰، نحوه ساختار بازارهای آزاد را رقم زد، طرح اولیه بازسازی شرق اروپا و روسیه پس از سال ۱۹۸۹ بود. این طرح همچنین به عنوان چارچوبی آزاد برای صندوق بین المللی پول و بانک جهانی عمل کرد تا تلاشهای این دو نهاد را برای ترغیب کشورهای جهان با هدف کاهش موانع تجاری، تسهیل کند. برخی کشورها به خصوص روسیه، از این نسخه آسیب بسیار زیادی دیدند، اما قدرت اقتصادی مطلق آمریکا، گزینههای چندانی را برای بیشتر کشورها باقی نمیگذاشت. چین در این میان، یک استثناء قابل توجه بود و بزرگی این کشور و شکل گیری این تصور شایع که چین در نهایت پس از پیوستن به سازمان جهانی تجارت، به سمت مدل آمریکایی حرکت خواهد کرد، به این کشور اجازه داد تا مسیر خود را پیگیری کند.
موفقیت اقتصادی چین باعث تضعیف سلطه آمریکا شد
موفقیت اقتصادی چین باعث تضعیف سلطه آمریکا شد، اما بحران مالی سال ۲۰۰۸-۲۰۰۹ بود که حقیقتاً توانست این ستون اقتصادی را ویران کند. این سؤال به مدت چندین سال در ذهن سرمایه گذاران شکل گرفته بود که "وامهای عقب افتاده بانکهای دولتی چین، چه زمانی این کشور را فرو خواهد پاشید؟ "، اما بعداً مشخص شد که بانکهای چین نبودند که در این میان، مشکل داشتند، بلکه بانکهای آمریکایی بودند (که مشکل دار بودند). این پدیده (بحران مالی و اعتباریِ ۲۰۰۸-۲۰۰۹) شایع و جهانی شد. نظام مالی به رهبری آمریکا توانست بقا پیدا کند، اما اعتبار اقتصادی آمریکا نابود شد.
فروپاشی ستون دموکراسی
آخرین ستونی که از بین رفت، دموکراسی بود. آمریکا به مدت چند دهه، میتوانست با افتخار اعلام کند که قدیمیترین و اساسیترین دموکراسی در جهان است و نظامی منحصر به فرد دارد که در آن از آزادیهای افراد محافظت به عمل میآید و انرژیهای جمعی نیز در آن مورد بهره برداری قرار میگیرد. آمریکا به شکل معمول، متحدان و دشمنان خود را ترغیب و گاهی اوقات وادار میکرد تا درها را بگشایند و دموکراتیک شوند. این تصور شکل گرفته بود که دموکراسی، بهترین سنگر در برابر خودکامگی و بهترین مسیر به سمت رفاه بود. آمریکا با وجود همه نقصهای خود، به دموکراسی، دست کم به خوبی دیگران، عمل میکرد. البته آمریکا، بر اساس ارزیابی ها، هرگز "قدرتمندترین دموکراسی" نبود. کشورهای اسکاندیناوی بودند که در این عرصه، پیشتاز بودند. اما آمریکا بدون شک، قدرتمندترین دموکراسی بزرگ و پویا بود. سپس، دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور این کشور انتخاب شد.
تا سال ۲۰۱۶، نشانههای تنش را میشد در دموکراسی آمریکا مشاهد کرد. اعتماد عمومی به دولت و مشارکت در آن، چنان کاهش یافته بود که نظام حکومتیِ آمریکا، متوجه این موضوع شده بود. اما انتخاب ترامپ، توانمندی آمریکاییها برای ابراز این نکته برای خود و جهان را که فرایندها در این کشور میتواند فشار پوپولیسم (توده گرایی) را تحمل کند، به شدت کاهش داد. در واقع، ترامپ آسیب بسیار کمتری را در مقایسه با ادعاهای منتقدان خود به این مسئله وارد کرده بود و این موضوع نشان دهنده سامانه داخلی از کنترلها است که باعث میشود موارد سوء استفاده قدرت توسط رئیس جمهور، بسیار دشوار شود.
ترامپ آمریکا را تضعیف کرد
اما قدرت دموکراسی آمریکا در جهان، همچنین یک نماد بود، نماد و نشانهای که مهاجران و صاحبان استعدادها را به آمریکا میکشاند تا از فرصتهایی که این کشور در اختیار آنها قرار میدهد، استفاده کنند. اما دولت ترامپ در این خصوص نیز موقعیت آمریکا را به شدت افول داد. البته، وجهه آمریکا در دهه ۱۹۷۰ نیز به واسطه تحقیر ویتنام و سیاستهای ضد دموکراتیک در کشورهای جهان سوم، آسیب دیده بود. اگر احیای اقتصادی دهه ۱۹۸۰ رخ نداده بود، این امکان وجود داشت که «قرن آمریکایی» در همان زمان پایان یابد.
فروپاشی آخرین ستون قرن آمریکایی
اکنون بسیار زود است که کشورها را به طور کلی، بر اساس نحوه رفتار آنها در خصوص شیوع بیماری همه گیر (کرونا) مورد قضاوت قرار دهیم. اما این موضوع مشخص است که آمریکا در این شرایط دچار ضعف است، از جمله مدیریت داخلی غیر متمرکز، سیاستهای بسیار سؤال برانگیز و اختلافات فرهنگی عمده در سرتاسر کشور. همه این موارد باعث میشود آمریکا در برابر بحرانهای ملی، آسیب پذیر باشد.
پاسخ ضعیف آمریکا به این بیماری همه گیر، صراحتاً باعث آسیب دیدن چهره آمریکا به عنوان سفیر حکومت خوب و دموکراتیک شد و بدین ترتیب، آخرین ستون «قرن آمریکایی» را ویران کرد.
بسیاری هم در آمریکا و هم در سرتاسر جهان، ممکن است عقیده داشته باشند پایان «قرن آمریکایی» اسف بار است. اما طلوع «قرن ضد آمریکایی» امیدواری به رقم خوردن دوران بهتری را برای جهان به همراه دارد.
ظهور چین به عنوان قدرتی برتر
اکنون پرسشی که مطرح میشود، جایگاه چین به عنوان یک قدرت فزاینده جهانی است، به خصوص با توجه به این که آمریکا مجبور به عقب نشینی در عرصههای جهانی شده است. درست است که چین، حقوق را به شیوهای متفاوت از آمریکا، تعریف میکند، اما الگوی چین، همچنان یک الگوی چینی است که از سوی دولتی تبلیغ میشود که به نظر میرسد به حفظ صلح جهانی- در عین اِعمال قدرتِ خود (در جهان) - بسیار علاقمند است.