گزارش مکتوب/
به کجا چنین شتابان...؟
یک روز سخت و پر از دغدغه را پشت سر می گذاری و برای سلامت جسم خودت و نفس تازه آسمان شهر پا در رکاب حمل و نقل عمومی می شوی.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما، در گام اول سوار بر اتوبوسی که مبداءش از شمالی ترین نقطه شهر است و پایانش به خطوط راه آهن برون شهری پایتخت می خورد همان جایی که کلی خاطره از دوران کودکیت داری، که هربار می خاستی به مسافرت بروی پاتوقت همان جا بود.
راه دراز است و حرکت مارپیچ اتوبوس با حمل یک عالمه مسافر اولش مشقت بار است ولی وقتی خودت را در بین آن همه آدم دست به میله که کم مانده سقف اتوبوس را از بی جایی بچسبند می بینی، خودت را در بین شان راحت تر حس می کنی.
در همان شلوغی ها هراز گاهی صدایی به گوش می خورد که خانم هُل نده، وقت کردی یک کم به دوربرت هم نگاه کن، اِوا پامو لِه کردی.
که در جواب می شنوی دوست داری راحت تر باشی با آژانس رفت و آمد کن، که در پاسخ دوباره می شنوی مگر اتوبوس را خریدی، یا مال شماست که نظر می دهی استفاده نکن.
خلاصه سرتان را درد نیاورم که این بگو مگو آنقدر ادامه پیدا می کند که دوری راه، روی پا ایستادن و گرمای هوا را بکلی فراموش می کنم...
بلاخره اتوبوس به میدان ولیعصر می رسد بسختی خودم را از بین آن همه مسافر بیرون می کشم و پیاده می شوم، چند قدم آنطرف تر سوار یک تاکسی شده و به متروی هفت تیر می رسند سوار مترو می شوم و دوباره هم همه و شلوغی ها را تحمل می کنم تا به ایستگاه شهرری می رسم.
پاهایم آنقدر درد می کند که به سختی بر روی زمین می گذارم، حیاط مترو را رد می کنم و به خطوط تاکسی رانی و شخصی ها می رسم، صدای رانندگان تاکسی به گوشم می خورد که داد می زنند: ورامین یک مسافر، آن یکی می گوید بدو ورامین حرکت، تا اینکه یکی از ماشین ها را انتخاب می کنم و سوار می شوم، پس از کامل شدن سرنشینان راننده استارت می زند و تا از پارک درمی آید صدای پارکبان و بچه های خط که به قول راننده ها کارراه بیانداز هستند به گوش می خورد که حق ترددت را بده و بعد برو، اولش گوش هایم را تیز می کنم که یعنی چه حق ترددددددددددد؟
تا اینکه می بینم راننده یک هزار تومانی تانخورده به پارکبان می ده و یک دوهزار تومانی به مسئول خط، یک کم کنجکاوتر می شوم و بعد از حرکت ماشین از راننده پرسیدم حق تردد یعنی چه؟
بنده خدا که از صبح با ماشین کلی کلاج و دنده عوض کرده بود و نای صحبت کردن نداشت، گفت ببینید خانم چون ما تاکسی نیستیم بابت هر راه که مسافر می زنیم تا ورامین یک سه هزار تومانی باید اینجا پرداخت کنیم با این تفاوت که تاکسی ها درطول ماه 25 هزار تومان به تاکسی رانی پرداخت می کنند ولی ما باید برای هربار که مسافر پرداخت می کنیم 3 هزار تومان پرداخت کنیم.
راننده دل پردردی داشت وقتی توی جاده افتادیم شروع کرد به صحبت کردن که دخل و خرج ، جور درنمی یاد و ما هم باید روی این ماشین از صبح تا شب بگازیم، تا یک لقمه نان حلال برای زن و بچه هامون ببریم.
زیرلب گاهی یک غُری می زد و آهی می کشید ولی من هنوز نتوانسته بودم پول پارکبان و مسئول خط را هضمش کنم، چون بخاطر داشتم چند روز پیش مسئولین شهری گفتند که هیچ کس حق ندارد به پارکبانان پول بدهد و این یک تخلف محسوب می شود.
هوا کم کم تاریک و تاریک تر می شد و نگاه من هم در تاریکی جاده به ستاره هایی که چشمک می زدند بودو با خودم فکر می کردم با این قانونی قرار است به کجا برسیم و یاد حرف قدیمی ها اُفتادم که می گفتند: روزی رسان خداست اما ما بنده ها نباید از هر راهی برای رسیدن به مقاصد خودمان کلاه بر سر یکدیگر بگذاریم.
گزارش از مریم جعفری