۲۱ جولای مصادف با ۳۰ تیر، سالروز تولد ارنست همینگوى، نویسنده مشهور آمریکایی است. معروفترین آثار این نویسنده، وداع با اسلحه و پیرمرد و دریا است.
به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، ارنست میلر همینگوی Ernest Hemingway در ۲۱ جولای ۱۸۹۹ در اوک پارک ایلینوی، حومهای مرفهنشین در غرب شیکاگو به دنیا آمد. والدین او، کلارنس و گریس، تحصیل کرده و در جامعهی محافظهکار اوک پارک بسیار محترم بودند. همینگوى در یک خانوادهى پر جمعیت متولد شد. آنها شش خواهر و برادر بودند که به غیر از یکى، باقى به عرصهى هنر پاى نهادند. مادرشان موسیقى خوانده بود؛ اما ضعف بینایى و نور صحنه باعث آزار چشمانش شد و او پس از آن تنها به تدریس موسیقى پرداخت. ارنست هم از این ضعف بینایى در امان نماند، ژنها کار خود را کردند و او هم مانند مادر دید کاملى نداشت. گریس، مادر همینگوی، تمام تلاش خود را بر آن گذاشت تا فرزندانى آموزش دیده و توانمند تربیت کند و به همین جهت درامد خانواده را صرف استخدام پرستار و مستخدم نمود تا بتواند وقت خود را با فرزندانش بگذراند و آنها را به مجامع فرهنگى ببرد. ارنست خواهری به نام مارسلین داشت. ارنست و مارسلین بسیار شبیه یکدیگر بودند و مادرشان دوست داشت، آنها دوقلو به نظر برسند؛ بنابراین در سه سال اول زندگیِ ارنست، موهای او را بلند نگه میداشت و به هر دو کودک لباسهای زنانه و مشابه میپوشاند.
او موسیقیدانی مشهور بود و با وجود آنکه ارنست از یادگیری ویولنسل سر باز میزد، این هنر را به او آموخت. همینگوی بعدها در زندگی اعتراف کرد که درس موسیقی به سبک نگارش او کمک کرده است. در بزرگسالی، همینگوی گفت که از مادرش متنفر است؛ اگرچه بعضی اشاره کردهاند که او از نظر روحی به مادرش شباهت داشت.
خانوادهی آنها همیشه در تابستان به خانهی ویلاییشان در نزدیکی دریاچه والون، سفر میکردند. در آنجا ارنست جوان با پدرش به شکار و ماهیگیری میرفت. در این همراهی او اردو زدن در جنگل را آموخت و این تجربههای نخستین بود که شور و اشتیاق همیشگی برای ماجراجویی در فضای باز و زندگی در مناطق دور افتاده را در او برانگیخت.
همینگوی از سال ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۷ به دبیرستان اوک پارک و ریور فارست در اوک پارک رفت. او ورزشکار خوبی بود و بوکس، دومیدانی، واترپلو و فوتبال ورزشهای مورد علاقهاش بودند؛ او همچنین دو سال، در ارکستر مدرسه با خواهرش مارسلین اجرا میکرد و استعداد ویژهای در ادبیات انگلیسی از خود نشان داد؛ در دو سال آخر دبیرستان، روزنامه و سالنامهی مدرسه را ویرایش میکرد و پس از ترک دبیرستان به عنوان خبرنگار به کار پرداخت. همینگوی مانند مارک تواین، استفان کرین، تئودور درایزر و سینکلر لوئیس، پیش از نویسنده شدن، روزنامهنگار بود.
همینگوی در جنگ جهانی اول
در دسامبر ۱۹۱۷، پس از رد شدن توسط ارتش آمریکا به دلیل ضعف بینایی، در حالیکه خانواده به شدت با این اقدام او مخالف بودند، ارنست از طریق صلیب سرخ به عنوان راننده آمبولانس برای حضور در جنگ پذیرفته شد و در می ۱۹۱۸، نیویورک را ترک کرد و زمانی به پاریس رسید که شهر زیر بمباران توپخانه آلمان بود و در ماه ژوئن به جبهه ایتالیا وارد شد. او در اولین روز حضور خود در میلان، به محل انفجار یک کارخانه مهمات فرستاده شد تا به گروهی کمک کند که بقایای تکه پارهی زنان کارگر را جمعآوری میکردند و این حادثه را در کتاب غیرداستانی مرگ در بعدازظهر اینگونه توصیف کرد: " به یاد دارم که به دنبال جسدها میگشتیم؛ اما تنها بعضی از اعضای بدن را پیدا کردیم. "
چند روز بعد، وقتی ارنست برای سربازان حاضر در خط مقدم از انبار آذوقه شکلات و سیگار برده بود، بهخاطر اصابت ترکش به شدت آسیب دید؛ اما با وجود خونریزی و درد طاقتفرسا، سربازی زخمی را به دوش گرفت و تا مقر صلیب سرخ برد. او در آن زمان، فقط هجده سال داشت. همینگوی بعدها در مورد این حادثه گفت: " وقتی در کودکی به جنگ میروید، توهمی بزرگ از جاودانگی دارید. افراد دیگر کشته میشوند؛ نه شما... سپس وقتی مجروح شدید، به یکباره، آن توهم را از دست میدهید و میفهمید که مرگ ممکن است برای شما هم اتفاق بیفتد. "
پاهای ارنست دچار جراحتی وحشتناک شد و به سرعت او را در بیمارستان صحرایی عمل کردند. او پنج روز آنجا ماند و پس از آن، به بیمارستان صلیب سرخ میلان منتقل شد و شش ماه را برای درمان آنجا گذراند.
بازگشت به خانه
همینگوی در اوایل سال ۱۹۱۹ به خانه بازگشت. او قبل از ۲۰ سالگی بهخاطر حضور در جنگ به بلوغی رسیده بود که با ماندن در خانه، بیکاری و گذراندن دوران نقاهت در تضاد بود. او نمیتوانست به والدینش بگوید که وقتی در جبهه زانوی خونین خود را دید چه حالی شد؛ و تنها در کشوری دیگر و با جراحانی که زبان انگلیسی نمیدانستند تا به او بگویند که آیا پایش را قطع میکنند یا نه، چقدر ترسیده است. رودخانه بزرگ الهام گرفته از همین روزهاست؛ زمانی که او با دوستان دبیرستانش به ماهیگیری و اردو رفت. داستانی کوتاه که در آن قهرمان پس از بازگشت از جنگ، برای تنها بودن به دل طبیعت میرود.
از آن جا که این نویسندهی سرشناس آرام و قرار نداشت، پیشنهاد کاری یکی از دوستان خانوادگی را بهسرعت قبول و در اواخر همان سال، به عنوان یک کارمند آزاد و نویسنده در هفته نامه تورنتو استار شروع به کار کرد. او ژوئن بعد به میشیگان بازگشت و سپس در سپتامبر ۱۹۲۰ به شیکاگو نقل مکان کرد تا با دوستان خود زندگی کند، در حالی که هنوز برای تورنتو استار مینوشت. در شیکاگو، به عنوان سردبیر مجلهای دیگر مشغول به کار شد و همانجا با شروود اندرسون ملاقات کرد.
زندگی در اروپا و آشنایی با هنرمندان مشهور
وقتی هدلی ریچاردسون، خواهر هم اتاقی همینگوی برای ملاقات برادرش به شیکاگو آمد، همینگوی شیفتهی او شد. " من میدانستم که او دختری است که قرار است با او ازدواج کنم. " هدلی موهای قرمز داشت و هشت سال از همینگوی بزرگتر بود. او از هم سن و سالهای خود سر به هواتر بود. برنیس کرت، نویسنده کتاب زنان همینگوی، ادعا میکند که هدلی برای ارنست تداعیگر پرستار زمان جنگ بود. آنها چند ماه مکاتبه کردند و سپس تصمیم به ازدواج و سفر به اروپا گرفتند تا از رم دیدن کنند؛ اما شروود اندرسون نامههایی برای زوج جوان نوشت و آنها را متقاعد کرد تا در عوض از پاریس دیدن کنند. ارنست و هدلی در ۳ سپتامبر ۱۹۲۱ ازدواج کردند. دو ماه بعد، همینگوی به عنوان خبرنگار خارجی در تورنتو استار استخدام شد و این زوج عازم پاریس شدند.
مراسم عروسی ارنست و هدلی به همراه خانواده
کارلوس بیکر، اولین زندگینامهنویس همینگوی، معتقد است که اندرسون پاریس را پیشنهاد کرد، زیرا مکانی ارزان برای زندگی بود و جالبترین مردم جهان در آنجا زندگی میکردند. همینگوی در پاریس با گرترود استاین، نویسنده و مجموعهدار هنری آمریکایی، جیمز جویس، رمان نویس ایرلندی، ازرا پاوند، شاعر آمریکایی و نویسندگان دیگر ملاقات کرد.
همینگوی در سالهای نخستین زندگی در پاریس " جوانی قدبلند، زیبا، عضلانی، با شانههای پهن، چشمهای قهوهای، گونههای سرخ، فک مربعی و صدای نرم بود. " او و هدلی در خانهای کوچک در محله لاتین زندگی میکردند و او در یک اتاق اجارهای در ساختمان مجاور کار میکرد. استاین، که سنگر مدرنیسم در پاریس بود، مربی و پدرخوانده پسر همینگوی شد؛ او را به هنرمندان و نویسندگانی معرفی کرد که از آنها به عنوان "نسل گمشده" یاد میکرد. او در همان دوران با نقاشان تأثیرگذار مانند پابلو پیکاسو، خوان میرو و خوان گریس ملاقات کرد؛ اما سرانجام از نفوذ استاین خارج شد و رابطه آنها به یک نزاع ادبی تبدیل شد که دهها سال طول کشید. ازرا پاوند در سال ۱۹۲۲ در یک کتابفروشی به صورت اتفاقی با همینگوی آشنا شد. این دو به ایتالیا رفتند و دوستی محکمی برقرار کردند. پاوند استعداد او را شناخت و پرورش داد و او را به جیمز جویس معرفی کرد.
ارنست همینگوی در پاریس
همینگوی در بیست ماه اول حضور در پاریس، نزدیک به ۱۰۰ داستان نوشت؛ اما همسرش یک چمدان پر از نسخههای خطی او را گم کرد. سال بعد، اولین کتاب همینگوی منتشر شد که از شامل دو داستانی بود از ماجرای گم شدن چمدان نجات پیدا کرده بود. پس از آن، کتابهای او یکی پس از دیگری منتشر شد و تحسین قابل توجهی دریافت کرد. خواندن کتاب بزرگ گتسبی فیتزجرالد باعث شد تا همینگوی نوشتن رمان را آغاز کند و خورشید همچنین میدمد خلق شد؛ در حالیکه رابطهی او بهخاطر کار بر روی این کتاب با هدلی آسیب دیده بود. هدلی متوجه شد ارنست به او خیانت کرده است و آن دو متارکه کردند. پس جدایی ارنست کاتولیک شد و به سرعت با پائولین ازدواج کرد. ماه عسل این ازدواج با ابتلا به سیاه زخم پایان یافت. پس از آن بیاحتیاطیهای همینگوی حوادث جانی بسیاری برای او رقم زد. او به جای سیفون توالت، پنجرهی سقفی را روی سر خود کشید و دچار آسیب شدیدی شد. این حادثه زخمی برجسته در پیشانی او حک کرد که تا پایان عمر باقی ماند. وقتی از همینگوی در مورد جای زخم سوال میشد، از جواب دادن طفره میرفت.
این نویسنده مدتی پس تولد فرزند دوم، هنگام سفر خبر خودکشی پدرش را دریافت کرد و وداع با اسلحه را نوشت. رمانی که تاییدی بر قدرت نویسندگی او شد.در اوایل دهه ۱۹۳۰، همینگوی زمستانهای خود را در کیوست و تابستانها را در وایومینگ میگذراند؛ جایی که گوزن و خرس گریزلی شکار کرد و در تصادف رانندگی دستش شکست و هفت هفته در بیمارستان بستری شد. بهبود اعصاب دست نویسنده یک سال طول کشید و در این مدت درد شدیدی را تحمل کرد. در سال ۱۹۳۳، همینگوی و پائولین به کنیا رفتند. در این سفر، همینگوی دچار اسهال خونی و افتادگی روده شد. او را با هواپیما به نایروبی منتقل کردند، تجربهای که در برفهای کلیمانجارو نشان داده شده است.
همینگوی در جنگ داخلی اسپانیا
در سال ۱۹۳۷، همینگوی با وجود مخالفت همسرش عازم اسپانیا شد تا جنگ داخلی اسپانیا را برای روزنامههای آمریکای شمالی پوشش دهد. او در این فرصت، در دومین کنگره بین المللی نویسندگان شرکت کرد؛ هدف این کنگره بحث در مورد نگرش روشنفکران به جنگ بود که در والنسیا، بارسلونا و مادرید برگزار شد و نویسندگان زیادی از جمله آندره مالرو و پابلو نرودا در آن شرکت کردند.
کوبا و ازدواج سوم ارنست همینگوی
در اوایل سال ۱۹۳۹، همینگوی با قایق خود به کوبا رفت تا مدتی در هتلی در هاوانا اقامت کند. این مرحلهای از جدایی آهسته و دردناک از پائولین بود و از ملاقات همینگوی با مارتا گلهورن آغاز شده بود. مارتا خیلی زود در کوبا به او ملحق شد و آنها مزرعهای را اجاره کردند. پائولین و بچهها تابستان همان سال، همینگوی را ترک کردند. پس از نهایی شدن طلاق از پائولین، ارنست و مارتا ازدواج کردند. سپس، همینگوی چند ماهی به اروپا رفت و هنگامی که به لندن رسید، مری ولز، خبرنگار مجله تایم را ملاقات کرد و شیفته او شد. در همین هنگام، مارتا مجبور شده بود با یک کشتی پر از مواد منفجره از اقیانوس اطلس عبور کند؛ زیرا همینگوی از کمک به او برای دریافت سفرهوایی امتناع کرده بود و در لندن، مارتا به دلیل ضربه مغزی ناشی از تصادف رانندگی در بیمارستان بستری شد. ارنست نسبت به وضعیت او بیتفاوت بود و با او مشاجره و رابطهشان را تمام شده اعلام کرد. پس از طلاق، در سومین ملاقات از مری ولز درخواست ازدواج کرد.
در سال ۱۹۴۷، همینگوی به دلیل شجاعت خود در جنگ جهانی دوم، ستاره برنز دریافت کرد. او در مناطق جنگی به منظور تهیه گزارش دقیق شرایط در خطر قرار گرفت تا با بیان خود خوانندگان را قادر سازد، تصویری واضح از مشکلات و پیروزیهای سربازان خط مقدم بهدست آورند.
همینگوی و بیماریهای پیدرپی
در یک سانحه رانندگی، زانوی همینگوی شکست و زخم عمیق دیگری بر پیشانی او بر جا ماند. در حوادث پیاپی اسکی ابتدا مچ پای راست و سپس پای چپ مری شکست. تصادف رانندگی در سال ۱۹۴۷ باعث شد پسرشان از سر مجروح و به شدت بیمار شود. همینگوی با مرگ دوستان ادبیاش در افسردگی فرو رفت: در سال ۱۹۳۹ ویلیام باتلر ییتس و فورد مادوکس فورد، در سال ۱۹۴۰ فیتز جرالد، در ۱۹۴۱ شروود اندرسون و جیمز جویس؛ در ۱۹۴۶ گرترود استاین؛ و سال بعد، ماکس پرکینز، ویرایشگر قدیمی اسکریبنر و دوستش. در این دوره، او از سردردهای شدید، فشار خون بالا، مشکل اضافه وزن و در نهایت، دیابت رنج میبرد - که بیشتر آنها ناشی از تصادفات قبلی و سالها نوشیدن بیرویه الکل بود. با این وجود، در ۱۹۴۶، باغ عدن را نوشت.
در سال ۱۹۴۸، همینگوی و مری به اروپا سفر کردند و چندین ماه در ونیز اقامت کردند. همینگوی در همین دوران عاشق آدریانا ایوانچیچ ۱۹ ساله شد. پس از یک کار ناموفق، پیرمرد و دریا را در هشت هفته نوشت و گفت که " بهترین چیزی است که میتوانستم در تمام عمرم بنویسم ". پیرمرد و دریا به کتاب برگزیده ماه تبدیل شد، همینگوی را به یک چهره جهانی تبدیل کرد و جایزه پولیتزر را از آن خود کرد.
همینگوی در سال ۱۹۵۴، در آفریقا، در دو سانحه هوایی پیدرپی و مرگبار مجروح شد. او به عنوان هدیه کریسمس برای مری، یک پرواز دیدنی بر فراز کنگو بلژیک اجاره کرد؛ اما بر فراز آبشار مورچیسون، هواپیما سقوط کرد. روز بعد، در تلاش برای رسیدن به مراقبتهای پزشکی، آنها سوار هواپیمای دوم شدند که هنگام برخاستن منفجر شد و همینگوی دچار سوختگی و ضربه مغزی دیگری شد، این حادثه آنقدر جدی بود که باعث نشت مایع مغزی شد. با وجود جراحات وارده، همینگوی، پسر و همسرش را در یک برنامه ماهیگیری برنامهریزی شده در ماه فوریه همراهی کرد؛ اما درد او را عصبانی و بسیار بداخلاق کرده بود. در این حین او در یک آتش سوزی دچار سوختگی درجه دو در پاها، تنه جلویی، لبها، دست چپ و ساعد راست شد. روی هم رفته وضعیت جسمی همینگوی به این شرح بود: دو دیسک ترکخورده، پارگی کلیه و کبد، دررفتگی شانه و شکستگی جمجمه. پس او برای مقابله با درد جراحات بیش از حد معمول مشروب نوشید.
دریافت نوبل ادبیات و آغاز تردیدها
در اکتبر ۱۹۵۴، همینگوی جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. او متواضعانه به مطبوعات گفت که کارل سندبرگ، ایزاک دینسن و برنارد برنسون سزاوار دریافت جایزه هستند؛ اما با خوشحالی پول جایزه را پذیرفت. گفته شده، همینگوی " آرزوی دریافت جایزه نوبل را داشت"؛ اما هنگامی که این جایزه را بهدست آورد، ماهها پس از اتفاق هواپیما و اخبار مربوط به آن در سطح جهان، " این تردید در ذهن همینگوی وجود داشت که خبرمرگ او نقش مهمی در دریافت این جایزه داشته است. "
۱۲ مورد از بهترین کتابهای ارنست همینگوی
کتابهای ارنست همینگوی (Ernest Hemingway) تاثیر عمیقی بر مردم گذاشتهاند و هنوز هم معروف هستند. او کسی است که برنده جایزه پولیتزر سال ۱۹۵۳ در ادبیات داستانی و جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۵۴ شد. همینگوی که یکی از بزرگترین نویسندگان اوایل قرن بیستم بود؛ کتابهایی درباره نسل گمشده جنگ جهانی اول، جنگ داخلی اسپانیا و مکانهای شگفت انگیزی مانند پاریس نوشته است.
۱. پیرمرد و دریا (The Old Man and the Sea)
کتاب پیرمرد و دریا (۱۹۵۲) آخرین رمانی بود که همینگوی در طول زندگی خود منتشر کرد؛ اما خیلیها معتقدند که این رمان بهترین اثر او میباشد. از آنجاییکه این کتاب بیشتر یک حکایت است تا یک رمان؛ پس در صورت نداشتن وقت زیاد برای مطالعه میتوانید آن را انتخاب کنید. به همین دلیل خیلیها این اثر را در دوران کودکی خواندهاند؛ اما کمتر توانستهاند معنای واقعی آن را درک نمایند. کافی است روی وضعیت اسفناک ماهیگیر که برای حرکت در آبهای آزاد تلاش میکند تمرکز کنید و سپس از خود بپرسید شما چه نقطه اشتراکی با وی دارید.
۲. مرگ در بعد از ظهر (Death in the Afternoon)
اگر به دنبال کتابی هستید که داستانیتر باشد؛ بهتر است رمان مرگ در بعد از ظهر (۱۹۳۲) را بخوانید که در مورد گاوبازی نوشته شده است. ارنست همینگوی در طول این کتاب به فرهنگ و ریشههای این سرگرمی در اسپانیا میپردازد. تجربیات بی واسطه وی در هنگام نوشتن باعث شده تا این اثر بیشتر غیرداستانی باشد.
۳. خورشید همچنان میدمد (The Sun Also Rises)
خورشید همچنان میدمد (۱۹۲۶) اولین کتابی بود که ارنست همینگوی منتشر کرد و بسیاری معتقدند بزرگترین رمان او میباشد. هر چند در اولین چاپ تنها ۵۰۰۰ نسخه از آن فروخته شد؛ اما این رقم تا سال ۱۹۶۱ به بیش از یک میلیون نسخه رسید. همینگوی در طول نگارش این اثر به ارزشهای سرزمین مادری خود تکیه کرده و به تشریح تجربیات زندگی جدیدش در اروپای پس از جنگ جهانی اول پرداخته است. او از کافههای متعددی در پاریس دیدن کرد و سپس با اعضای نسل گمشده که از خونینترین جنگ تاریخ جان سالم به در برده بودند، صحبت نمود.
۴. وداع با اسلحه (A Farewell to Arms)
کتاب وداع با اسلحه (۱۹۲۹) یکی دیگر از آثار زیبای همینگوی درباره جنگ جهانی اول است که داستان یک سرباز آمریکایی به نام فردریک هنری را روایت میکند. او در طول مدت اقامت خود در ایتالیا، با یک پرستار همکاری میکند که به او کمک میکند تا از خون، زخم و مرگ "جنگی برای پایان دادن به همه جنگ ها" (War to End All Wars) در جبهه ایتالیا فرار کند. این رمان بسیار مهیج است و در دل خود تصاویری از اسکی آلپاین و لحظاتی دلنشینی دارد؛ اما با پایانی غم انگیز خاتمه مییابد.
وقتی این رمان برای اولین بار منتشر شد؛ ناشر تنها ۳۱۰۰۰ نسخه از آن را سفارش داد که ۵۱۰ نسخه اول آن با امضای ارنست همینگوی همراه بود. اما خیلی زود این اثر عنوان اولین کتاب پرفروش همینگوی را از آن خود کرد و در ۱۲ ماه پس از انتشار بیش از ۱۰۰ هزار نسخه از آن فروخته شد.
۵. زنگها برای که به صدا در میآیند (For Whom the Bell Tolls)
وقایع نظامی یکی از موضوعات تکراری در رمانهای ارنست همینگوی است و این اصل در رمان زنگها برای که به صدا در میآیند (۱۹۴۰) نیز از این قاعده مستثنی نیست. به نظر میرسد این کتاب آمیزهای از یک اثر تخیلی و غیرداستانی است. اساس این داستان بر واقعیت استوار شده؛ زیرا منعکس کننده تجربیات و تحقیقات نویسنده در زمانی است که به عنوان گزارشگر و خبرنگار جنگ در میانه جنگ داخلی اسپانیا فعالیت میکرد.
۶. برفهای کلیمانجارو و داستانهای دیگر (The Snows of Kilimanjaro and Other Stories)
داستانهای کوتاه این مجموعه از میان آثار منتشر شده در کتابهای برنده هیچ چیز را نمیگیرد (Winner Take Nothing)، مردان بدون زنان (Men Without Women) و ستون پنجم و چهل و نه داستان اول (The Fifth Column and the First Forty-Nine Stories) انتخاب شدهاند. این آثار برگزیده همگی در سادگیشان زیبا هستند، اصالت شگفت انگیزی دارند، به شیوهای ماهرانه به تصویر کشیده شدهاند، و به خوبی گواهی بر وجود یکی از داستان نویسان چیره دست آمریکایی هستند.
۷. جشن بیکران (A Moveable Feast)
اگر دوست دارید بدانید در آخرین روزهای زندگی همینگوی چه بر او گذشته است؛ احتمالاً عاشق کتاب جشن بیکران (۱۹۶۴) خواهید شد که پس از مرگ نویسنده منتشر شد و او هیچگاه وقت نکرد نسخه خطی آن را به پایان برساند. این کتاب خواننده را با آخرین لحظات زندگی این شاهکار دنیای ادب همراه میکند و مروری بر خاطرات روزهای اولیه زندگی همینگوی در پاریس نیز هست.
۸. داشتن و نداشتن (To Have and Have Not)
داشتن و نداشتن (۱۹۳۷) یکی از شاهکارهای ارنست همینگوی است که منعکس کننده نظریات او در مورد طبقات مالی و اجتماعی نوظهور اوایل قرن بیستم است. شخصیتهای این کتاب براساس افرادی ساخته و پرداخته شدهاند که وی در زندگی واقعی خود با آنها ملاقات کرده است. به عنوان مثال افرادی از طبقه کارگر را به تصویر میکشد که در اسکلهای در کی وست (Key West) فلوریدا کار میکنند و همینگوی از نزدیک با آنها آشنا بوده است.
۹. داستانهای نیک آدامز (The Nick Adams Stories)
داستانهای نیک آدامز (۱۹۷۲) یک مجموعه داستان کوتاه است که نگاهی به دوران جوانی زندگی همینگوی میاندازد. ارنست در کودکی با پدرش یعنی دکتر کلارنس همینگوی همراه میشد؛ او پزشک خیری بود و به سرخپوستان مجروح، زنان در حال زایمان و افرادیکه در موقعیتهای نامناسب در اردوگاههای سرخپوستان در شمال میشیگان زندگی میکردند، رسیدگی میکرد.
خوانندگان با مطالعه داستان دکتر و همسر دکتر (The Doctor and the Doctor’s Wife) تا حدودی با رابطه بین پدر و مادر همینگوی آشنا میشوند. آنها همچنین با مطالعه داستان خانه سرباز (A Soldier’s Home) میتوانند احساسات همینگوی پس از جدایی از خانوادهاش و زندگی در اوک پارک (Oak Park) پس از بازگشت از جنگ جهانی دوم را درک نمایند.
۱۰. در زمان ما (In Our Time)
در زمان ما اولین مجموعه داستان کوتاه ارنست همینگوی است که در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. عنوان آن برگرفته از کتاب دعای رسمی کلیسای انگلیکان (Book of Common Prayer) است. از خود بیگانگی، از دست دادن، غم و اندوه و جدایی جزء مضامین اصلی داستانهای این مجموعه هستند. در واقع این مجموعه ادامه آثاری است که همینگوی آنها را با داستانهایی در توصیف جنگ، گاوبازی و رویدادهای جاری به رشته تحریر درآورد.
۱۱. جزایر در طوفان (Islands in the Stream)
کتاب جزایر در طوفان برای اولین بار در سال ۱۹۷۰ یعنی نه سال پس از مرگ همینگوی منتشر شد، و داستان یک مرد هنرمند و ماجراجویی بسیار شبیه خود نویسنده است. این کتاب در آغاز دهه ۱۹۳۰، سرنوشت توماس هادسون را دنبال میکند، و به بررسی تجربیات او به عنوان یک نقاش میپردازد و نگاهی به فعالیتهای ضد زیردریایی وی در سواحل کوبا در طول جنگ جهانی دوم میاندازد.
۱۲. مردان بدون زنان (Men Without Women)
کتاب مردان بدون زنان (۱۹۲۷) نمونهای از مهمترین و جذابترین نوشتههای اولیه همینگوی است. وی در ۱۴ داستان این مجموعه به بررسی مضامینی میپردازد که شالوده آثار بعدی او را تشکیل میدهند؛ مضامینی مانند تلفات جنگ، روابط غالباً ناآرام بین زنان و مردان، ورزش و اخلاق ورزشی.
درگذشت
از پایان سال ۱۹۵۵ تا اوایل ۱۹۵۶، همینگوی در بستر بود. به او گفته شد که برای کاهش آسیب کبدی، نوشیدن را متوقف کند؛ البته او پس از زمان کوتاهی دوباره به نوشیدن روی آورد.
او در اواخر عمر، به شدت بیمار بود و حس میکرد، در آستانه ویرانی است؛ احساس تنهایی میکرد و در رختخواب میماند. در حالیکه نگران امنیت مالی خود بود و درگیر پارانوئید؛ برای درمان شوک الکتریکی دریافت کرد. پزشکان گفتند افسردگی او ممکن است ناشی از استفاده طولانی مدت از داروهای اعصاب باشد. او مدتی در آسایشگاه روانی بستری شد و پس از مرخص شدن، در ساعات اولیه صبح ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ دست به خودکشی زد. او قفل انبار زیرزمینی را باز کرده بود که اسلحههایش در آن نگهداری میشد، به طبقه بالا بازگشته بود و با تفنگ شکاری دو لولی به خود شلیک کرد که اغلب از آن استفاده میکرد. همسرش ابتدا ادعا کرد که مرگ او تصادفی بوده؛ اما پنج سال بعد در یک مصاحبه مطبوعاتی تأیید کرد که خودکشی کرده است.
منابع:
https://rastintranslators.ir/
https://www.avangard.ir/