امروز تهران، و در آستانه روز تهران، گفتنیهای فراوانی دارد و صدها کتاب را میتوانیم بیابیم که از تهران میگویند.
به گزارش گروه وب گردی خبرگزاری صدا و سيما و به نقل از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، روزی که آغامحمدخان قاجار تصمیم گرفت تهران را به عنوان پایتخت حکومت خود برگزیند، روز یکشنبه، یازدهم جمادی الاولی سال ۱۲۰۰ قمری بود، که گفته میشود، مقارن با اولین روز نوروز سال ۱۱۶۵ شمسی بود، اما در تطبیق تاریخ، هفت یا هشت روز تفاوت وجود دارد. آن روز مقارن با ۲۲ اسفند ماه سال ۱۱۶۴ شمسی بود و نمیباید اول نوروز جلالی به حساب آید. آیا ملاک برای خان قجر، سال قمری بوده؟ آیا پنجه مسترقه بوده و خان باور داشته که میر نوروزی حاکم است و نمیباید بر روی حکومت خود حساب باز کند؟ «سخن در پرده میگویم، چو گُل از غنچه برون آی / که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی». هرچند که هر یکصد سال، یک روز تفاوت میان تطبیق سال قمری با شمسی امکان وقوع دارد و بعید نیست، براساس روزشمار سال قمری ـ و نه براساس تقویم جلالی، چون در آن زمان، ملاک روزشمار، سال شمسی و گردش خورشید نبوده است ـ این تفاوت به وجود آمده و باشد که ۲۲ اسفند را اول فروردین فرض کرده باشند.
به هر رو، تهران با خطبهخوانی سلطنت و سکهزنی برای شاه قاجار، به عنوان پایتخت ایران برگزیده شد و امروز قریب به ۲۳۵ سال از آن روز میگذرد. هرچند که خان قاجار، ده سال بعد تاجگذاری کرد و برخی مبنای گزینش تهران بهعنوان پایتخت را ۲۲۵ سال پیش می دانند، اما حکم صحیح همان اول نوروز سال ۱۲۰۰ قمری، برابر با ۲۲ اسفند ماه سال ۱۱۶۴ شمسی است.
تهران در عصر قاجار (دفتر پست تهران)
چهار سال پیش، شورای شهر تهران تصمیم گرفت، آنچه را که در چهاردهم مهر سال ۱۲۶۸ شمسی در اولین دوره قانونگذاری مجلس شورای ملی، رخ داد را، بهعنوان روز تهران تعبیر و تفسیر کند، و آن این امر بود که، بنابه مصوبه مجلس آن روزگار، درالخلافه تهران، تبدیل به پایتخت شد و رسماً تهران «پای تخت» شاهان قاجار شد و امروز هم نامش پایتخت است، و حال آن که ۴۲ سال است نه نشانی از تخت باقی مانده و نه تختنشین داریم، اما تهران همچنان نامش پایتخت ایران است!
کم نبوده و نیستند نویسندگانی که از تهران گفته و نوشتهاند. سعید نفیسی، علی جواهر کلام و ناصر نجمی که از پیشگامان این کار هستند و استاد حسین کریمان، با «تهران در گذشته و حال» کاری، کارستان نمود، و مسعود نوربخش، در چهار جلد «تهران به روایت تاریخ» ناگفتهای از تهران را باقی نگذارده و جعفر شهری در مجلدات یازدهگانه «طهران قدیم» و «تهران در قرن سیزدهم» مجموعهای عظیم از اطلاعات و زندگی اجتماعی مردم تهران، در اواخر حکومت قاجار و اوایل قرن حاضر و حکومت پهلوی اول را به دست میدهد و حضرت استاد سیدعبدالله انوار، با نوشتههای گهربار خود، اطلاعات ذی قیمتی را از خود به یادگار گذاردهاند، و چنین است تلاش برخی دیگر از تهراننویسان، و در این میان، عکاسانی که از تهران، تصاویری از خود به جا گذاشتهاند که اگرکار آنان نبود، به یقین تهرانپژوهی، کاری صعب و سخت بود و سرسلسله آنان، ناصرالدین شاه قاجار و علاقه وافر او به هنر عکاسی، که بخشی از آن، شامل عکسبرداری از تهران شده است.
ماشاالله خان عکاس، عبدالله قاجار، میرزا ابراهیم عکاسباشی، پروین، تهامی، پاکزاد، اصغر بیچاره، واهه، و سرآمد آنان جعفر و علی خادم، که نمیدانیم بر سر گنجینه بینظیر او چه آمد؟
تهران در عصر قاجار (خیابان گاز)
خانههای قدیمی، یادهای جمعی ما؛ عکاسان: فاطمه تعمیدی و فاطمه طائب، انتشارات سروش، چاپ اول، ۱۳۷۴، تهران. در این کتاب، عکاسان با ذوق سراغی، گرفتهاند از خانههای قدیمی تهران، که بعضاً برخی از آنها، دیگر وجود خارجی ندارند و وجه تمایز این کتاب، نه تصاویر و عکسهایش و خانههایی که دیگر نیستند، بلکه مقدمههای زیبایی است که علیاصغر شعر دوست و سیدمحمد بهشتی بر ان نوشتهاند:
«به راستی در این تند باد مدرنیزم چگونه میتوان از تخریب خانههای قدیم و یادگارهای اجداد و نمونههای فرهنگیمان جلوگیری کرد؟ اگر در مقام یک دلسوز، توانِ کوتاه کردن دست سوادگران و بولدوزرهای تمدن جدید را نداریم، و در حیطه وظایف دولت، قوانین محکم و قاطعی برای توقفِ انهدام خانههای قدیمی تدوین نگردیده، چگونه میتوانیم این خانهها را حداقل در یادها و حافظهها پابرجا و باشکوه حفظ کنیم؟
شتابان و سنگدل میآیند! بولدوزرها؛ کوچه پس کوچههای محلات قدیمی را در مینوردند و شیپور دورباش، کورباش میزنند. سپس بساز بفروشها با لبخند پیروزی بر لبها، سوار بر ارابه تجدد از راه میرسند و دستور انهدام میراث آباد و اجدادمان را صادر میکنند. یک، دو، سه و پایههای محکم و مهربان منازل قدیمی یکی پس از دیگری فرو میریزند.
صدای هلهله جوانان و نوجوانانی که از پی بولدوزرها میدوند، شنیده میشود و قطرات اشک به چهره پیر و جوان محله راه میگشاید. ناله خانه و شیون مام فرهنگ و هویت، در لابهلای فریاد خشک و خشن زنجیر و چرخ بولدوزر گم میشود و هشتی و دالان و حوض و حیاط با باغچههای بنفشه و تاج خروس و لاله عباسی، مطبخ و اتاق و زیرزمین با خاک یکسان میگردد و خاک بر سر خاک میریزد و همه چیز به ناگاه در غبار محو و ناپدید میشود و مظهری از مظاهر هویت ما فراموش میگردد.
تهران تا پایان حکومت پهلوی اول، چندان دستخوش تغییر نشده بود و خیابانکشیهای جدید، خیابانهای تنگ و باریک جلیلآباد، علاالدوله، لُختی و اسماعیل بزاز را تبدیل به خیام، فردوسی، سعدی و مولوی کرد و مابقی خیابانها در همان محدوده و اندکی بالاتر ـ در محدوده فعلی منطقه ۶ شهرداری تهران ـ شکل گرفتند و بناهای روزگار قجرها و اندکی قبلتر، همچنان پابرجا بودند.
اما روزگار در دوران پهلوی دوم، ساز دیگری را برای تهران کوک کرده بود و ساختمانهای بلندمرتبه، یکی پس از دیگری از راه رسیدند و حاصل تسلط امریکاییها بر ایران و تهران، نمادهای عینی و عیانش را ابتدا در نحوه معماری و شهرسازی، به رخ کشید و پلاسکو و آلومینیوم، نمونههای بارز آن هستند.
ساختمان آلومینیوم
بین سالهای ۱۳۵۷ ـ ۱۳۳۲، رشد قارچ گونه تهران، باعث شد تا علاوه بر تمرکز جمعیت، شهرکهای اقماری و بعداً حاشیهنشینی اوج بگیرد و از شهرک چشمه گرفته، تا حلبیآبادها، یکی پس از دیگری در خارج از محدوده شهر تهران شکل گرفتند و تهران، مبدل به شهری بیقواره شد و به دنبال هویتزدایی از آن، بیش از پیش این شهر بدون شناسنامه و عقبه شد و اگر سه حادثه مهم انقلاب مشروطیت، کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰، باعث رشد جمعیت و بسط و توسعه بیرویه تهران شده بود، با وقوع انقلاب و وعدههای بدون مطالعه مسئوولین وقت، مبنی بر در اختیار نهادن شغل و خانه برای طبقات فرودست، آن هم در شهرهای بزرگ و بهخصوص تهران، شاهد انفجار جمعیت و رشد قارچگونه جغرافیایی تهران بودیم و با شروع جنگ تحمیلی، بخشی از هموطنان ساکن غرب کشور به تهران آمدند و دیگر نرفتند و بدین طریق شد، آنچه که نمیباید میشد و امروز تهران در سطح، قریب به هشتصد کیلومتر و در ارتفاع چهار پنج برابر این مقدار و با جمعیت سیال شبانهروز بین ده تا چهارده میلیون، روزگار میگذراند، آن هم با انواع آلودگیها، از هوا، تا صدا، از آب، تا نشست زمین، از دفع فاضلاب، تا ترافیک فضیلتکش آن.
اما تهران هرچه باشد، حقی عظیم برگردن ساکنان آن دارد، چرا که آنان هستند که زباله را به شکل اصولی دفع نمیکنند، مصرف بیرویه آب دارند، هوایش را آلوده میکنند و به جای درخت، ساختمان و برج به هوا میبرند و میرسانند. تهران حق دارد از ساکنانش گلهمند باشد، چرا اکثر بزرگان ایران زمین طی دویست سال گذشته وامدار و بدهکار این شهر هستند و اگر تهران نبود. شاید نامی هم از دهخدا، شهریار، بهار، پروین، و دهها و صدها نامدار دیگر هرگز نمیشنیدیم.
در زمینه ادبیات داستانی و قصه، کم نیستند کتابهایی که درباره تهران نوشته شده و یا قصه و داستانی که در این شهر به وقوع پیوسته باشد.
سهگانهشناسی زندگانی جعفر شهری در حد فاصل سالهای ۱۲۹۳ شمسی تا ۱۳۲۰ است و انبانی از اطلاعات را درباره شهر تهران در برابر خواننده این کتابها مینهد. داستانی تلخ و گزنده و عبرتآموز.
در سال ۱۳۹۶، در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران. تصمیم گرفتیم برای اسماعیل فصیح که دیگر در قید حیات نبود، بزرگداشتی بگیریم و در پی خانواده او، ازطریق کاظم علمی، برآمدم و با شمارهای که او در اختیارم نهاد، قصد تماس با سرکار خانم فرح عدالت، همسر مرحوم فصیح را داشتم. تماس گرفتم و ایشان، گویا در ایران، در آن موقع تشریف نداشتند. سالی گذشت و سرانجام خانم عدالت را در شهرک اکباتان، محل سکونتشان یافتم و لوح تقدیر و جایزه را تقدیمشان کردم و طبیعی بود که از مرحوم فصیح از ایشان بپرسم و با تمجید ایشان روبهرو شدم و از مقدمه و ادعای بر داستان جاوید گفتم، فرمودند: فصیح آنقدر، این قصه را دوست داشت که، خودش نیز باور کرده بود، داستان جاوید، واقعا به وقوع پیوسته است!
به هر رو، امروز تهران، و در آستانه روز تهران، گفتنیهای فراوانی دارد و صدها کتاب را میتوانیم بیابیم که از تهران میگویند: بهزادی، محمدرضا؛ تهرانی که هست، انتشارات روزنه با همکاری سازمان زیباسازی شهرداری تهران، رقعی، ۴۵۴صفحه، جلد سخت، چاپ اول، ۱۳۹۴، تهران؛ و این کتاب از برخی از خانههای قدیمی تهران گفته و نوشته است: خانه شیخ فضلالله، عمارت عزیزیه، خانه قوام السلطنه، خانه وثوقالدوله، خانه مشیرالدوله، خانههایی که بخشی مهم از هویت این شهر میباشند. با بازخوانی سرگذشت این خانهها و صاحبان و ساکنانش، در خواهیم یافت که تهران، دیدنیها و شنیدنیهای فراوانی دارد و باید به درد دلش گوش کنیم، تا نیالاییمش، آزارش ندهیم و هوایش را داشته باشیم، تا بتوانیم در آن زندگی کنیم.