معاون اطلاعات عملیات لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام در دوران دفاع مقدس، روزهای پایانی جنگ تحمیلی و حماسهآفرینی رزمندگان اسلام در عملیات دفاع سراسری را روایت کرده است.
به گزارش گروه وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، علی سلیمانی، معاون اطلاعات عملیات لشکر۱۰ سیدالشهدا علیه السلام در دوران دفاع مقدس، خاطرهای از روزهای پایانی دوران جنگ تحمیلی و حماسهآفرینی رزمندگان اسلام در عملیات دفاع سراسری روایت کرده است:
«صبح روز سوم مرداد سال ۶۷ بعد از نماز حرکت کردیم و خودمان را با کلی دردسر به قرارگاه لشکر ۱۰ رساندیم. جاده آسفالته اهواز - خرمشهر وضع عجیبی داشت. تانکهای سوخته عراقی، جنازه متجاوزان بعثی و تجمع نیروها و تانکهای خودمان و خاکریزهای جدیدی که در امتداد جاده به سمت خرمشهر زده بودند تا هم سدی در برابر حرکت تانکهای عراقی باشد و هم اینکه قسمتهای بیشتری از ترکش در امان باشد یا اگر احیاناً درگیری با دشمن به سمت جاده کشیده شد، از آن به عنوان یک پناهگاه و یک سنگر استفاده کنند.
خاکریز پشت جاده اهواز - خرمشهر، خط اول ما شده بود و نیروها با سنگرسازی و استقرار در پشت خاکریز آماده دفاع بودند. به قرارگاه لشکر رسیدیم و از وضعیت جدید اطلاع پیدا کردیم و از همان لحظه هم کار را آغاز و تلاش کردیم تا هرچه از دستمان برمیآید کار کنیم تا شاید لطف خدا شامل حالمان شود و باب جهاد و شهادت برایمان تداوم یابد. کار خاصی نمیشد انجام داد که این یک محور یا دو محور مخصوص ما باشد یا اینکه راهکار خاصی برای شناسایی و عملیات داشته باشیم.
عراق تحرک کرده، بعد عقب کشیده و هر لحظه امکان تهاجم دوباره آن بود و ما باید آماده و با انعطاف زیاد بودیم و هر کجا مأموریت داده شد، سریع حرکت کرده و کارمان را انجام دهیم؛ چه شناسایی در روز و شب، ستون کشی و بردن گردان برای عملیات و چه بررسی وضعیت خط و بردن زرهی و شلوغ کردن خط پدافندی و دادن تحرک و مسائل دیگر درگیری باشد و هر ساعت باید این آمادگی و توان را در خود به وجود می آوردیم تا سریع اجرای مأموریت کنیم.
مأموریت شناسایی و پیدا کردن موقعیت دشمن در جاده محور منتهی به پاسگاه زید به تیم ما محول شد. ساعت حدود ۹ صبح با ماشین جلو رفتیم و بعد پیاده تا کانال شیردم، خودمان را رساندیم. مقداری هم از کانال جلوتر رفتیم تا اینکه عراقیها را دیدیم که روی خاکریز ایستاده بودند و ما را تماشا میکردند و بیشتر از آن نمیشد جلو رفت. قرار شد برگردیم و موقعیت دشمن را گزارش کنیم. در مسیر برگشت، دشمن ما را دید و با کالیبر و آر پی جی به طرف ما شلیک کردند. به هر جان کندنی بود، از چنگ دشمن فرار کردیم و خودمان را به قرارگاه رساندیم و موقعیت و وضع عراق و خط فعلی را گزارش کردیم.
بنا شد که شب از این محور نیرو ببریم و به خط عراق حمله کنیم. عراقیها پشت دژ اول بودند که بعد از دژ اول، دژ مرزی قرار داشت. همان شب قرار شد نیروهای گردان را از جاده شهید شفیع زاده که بالاتر از جاده شناسایی شده صبح بود و در ایستگاه نود قرار داشت، جلو ببریم و درگیر کنیم. به ما گفته بودند که فقط گردان حضرت قاسم علیه السلام را جلو میبرید که بعداً در وسط راه متوجه شدیم گردان زهیر علیه السلام هم که فرمانده آن شهید خلج بود، اضافه شده است.
به علت طولانی بودن راه و پیاده رفتن و ناهماهنگیهایی که طبق معمول به وجود آمد و همیشه هم این ناهماهنگیها و از این نوع مسائل بود، تقریباً وقتی به ۴۰۰ متری دشمن رسیدیم، آفتاب بالا آمد و نیروهای عراقی روی دژ ایستاده بودند و جلو رفتن بچهها را تماشا میکردند و یک قسمت منتهی به دژ که خاکریز هم اطراف جاده نبود، با قناسه (تک تیرانداز) و تیربار سنگین کاملاً پوشانده بودند. با برادر خلج فرمانده گردان حضرت زهیر علیه السلام و فرمانده گردان حضرت قاسم علیه السلام، مشورت میکردیم به دشمن حمله کنیم یا نه، که صدای انفجار شنیده شد و یکی از رزمندهها روی مین رفت.
تازه متوجه شدیم جلوی ما میدان مین است و یک عده از بچهها هم در داخل میدان نشستهاند. بلافاصله بچههای تخریب که مأمور به گردانها بودند، دست به کار شدند و معبری باز کردند. با مشورتی که کردیم به این نتیجه رسیدیم، چون دشمن روی بچهها و جاده دید و تیر کامل دارد و در این وقت روز اجازه رسیدن به دژ را نمیدهد، عقب برویم و تا تاریکی هوا صبر کنیم.
نیروها را با احتیاط عقب کشیدیم، هنوز ۲۰۰ متری عقب نیامده بودیم که نظم و ترتیب ستونها به هم خورد. عدهای با عجله عقب میآمدند و عدهای با صبر و حوصله که انگار اکراه داشتند به دشمن پشت کنند. دشمن روی منطقه، اجرای آتش میکرد و در همین عقب آمدن هفت تا از بچهها با آتش گلوله و ترکش به شهادت رسیدند.
با هر زحمتی بود به یک خاکریز رسیدیم و نیروها پشت خاکریز پناه گرفتند و یک خط پدافندی تشکیل دادند که اگر دشمن خواست پیشروی کند، مقابلش بایستند. هوا که تاریک شد همزمان با محورهای دیگر به دشمن حمله کردیم و با حداقل تلفات به دژ مرزی رسیدیم. دشمن باورش نمیشد در این محور کسانی باشند که جلویش را سد کنند.
دشمن بعثی در دو سه روز هر چه توان زرهی، هوایی، آتش توپخانه و ادوات داشت، به کار گرفت تا به نزدیکی اهواز و خرمشهر برسد که با مقابله رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهداء علیه السلام و سایر مدافعان محلی روبرو شد و به پشت مرزهای خود بازگشت.»