از هفدهم نوامبر سال 2018 میلادی تاکنون جنبشی اعتراضی در فرانسه آغاز شده است که به جنبش جلیقه زردها مشهور شده است.
پژوهش خبری صدا وسیما: از هفدهم نوامبر سال 2018 میلادی تاکنون جنبشی اعتراضی در فرانسه آغاز شده است که به جنبش جلیقه زردها مشهور شده است. معترضان که پیش از آغاز اعتراضات خیابانی خود، فراخوان خود را در شبکههای اجتماعی خصوصاً فیسبوک داده بودند، جلیقههای زرد رنگ را به نماد خود تبدیل کردند. از سال ۲۰۰۸، طبق قوانین راهنمایی و رانندگی در فرانسه، هر خودرو باید به جلیقه زرد رنگ مجهز باشد تا در صورت نقص فنی و توقف خودرو در میان بزرگراه، صاحب خودرو جلیقه آن را بر تن کند. به این دلیل، در فرانسه جلیقههای زردرنگِ راهنمایی و رانندگی به تعداد زیاد و با قیمت ارزان، یافت میشوند و در دسترس همه قرار دارند. جنبش جلیقه زردها Le Mouvement des Gilets jaunes که عملا یک جنبش ضد سرمایه داری است به سرعت مناطق مختلف فرانسه را نیز تحت تاثیر خود قرار داد و حتی درکشورهای دیگر اروپا همچون بلژیک، هلند، آلمان و ... نیز گسترش یافت. این جنبش که بزرگترین تظاهرات ضد دولتی فرانسه از سال ۱۹۶۸ میلادی به این سو را برگزار کرده است در ابتدا در اعتراض به افزایش قیمت سوخت و مالیاتها بوجود آمد اما دیری نپائید که مطالبات مردم افزایش یافته و معترضانخواهان کاهش فشار اقتصادی بر طبقات متوسط و افزایش رفاه در اروپا شدند. این جنبش از پشتیبانی مردمی نیز برخوردار بوده و بر اساس نظرسنجیها انجام شده، بیش از ۸۰ درصد مردم با جلیقه زردها همدردی میکنند. اما در همین حال، یک پژوهش که پس از دومین تظاهرات سراسری انجام شد، نشان میدهد، ۴۲ درصد افرادی که در این جنبش شرکت کردهاند، کسانی هستند که به مارین لوپن رهبر راست افراطی فرانسه در سال ۲۰۱۷ رأی دادهاند. نکته دیگر اینکه پلیس در اعتراضات جلیقه زردها، تعداد زیادی را بازداشت کرده است که به نحو عجیبی، عده زیادی از بازداشتشدگان سابقه هیچگونه کنشگری نداشتهاند و پیش از این در هیچ اعتراضات خیابانی در فرانسه شرکت نکردهاند! در واقع، جنبش جلیقه زردها موفق شده، عده زیادی از مردم فرانسه را که پیش از این سیاسی نبوده و به احزاب وابستگی نداشتهاند، جذب خود کرده است.
آغاز اعتراضات در پاریس،« امانوئل مکرون» رییس جمهوری فرانسه را مجبور کرد از محل نشست سران گروه بیست که در آرژانتین برگزار می شد به کشورش برگرداند درباره سیاست دولت در قبال این جنبش اعتراضی بزرگ تصمیم بگیرد. این وضعیت سبب شده تا دولت مکرون و دولت وی در بدترین چالش داخلی چند دهه اخیر فرانسه گرفتار شود. پیچیده شدن اوضاع داخلی فرانسه در حالی که مکرون رویای حضور پررنگ تر در عرصه بین الملل را در سر داشت روزگار سختی را برای ساکنین « الیزه» بوجود آورده است و باید دید آیا رئیس جمهور جوان می تواند به تفاهم مشترکی با مردم این کشور دست یابد؟
پاسخ به این سوالات را در نشست پژوهشی با حضور جناب آقای دکتر محمدحسین مشایخی، کارشناس فرانسه به بحث و بررسی قرار دادیم:
اعتراض جلیقه زردها در فرانسه
حوادثی که در هفتههای اخیر در فرانسه رخ داد و اعتراضاتی که شکل گرفت در ابتدا با یک کمپین در فضای اجتماعی شروع شد. اعتراض مردم به «افزایش مالیات بر سوخت» علت اصلی و اولیه اعتراضات در فرانسه بود. باید توجه کرد دولت مکرون با نگرش مشخص اقتصادی به قدرت رسید و طرحی از اصلاحات اقتصادی را به اجرا گذاشت که لازمه شرایط اقتصادی فرانسه تلقی شد و البته تلاش کرد فرانسه را به الگویی برای اتحادیه اروپا مطرح کند.
اما این اعتراضات با مطالبات اولیه شروع شد؛ مطالباتی تحت عنوان، حذف مالیات درجامعه فرانسه. علت آن هم تعدیل کردن قدرت خرید مردم توسط دولت بود زیرا در سالهای اخیر معشیت مردم در فرانسه با مشکلاتی فزاینده روبرو شد. در واکنش به این سیاستها معترضان خواستند مطالبات خود را روشی اعتراضی به دولت فرانسه تحمیل کنند و دولت مکرون را وادار به عقبنشینی کنند. این کمپین البته به پاسخی که انتظار داشت رسید و جمعیتی نزدیک به 300 هزار نفر از مردم عموما طبقه متوسط و پایینتر به خیابانها آمدند و در بزرگراهها مستقر شدند. بررسیها نشان داد جلیقه زردها را افرادی تشکیل دادند که فرانسوی الاصل بودند و مانند شورشهای سالهای گذشته در فرانسه بحث حاشیه نشینی و مهاجرین مطرح نبود. اقشاری که به علت مالیاتها به شدت آسیب دیدهاند و زندگی هر روز برای انها سخت تر می شود زیرا پایان «دولت رفاه» در کشورهای اروپایی به جهت مشکلات اقتصادی فرارسیده است. امکانات و تمکنی که برای توزیع ثروت در جامعه فرانسه باید باشد دیگر وجود ندارد و رفاه تودهها در حال کاهش یافتن است. هم اکنون بیش از نیمی از مردم فرانسه با حداقل دستمزد زندگی میکنند و فشارهای سنگینی بر تودههای مردم وارد شده است.
حوادث هفتههای اخیر فرانسه در ابتدا با مقاومت شخص مکرون و دولت وی روبرو شد و رئیس جمهور حاضر به عقب نشینی در مقابل خواست مردم نمیشد. طبیعی است که مردم نیز خشمگین تر شدند و بر شدت اعتراضات خود افزودند تا اینکه مکرون مجبور به عقب نشینی شد و به مردم امتیازاتی داد(تعلیق افزایش مالیات بر سوخت به مدت 6 ماه) تا اعتراضات کاهش یابد. اما این امتیازات دیر به مردم داده شد و مطالبات معترضان افزایش یافت و دهها مطالبه دیگر از سوی مردم در جامعه فرانسه مطرح شد که پاسخگویی آن برای دولت فرانسه امکان پذیر نیست.این وضعیت شرایطی را پدید آورده است که ممکن است این جنبش به پایان جمهوری پنجم فرانسه منتهی شود که البته این احتمال ضعیف است.
ویژگی مهم این جنبش این است که کاملا خارج از ساختارهای سنتی فرانسه شکل گرفته است. فرانسه ساختاری دارد که غیر از احزاب سیاسی گوناگون، نهادهایی وجود دارند که مطالبات اجتماعی مردم از طریق آنها (سندیکاهای کارگری) مطرح میشود و این نهادهای رسمی کشور، مطالبات مردم را پیگیری میکنند. در فرانسه حتی احزاب احزاب تندرو ها در ساختار قدرت فرانسه میتوانند ایفای نقش کرده ومطالبات اعضای خود را پیش برند.
مسئله دیگر اینکه این جنبش تنها جریان مهم سیاسی است که بعد از چند دهه (پس از جنبش دانشجویی مه 1968 )در فرانسه اتفاق افتاده که فرماندهی و مدیریت خاصی ندارد و اساسا در ساختار موجود فعالیت نمیکند و حتی به جریانات درون ساختار هم توجهی ندارد. این جنبش حتی به جریان چپ افراطی «ژان لوک ملانشون» یا جریان راست افراطی«ماریون لوپن»گوش نمیدهند و مسیر خود را طی میکند هر چند جریانهای افراطی تلاش میکنند از این جنبش بهرهبرداری میکند.
این جنبش هزینههای سنگینی برای اقتصاد فرانسه داشته است و چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اقتصادی فرانسه را با بحرانی بزرگ مواجه کرده است که بیسابقه بود است.در نظر داشته باشیم این جنبش در یکی از با ثباتترین کشورهای اروپایی رخ داده است که این مسئله بیسابقه است و شدت عمل پلیس(خشونت) هم در مقابله با این جنبش بیسابقه بوده است.این خشونتها در یک نظامی روی میدهدکه خود را لیبرالیست و دموکراتیک میداند و این اقدامات پلیس و دولت با هنجارهای اروپایی اصلا سازگاری ندارد.
ـ هم اکنون این سوال مهم در مقابل این جنبش وجود دارد این است که آیا این جنبش پروسه است یا پروژه؟
ـ به نظر می رسد که این جنبش هم پروسه است و هم پروژه. تنگناهای موجود جامعه فرانسه در نهایت مردم را به سمت یک شورش بزرگ علیه دولت کشانیده است. این یک حرکت بزرگ احتماعی است و بستر عینی این رویداد اجتماعی وجود داشته است. مردم بی دلیل دست به اعتراض نزدهاند. این به معنای پروسه بودن این اعتراضات است. اما در واقع پروژه نیز می باشد که در چارچوب« پروژه آشوب » میتوان آن را تحلیل کرد.
تاثیرات تحولات نظام بین الملل بر فرانسه
اساسا نظام بینالملل عرصه همکاری، رقابت، منازعه و حتی جنگ بر سر قدرت است. شاکله نظام بینالملل بر این است که دولتها برای کسب قدرت با یکدیگر تعامل همکاری و حتی جنگ میکنند. برای اداره یک نظام بینالملل به نظمی نیاز داریم که پایه تعاملات جهانی است. معمولا نظم جهانی بعد از جنگهای بزرگ اتفاق میافتد و قدرتهای فاتح، نظم جدید را تعریف میکنند و شکل میدهند و میزان قدرت کشورها در نظم مستقر شکل میگیردکه به آن تیتر وار اشاره میکنیم.
1ـ بعد از جنگ جهانی دوم نظم مستقر مبتنی بر نظام «دو قطبی» شکل گرفت. اروپا به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شد. بخش غربی تحت سلطه آمریکا قرار می گیرد و شرق اروپا هم به اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی می رسد.
2ـ بعد از فروپاشی نظام دو قطبی جهان جدیدی از نظم باید شکل بگیرد. شرق اروپا از زیر چتر اتحاد جماهیرشوروی خارج می شود و خود را با اتحادیه اروپا سازگار می کند. در عین حال آمریکا به دنبال «نظم نوین جهانی» است. اروپا عموما زیر چتر ناتو می رود و یک محیط جدید اقتصادی هم در اروپا شکل می گیرد. نظم آمریکا در قالب تعریف فوکویا از پایان تاریخ و نظریه هانتینگتون (برخورد تمدنها) پیگیری می شود .در سال 2000 میلادی در انتخابات آمریکای لیبرالیست (ال گور) در مقابل نومحافظه کاری (جورج بوش پسر) قرار میگیرد و شکست می خورد. نو محافظهکاران پیروز می شوند و در ادامه حادثه تروریستی11سپتامبر اتفاق می افتد.
3ـ چین با استراتژی تولید در پی فتح بازارها جهان می رود و ثروتهای جهان را به تدریج در اختیار می گیرد و تبدیل به یک قطب بزرگ اقتصادی میشود تا جهان را اداره کنند.
4ـ روسها به دنبال بازسازی خود از درون میروند تا همان امپراطوری قدیمی را این بار با روشی جدید بوجود آوردند.
5ـ اروپا که تا امروز در طول قدرت آمریکا قرار داشته است به دنبال تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی است تا در عرض قدرتهایی مانند آمریکا و چین قرار گیرد. اتحادیه اروپا گسترش می یابد تا قاره ای را با 500 میلیون جمعیت دربرگیرد.
6ـ اقتصادهای نوظهور در دنیا شکل می گیرند و محیط تجارت جهان که بیشتر در اختیار غرب قرار داشت تا حد زیادی در اختیار قدرتهای نوظهور قرار میگیرد. اروپا در ادامه نتوانست در سطح جهانی رقابت اقتصادی با قدرتهای نوظهور را پیش برد و جریان ثروتی که قبلا به سمت اروپا جریان داشت به سمت اقتصادی نوظهور رفت و البته سرمایههای آمریکا هم بجای اینکه به اروپا برود به سمت اقتصادیهای نوظهور هدایت شدند.
7ـ با کاهش قدرت اقتصادی جهان غرب، بحران مالی ( 2008-2007 ) نیز ضربه شدیدی به اقتصاد کشورهای غربی زد. اروپا بزرگترین بازنده این بحران بود و هزینههای سنگینی متوجه کشورهای اروپایی شد و اکثر دولتهای اروپایی با ورشکستگی روبرو شدند.برای خروج اروپا از بحران آلمان و فرانسه کشورهای مادری بودند که وامهای زیادی در اختیار دیگر دولتهای اتحادیه اروپا قرار دارند. سیاست های ریاضت اقتصادی در کل اروپا در پیش گرفته شد لذا هزینههای مقابله با بحران اقتصادی متوجه مردم و توده ها در اروپا شد.طبقه متوسط از جمله در فرانسه با مشکلات زیادی روبرو شد و به عبارتی هزینه مقابله با بحران اقتصادی از حبیب مردم اروپا پرداخته شد و آنها را آسیب پذیرتر کرد.مالیاتها افزایش یافت و اقتصاد رفاه به حاشیه رانده شد و در نتیجه فشارهای معیشیتی افزایش یافت.
8- به قدرت رسیدن ترامپ در آمریکا هم بر تحولات اتحادیه اروپا تاثیرات فراوانی گذاشته است.ترامپ اتحادیه اروپا را به عنوان یک رقیب و دشمن برای آمریکا ارزیابی می کند. آمریکای ترامپ از گرایشهایی مانند برگزیت در اتحادیه اروپا حمایت می کند. در کنار این مهم حرکتهای پوپولیستی هم در سطح اروپا افزایش یافته است. هدف از این نگاه پوپولیستی تضعیف نهادها و پایههای اتحادیه اروپاست. در اینجا مشخص می شود بحث پروژه بودن اعتراضات اخیر فرانسه هم قابل بررسی است. زیرا اگر بتوان بر اساس «تئوری آشوب» وضعیت فعلی اروپا را دگرگون کرد از دل این آشوب نظم جدیدی ظهور خواهد کرد. بر اساس این تئوری باید فرانسه را به جایی برد تا یا آقای مکرون استعفا دهد یا انتخابات مجدد پارلمانی برگزار شود تا شرایط سیاسی فرانسه تغییر کند. آقای مکرون نیز هم اکنون در بدترین وضعیت قرار گرفته است او دیگر آن پرستیژ جهانی و منطقه ای خود را از دست داده است و محبوبیتش در داخل به شدت کاهش یافته است.این در حالی است که اتحادیه اروپا هم اکنون رهبری مشخصی ند ارد.
تاثیرات تحولات سیاسی داخلی بر فرانسه
بعد از بررسی ساختار نظام بین الملل باید به مسائل داخلی فرانسه هم توجه کنیم.فرانسه یک کشور پایه ای و مهم در اتحادیه اروپاست و به لحاظ سیاسی عضو شورای امنیت سازمان ملل نیز می باشد. فرانسه مانند آلمان نیست که تنها یک خانه اقتصادی محسوب می شود. با به قدرت رسیدن مکرون، وی از ابتدا به دنبال شکست دو ساختار اصلی و سنتی فرانسه رفت یعنی جریان های «راست میانه» و «چپ میانه».راست میانه جمهوری خواه هستند. و چپ میانه سوسیالیستها. این سیاست نشان داد پایان دولت رفاه فرا رسیده و دولت های اروپایی باید سیستمهای اقتصادی خود را مطابق با تغییرات نظام بین الملل اصلاح کنند.پس جریان «رو به جلو» شکل گرفت. مکرون رهبری رهبری این جریان را بر عهده گرفت و از حمایت گستره سرمایه داران نیز برخوردار شد.این مساله نشان می دهد مکرون از درون ساختار رسمی و سنتی غرب به قدرت نرسیده است و پایگاه اجتماعی و مردمی مشخصی هم ندارد.
پروژه مکرون این است که «اصلاحات اقتصادی» را هم در داخل فرانسه گذارد و هم این اصلاحات در سطح اتحادیه اروپا به اجرا گذاشته شود. مکرون به دنبال این است با کنارهگیری تدریجی خانم «مرکل» رهبری اتحادیه اروپا را بر عهده گیرد. او تلاش دارد تا خود را در مقیاسی جهانی مطرح کند. مکرون در اصلاحات اقتصادی خود به دنبال کاهش مالیاتهای سرمایهداران است تا بتواند سرمایههای خارجی را جذب کرده و البته سرمایههای داخلی را هم فعال نماید تا اقتصاد فرانسه رونق گیرد.این الگویی است که مکرون امروز برای کل اتحادیه اروپا مطرح می کند تا کشورهای اروپایی بتوانند بدهی خارجی،کسری بودجه و کسری تراز تجاری خود را پرداخت کند. مکرون در حالیکه خود را ناجی اروپا معرفی می کند و سعی در رهبری عملی این اتحادیه دارد اما تنگناهای زندگی حداقلی مردم فرانسه، آنها را به اعتراضات خیابانی وادار کرده است. بهرهبرداری از این وضعیت خطرناک را اتاق فکرهایی می کنند که بر روی پروژه بودن این حرکتهای اجتماعی کار می کنند. اعتراضات را مردم بدون رهبری خاصی انجام دادند ولی بهره برداری از آن را جریان چپ افراطی (مطالبات معیشیتی مردم) می کند. جریان راست افراطی هم سود خود را می برد که به دنبال توسعه تحرکات و پوپولیستی در جامعه فرانسه است. این نظریه مطرح است که آشوبهای فرانسه با هدف تضعیف اتحادیه اروپا صورت گرفته است و با توجه به اینکه انتخابات پارلمان اروپا را در پیش رو داریم برنامه ریزی می شود تا بیشترین امکان برای ورود جریانهای راست افراطی به پارلمان اروپا فراهم شود. گرفتن پارلمان اروپا اولین سنگری است که مخالفان اتحادیه اروپا به دنبال فتح آن هستند و جریانهای پوپولیست و ملی گرا برروی تصاحب کرسی های ا پارلمان اروپا حساب ویژه ای باز کرده اند. هم اکنون وضعیت به گونه ای است که خروج انگلیس از اتحادیه چه با توافق صورت گیرد و چه بدون توافق، هزینههای سنگینی را متوجه اتحادیه اروپا خواهد کرد. ایتالیای ملی گرا نیز هم اکنون با کمیسیون اروپا اختلافات اساسی دارد و احتمالا در آینده تلاش هایی برای جدایی ایتالیا از پول واحد و حتی اتحادیه اروپا شاهد خواهیم بود. و این اتفاقات را می توان بر اساس تئوری آشوب تحلیل کرد.
کلام آخر اینکه مکرون امروزه جریانات لیبرال در اروپا را مدیریت می کند. سوسیالیستها هم مشغول فعالیت برای موفقیت در پارلمان اروپا هستند، ولی به نظر میرسد تلاشهای راست افراطی بسیار گسترده تر است و فعالیت آنها چشمگیر است. در صورت موفقیت راست افراطی در پارلمان اروپا تبعات آن بیشتر گسترده خواهد شد لذا به نظر می رسد در سال 2019 اتفاقات سیاسی زیادی در اروپا روی دهد.
نتیجهگیری
قابل انکار نیست که مردم عادی فرانسه اعتماد خود را به نهادهای سیاسی و رسانههای عمومی این کشور از دست دادهاند. سیاستهای اقتصادی دولت «امانوئل مکرون» شرایط اقتصادی بدی بر طبقات متوسط و پایین جامعه وارد کرد که وقوع اعتراضات را اجتناب ناپذیر نمود. معترضان جلیقه زرد را میتوان افرادی دانست که یا در مناسبات اجتماعی و اقتصادی به حاشیه رانده شدهاند یا از میان طبقه متوسطی هستند که به مرور فقیر و فقیرتر شده اند.آنها تحمل ادامه نابرابری و تبعیض را ندارند و علیه نظام سرمایه داری قیام کردهاند. سیاستهای اقتصادی دولت مکرون زندگی عادی را برای آنها سختتر و دشوارتر کرد و مدتها بود که مردم از کاهش محبوبیت مکرون سخن میگفتند. حالا اعتراضات مردمی محبوبیت رئیس جمهور فرانسه را در سراشیبی سقوط قرار داده است. از سوی دیگر اعتراضات فعلی در خیابانهای پاریس اگرچه خودجوش و بدون رهبری صورت گرفته است، اما فریاد اعتراضی مردم شباهت بسیاری به صدای راست گرایان افراطی دارد که لیبرال دموکراسی فعلی را مملو از شعارها و تعهدات تو خالی میدانند که نسبیتی با واقعیتهای جامعه فرانسه ندارند. «مارین لوپن» رهبر «جبهه ملی فرانسه» تنها جریان سیاسی که به صراحت از این اعتراضات حمایت کرده و خواستار شنیدن صدای مردم شده است.در واقع جریان راست افراطی بهترین زمینه را برای هم صدا شدن با معترضان پیدا کرده است و پیش بینی می شود این اعتراضات در نهایت به تقویت جناح دست راستی در فرانسه منجر شود که می تواند آغازی باشد بر تغییرات اساسی سیاسی و اجتماعی در قاره اروپا.
پژوهش خبری // علی ظریف