ظهور ایران در مقام یک قدرت منطقهای، باعث تقابل این کشور با دیگر قدرت عمدة حاضر در منطقه یعنی ایالات متحد امریکا شده است.
- ایران در مقام یک قدرت منطقهای اگر نگوییم در خاورمیانه، دست کم در منطقة خلیج فارس وارد سده بیست و یکم شده است.
- ایران با جمعیتی بالغ بر70 میلیون نفر، بزرگترین کشور منطقه محسوب میشود و در سازمان کشورهای صادرکنندة نفت (اوپک) نقشی اساسی دارد.
-سومین تولیدکنندة عمدة نفت و صاحب سومین یا شاید دومین ذخایر گازی اثبات شده در جهان است.
- تا عصر منابع هیدروکربن به پایان نرسد. ایران همچنان اهمیت خود را حفظ خواهد کرد.
- این کشور طی سدة گذشته یک دولت متمرکز و قدرتمند به وجود آورده است
- دولتی که اقتدار آن از پایتخت به اقصی نقاط گسترش یافته و کم و بیش بر همة شهروندان دسترسی دارد.
- یک نیروی نظامی مردمی در اختیار دارد که به رغم عدم تجهیز برای یک جنگ تهاجمی برای اهداف دفاعی بسیار مؤثر و کارا خواهد بود.
- برخلاف برخی از دولتهای منطقه، دولت ایران را نمیتوان یک دولت شکست خورده اطلاق کرد.
- ایران به لطف درآمدهای نفتی، سطح زندگی قابل توجهی برای شهروندان ایجاد کرده است.
- نرخ پایین مرگ و میر نوزادان، افزایش طول عمر، نرخ بالای باسوادی، شمار قابل ملاحظة دانشجویان از جمله زنان و دسترسی بسیاری از مردم به برق، آب لوله کشی شده، حمل و نقل مدرن و همچنین کالاهای مصرفی نظیر یخچال، تلفن، رادیو، تلویزیون و خودرو. در این کشور هم اکنون یک طبقة بزرگ متوسط حقوق بگیر، یک طبقةکارگر تحصیل کرده و همچنین یک طبقة سنتی کارآفرین، وجود دارد. ایران از جهات گوناگون دیگر در زمرة کشورهای جان سوم قرار نمیگیرد.
- از سوی دیگر، نوعی هویت ملی برآمده از آیین شیعه، میراث پیش از اسلام و همچنین تجربیات مشترک سدة گذشته – تهدیدهای امپریالیستی غرب، انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری محمد مصدق کودتای دردبار سال 1332 عصر پهلوی و البته تجربیات پرشور انقلاب اسلامی و جنگ تمام عیار با عراق- مردم را به یکدیگر پیوند زده و عملا نوعی انسجام به وجود آورده است. این هویت ملی نه تنها به واسطة تاریخ، جغرافیا، زبان و مذهب مشترک، بلکه به دلیل تجربههای جمعی اخیر – از جمله نه انتخابات ریاست جمهوری و هفت انتخابات مجلس از سال 1357 به این سو، استحکام یافته است. تاریخ همچنین رعایا، دهقانان و حتی جمعیت غیرفارسی زبان را به شهروندان کامل ایرانی تبدیل کرده است. ایران برخلاف بسیاری از کشورهای منطقه، محصول نقشهسازیهای امپریالیستی در سدة گذشته نیست.
- ظهور ایران در مقام یک قدرت منطقهای، باعث تقابل این کشور با دیگر قدرت عمدة حاضر در منطقه یعنی ایالات متحد امریکا شده است. به ویژه پس از اشتغل کشورهای عراق و افغانستان توسط امریکا و همچنین ایجاد پایگاههای نظامی در آسیای میانه و قفقاز و پیش از آن در ترکیه و شیخ نشینهای خلیج فارس، این تقابل به واسطة وجود جمعیت شیعه در منطقه – در کشورهای عراق، افغانستان و لبنان – و انتظار آنان از ایران در مقام حامی اصلی ایشان در برابر تهدیدهای محلی و خارجی، پیچیدهتر شده است. رقابت ایران و امریکا به تازگی بر موضوع حساس و بحث برانگیز فنآوری هستهای متمرکز شده است. در این میان، ایران قاطعانه بر حق توسعه این تکنولوژی، هماهنگی آن با حقوق بینالمللی، نیاز کشور به انرژیهای جایگزین و همچنین حقوق مسلم کشورهای در حال توسعه برای ورود به دنیای مدرن از طریق تقویت علوم پیشرفته پافشاری کرده است. ایران همچنین بر این امر تأکید دارد که هدف از گسترش برنامههای هستهای، تولید سلاحهای هستهای نیست.
-در دیگر سو، امریکا نیز به همین نسبت براین باور است که نباید به ایران دارای تکنولوژی هستهای- و به زغم برخی دیگر بدون هیچ مهارت در به کارگیری این تکنولوژی – اعتمادکرد چرا که هدف اصلی این کشور دستیابی و گسترش سلاحهای کشتار جمعی است. به ادعای امریکا این سلاح ها نه تنها نقض حقوق بینالملل را به دنبال خواهدداشت بلکه موجب تغیر در موازنه قدرت در منطقه می شود و تهدیید عینی برای کشورهای اسراییل عربستان سعودی و شیخ نشینهای خلیج فارس و البته حضورامریکا در خاور میانه خواهد بود . این که چنین معضلی به کجا خواهد انجامید احتمالا در دهه اینده معلوم خواهد شد شاید یکی از طرفین عقب نشینی کند یا سازش دو جانبه ای به حاصل آید که بر اساس ان دو قدرت هم زیستی با یکدیگر در این همسایگی خطرناک را در پیش گیرند. شاید هم مخاطره جویی فعلی ادامه یابد. که در آن صورت هیچ بعید نیست فاجعهای در حد و اندازه جنگ های سی ساله اروپا پیش آید.
- از منظر فوکو، انقلاب اسلامی 1357 متضمن « امتناع کل یک فرهنگ و کل یک ملت، از رفتن زیر بار گونهای نوسازی است. که در نفس خود کهنه گرایی است.»چنین انقلابی به مثابه انقلابی بدون تشکیلات و غیرحزبی، در نوع خود بینظیر است.
- در قرن بیستم، برای سرنگون کردن یک رژیم، بیش از این «احساسات تند» لازم است. اسلحه لازم است، ستاد فرماندهی لازم است، سازماندهی، تدارکات.... آنچه در ایران اتفاق میافتد باعث سردرگمی ناظران امروزی است. نه نشانی از چین در آن میبینید، نه از کوبا، نه از ویتنام، بلکه زلزلهای دریایی بدون دستگاه نظامی، بدون پیشرو، بدون حزب.
- در فرایند این انقلاب، انسانهای تهیدست از هر قشر و طبقه و صنف، در سلسلهای سازواره و با مشی واحد (بدون توسل به مبارزه مسلحانه) در مقابل رژیمی کاملا مسطح صف آرایی کردند.
- نفی رژیم در ایران یک پدیده عظیم اجتماعی است. این به هیچ وجه به آن معنا نیست که پدیدهای آشفته، احساسی و نه چندان آگاه از خود است. برعکس، به طریقی استثنایی کارآمد، دامنهاش از تظاهرات به اعتصابات، از بازارها به دانشگاهها، از اعلامیهها به سخنرانیها گسترش مییابد: از طریق تجار، کارگران، مذهبیون، استادان دانشگاه و دانشجویان.
- به تعبیر فوکو، ایران در انقلاب، در یک موقعیت (اعتصاب سیاسی) عمومی و یا اعتصابی در مقابل سیاسی، قرار داشت. چنین اعتصابی با دو چهره رخ نمود: ممانعت از اینکه نظام فعلی به هر شکلی به حیات خود ادامه دهد و ممانعت از اینکه دستگاههای مختلف، مدیریت و اقتصاد آن، به کار بیفتد؛ اما در عین حال ممانعت از جا باز کردن برای مبارزهای سیاسی بر سر قانون اساسی آتی، بر سر انتخابهای اجتماعی، بر سر سیاست خارجی و بر سر آنهایی که باید در مواضع قدرت جایگزین اشخاص فعلی شوند. و در یک جمله: عزم سیاسی ملت ایران آن است که فضایی به سیاست ندهد.
- در فرایند انقلاب اسلامی، گفتمانی هژمونیک شکل گرفت که با تمامی بداعتش ریشه در سنت دیرینه اسلام داشت. قرائت واسازانه امام از اسلام (حداقل در پارهای از وجوه)، چهرهای ایدئولوژیک بدان بخشید که تمامی دقایق و عناصر آرمانی، انسانی و انقلابی سایر گفتمانهای سیاسی اجتماعی مدرن و رهایی بخش را در خود انعکاس میداد. در ثقل گفتمان انقلابی، اسلام به مثابه یک «دال متعالی» نشسته بود. غنای مفهومی و محتوایی چنین دالی تمامی زوایا و زمینههای زندگی آدمی را در برگرفته،سیاست را همنشین دیانت کرده، هر دو را بر سیمایی عرفانی تزیین نموده و هر سه را در کنش اجتماعی در منزلت «تئوری راهنمای عمل» نشانده بود.
- مکتب انقلاب واژگانی لبریز از معانی را پیشنهاد کرد که آن خواستهایی که واژههای دیگری برای بیان خود نیافتند میبایست از طریقش بگذرند.این مکتب به تعبیر فوکو: از نارضایتیهای بیپایان، از انزجارها، از فلاکتها، از نومیدیها، نیرویی میسازد و از آن رو از آنها نیرویی میسازد که یک شکل بیان را بازنمایی میکند، گونهای روابط اجتماعی را، یک سازمان ابتدایی پر انعطاف، و به طور وسیع پذیرفته شده را، یک طریق با هم بودن، شیوهای از گفتن و شنیدن را، چیزی را که اجازه میدهد هم صدایمان را به گوش برسانیم، و هم همراه با آنها بخواهیم.
- فوکو تلاش میکند تحلیلی از حرکت امام و انقلاب اسلامی به دست دهد. موقعیت در ایران به نظر معلق میرسد و دلیلش چالش بین دو شخصیت با نشان سنتی است: شاه و قدیس، فرمانروای مسلح و تبعیدی نامسلح، مستبد و در مقابلش مردی، فراخوانده شده از سوی ملتی، که با دستهای خالی برپا میخیزد. این تصویر نیروی پرکششی دارد، اما واقعیتی را میپوشاند که میلیونها مرده امضای خود را در پای آن نهادهاند.
- فوکو قدرت شاه را نمونه یک « قدرت حاکم » با ویژگی نهیکنندگی میشمرد، که از عمل کردن در دایره پیکر اجتماعی و فردی ناتوان است، یعنی فاقد این ویژگی خاص « قدرت انضباطی» است.
- این قدرت با حوزه روابط فردی در واقع به ایرانیان اجازه داد که آن «هویت فرهنگی» خاص خودشان را که به آنها امکان میداد با قدرت نهی کننده بستیزند، همچنان دست نخورده حفظ نمایند.در این فرایند، شیعه در چهره «قدرت انضباطی» بدنها را به انقیاد خود در میآورد: «کجا باید پناهی جست، چگونه میتوان خود را بازیافت، جز در آن اسلامی که قرنهاست با دقت تمام زندگی روزانه، پیوندهای خانوادگی و روابط اجتماعی را تنظیم میکند؟»
- به بیان دیگر «قدرت حاکم» قدرتی است که به جای آنکه روی بدنها و آنچه بدنها میکنند اعمال شود، روی زمین و تولیدات آن اعمال میشود.ویژگی این قدرت آن است که یک قدرت مستقیم است که از طریق دست انداختن روی داراییهای جامعه و مستقل از کنش و واکنش با پیکر جامعه که ملت را میسازد و هویت خود را با آن یکی میداند تداوم مییابد. این قدرتی است « از سوژه به سوژه» حرکت میکند، « رابطه سیاسی سوژه با سوژه را برقرار میسازد » و از این لحاظ با « قدرت انضباطی» متفاوت است که برعکس در طبیعت جسمانی به شیوهای فراگیر نفوذ میکند و بدون سرکوب متقاعد کننده است و کنشهای سرکوبگر خود را روی احساسات و روی حوزه رفتاری اعمال میکند. به این ترتیب قدرت آن شرایط « حبس دائم» و آن « تاکتیکهای عام مطیع سازی» را ایجاد میکند که به آن اجازه میدهد در پیکر جامعه، خود را مثل یک داده قابل قبول، مثل یک سنت، بازتولید کند.
- به این ترتیب، حکومت پهلوی، با نظامهای فرمانروایی نهی کنندهاش، از نظر فوکو و در مقایسه با شبکه قدرتی که « از درون تن، جنسیت، خانواده، رفتار، دانش و تکنیک جامعه میگذرد» قدرتی است با حق عزل و نصب و موقعیت روبنایی. این امر باعث عدم موفقیت شاه میشود، از این رو که یک «استعاره با کنشهای نهی کننده نمیتواند واقعا انسجام پیدا کند و نمیتواند خود را سرپا نگه دارد.»
- از همین منظر است که فوکو انقلاب ایران را بازنمایی «شورش دانشهای به انقیاد درآمده» در مقابل قدرتی سرکوبگر میداند، که نه امری غیرعادی است و نه اجتناب پذیر.
اعتراضی واحد، خواستی واحد از سوی یک پزشک تهرانی، یک روحانی شهرستانی، یک کارگر نفت، یک کارمند پست و یک دانش آموز محجبه ابزار میشود. این خواست حاوی مطالبی گیج کننده است. همیشه صحبت از یک چیز است و به طور دقیقتر: عزیمت شاه. اما این یک چیز، برای ملت ایران به معنی «کل» است: پایان وابستگی، خروج پلیس از صحنه، توزیع مجدد درآمدهای نفتی، مبارزه جدی با فساد، فعالیت مجدد اسلام، یک طریق زندگی دیگر، روابط جدید با غرب، با کشورهای عربی، با آسیا و غیره و غیره.
... کلام آخر را بگویم: آنچه به تمامی این مفاهیم، گفتمانها و کنشها، راهها و رهروها معنا بخشید و بر منزلتی استعلایی نشاندشان، شخصیت فره مند و اندیشه ناب امام بود. به تصریح فوکو:
- نقش آن شخصیت تقریبا اسطورهای که امام خمینی باشد از اینجا نشئت میگیرد. هیچ رئیس دولتی، هیچ رهبر سیاسیای، حتی اگر از پشتیبانی رسانههای عمومی برخوردار باشد، نمیتواند امروزه لاف آن را بزند که در معرض چنین پیوندی، این قدر شخصی و این قدر شدید قرار دارد. این پیوند احتمالا متکی بر سه عامل است: امام خمینی « اینجا نیست» : 15 سال است که او در تبعیدی به سر میبرد که نمیخواهد به آن پایان دهد مگر وقتی که شاه رفته باشد امام خمینی « هیچ چیز نمیگوید» هیچ چیز غیر از «نه» به شاه، به رژیم، به وابستگی. سرانجام اینکه امام خمینی «اهل سیاست نیست»: حزبی به نام او تشکیل نخواهد شد، دولتی به نام او در کار نخواهد بود. امام خمینی نقطه تلاقی یک خواست جمعی است.
پژوهش خبری صدا وسیما// مریم عابدی