مختصری از زندگی شهید کرم الله حیدری
شهید کرم الله حیدری در تاریخ ۱۴ آذر ماه ۱۳۶۲ در جبهه غرب در حین مأموریت بوسیله ضدانقلاب شهید و به لقاءالله میپیوندد.
وی تا سن ۱۲ سالگی در خانواده تحت سرپرستی پدر زندگی گذرانید و بعد، چون بار زندگی را دید که بر دوش پدر سنگینی میکند مانند اجداد و رهبران و پیامبران پیشین شغل شبانی را برگزید و با این کیفیت توانست به پدر و مادر و سایر افراد خانواده کمک نماید و پس از مدتی بالاخره، چون شغل انتخابی ایشان، تأمین هزینه زندگی را نمیکرد به همراه برادرش در مغازه نانوایی مشغول کار شد و در این مدت توانست که از نظر مادی کمک به پدر و مادر و سایر افراد خانواده کند و پس از وی فرزندی نیک برای خانواده و دوستی خوب و برادری مهربان برای برادران خود بود همیشه احوال خانواده اش را جویا میشد و از نزدیک مشکلات پدر و مادر و برادران خود را بررسی میکرد و سعی بر آن داشت که برطرف کند در هنگام کار متین و استوار بود و چنان پشتکاری عظیم وارادهای مستحکم و قوی داشت که مدتها میتوانست که در پشت کار بماند و هیچ گونه احساس ناراحتی نکند.
ایشان در مدت زیادی که در شهرستان گچساران در مغازه نانوایی مشغول کار کردن بود و همیشه با افراد ارگانها و بسیج و سایر نهادها برخوردی خوب داشت تا اینکه با حمله ناگهانی صدامیان کافر به میهن اسلامی سپاه پاسداران اعلام کرد که نیروهای جوان و مؤمن میتوانند به جبهه بروند.
وی با اولین فرصت در بسیج سپاه گچساران ثبت نام کرده و با دیدن دروه نظامی راهی نبرد حق علیه باطل شد که پس از چند ماه حضور در جبهه سرانجام به وسیله شلیک گلوله صدامیان مکار از ناحیه سینه قلب مجروح میشود و به وسیله هواپیما به بیمارستان یزد انتقال داده میشود و مدتی در آنجا بستری و تحت درمان قرار میگیرد و بعد از بهبودی از بیمارستان دوباره به آغوش خانواده باز میگردد و شروع به کار کردن مینماید و در تاریخ ۱۵ دیماه ۱۳۶۱ علیرغم تمام مشکلات خانوادگی به همراه یکی از برادران خود به نام نصراله حیدری به خدمت زیر پرچم فراخوانده میشود که با عشق و علاقه و بدون هیچ گونهه تأخیری به خدمت مقدس سربازی روانه میگردد تا خود را مهیا کند و لباس رزم بپوشد و بر استحکام قدرت رزمی خویش بیفزاید برای آینده و مبارزه با دشمن و بالاخره در مدت خدمت سربازی چنان از خودگذشتگی و صمیمیت از خود نشان میدهد که مسئولین نظام وظیفه وی را به سرپرستی خوابگاه ۹۵ نفری انتخاب میکنند.
تا اینکه در تاریخ ۶۲/۹/۳ بعنوان داوطلب از میان سربازان خواستار اعزام به جبهه میشود و در تاریخ ۶۲/۹/۱۴ در جبهه غرب در حین مأموریت بوسیله ضدانقلاب شهید و به لقاءالله میپیوندد.
در قاموس شهادت واژه وحشت نیست و راهی است که باید پیمود و سفری است که باید رفت و چه خوب است که در راه رضای خدا، اسلام و ملت شریف اسلامی شربت شهادت نوشید و با سرافرازی به لقاءالله رفت و این همان است که اولیاءالله آرزوی آن را میکردند و از خدای بزرگ در مناجات خود طلب میکردند.