پخش زنده
امروز: -
روزهایی که مرا به یاد کودکی هایم می اندازد، که ترس در دلم موج می زد اما غروری از درونم زبانه می کشد.
به گزارش خبرگزاری صداوسیمای مرکز اراک؛روزهایی که برادرانم با صلابت قدم در مسیری می گذاشتند که پایانش نامشخص بود
اشکهای مادران را به همراه داشت و دعاهای زیر لب پدران را دنبال می کرد.
آن روزها فقط 5-6 سال داشتم که این چیزها را به چشم می دیدم، از جنگنده هایی که بر فراز شهرمان به پرواز درآمده و ایجاد رعب و ترس می کردند تا همکاری زنانی که در پشت جبهه بافتنی می بافتند.
یادم هست پیرزنی که در همسایگی ما بود پسرش نبی را تازه در جنگ از دست داده بود اما با انگیزه ای مضاعف کلاه بافتنی می بافت برای هم سنگران پسرش.
خودش می گفت شاید سوی چشمانم آنقدر نیست که دیگر جسم پسرم را ببینم اما همینکه نوری در دیدگانم روشن است می توانم کلاه گرم برای پسران وطنم ببافم.
کودکی هایم با همه این خاطرات سپری شد ، شاید ترس های زیادی در من به وجود امد اما اکنون خاطراتی دارم که هر موقع دلم می خواهد برای فرزندم تعریف می کنم تاهم او را با آن روزها آشنا کنم هم کسی جانفشانی ها را از یادو خاطرش نبرد.
راهشان همیشه پررهرو باد.
نویسنده: میرزاخانی