لئو تولستوی، خالق جنگ و صلح
لئو تولستوی یکی از مشهورترین نویسندگان جهان است که سعی داشت اخلاق، مهربانی و حقوق انسانی را در رمانهایش نمایش دهد. اکثر مردم جهان تولستوی را با رمان جنگ و صلح میشناسند.
به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، لئو تولستوی به عنوان نویسندهای فوق العاده زبردست و تأثیرگذار، میدانست که رمانها باید سرگرم کننده باشند، در غیر این صورت هیچکس زحمت خواندنشان را به خود نخواهد داد.
لئو تولستوی به کارایی و تأثیر رمان باور داشت، اما نه فقط به عنوان منبعی برای سرگرمی، بلکه به عنوان ابزاری برای آموزش و بهسازی مسائل روانشناسانه. رمان در نظر این نویسندهی بزرگ روس، برترین رسانهای بود که انسانها را قادر میساخت سایر افراد را بشناسند، مخصوصاً آن افرادی که ظاهر چندان دوستانهای ندارند و صمیمی به نظر نمیرسند. او از همین رو معتقد بود که داستان و داستان پردازی میتواند درک ما از انسانیت و پذیرش دیگران را گسترش دهد.
لئو تولستوی
لِف نیکلایویچ تولستوی (مشهور به لئو تولستوی) اشرافزادهای مرفه بود که ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پولیانا دهکده آبا و اجدادی خانوادهاش چشم به جهان گشود.
او مادرش را در ۲ سالگی و پدرش را در ۹ سالگی از دست داد و تحت سرپرستی فامیل پدریاش از جمله عمه تاتیانا یرگلسکایا تربیت شد.
لئو در پاییز ۱۸۴۴ در رشته زبانهای شرقی دانشگاه غازان ثبتنام کرد، کمی بعد تغییر رشته داد و رشته حقوق را برگزید. او دانشجوی چندان ممتازی نبود، اما بسیار اهل مطالعه بود. نویسنده محبوب دوران نوجوانیاش ژان ژاک روسو بود.
تولستوی در سال ۱۸۵۱ به ارتش ملحق شد و به قفقاز فرستاده شد. در سال ۱۸۵۴ در جنگهای کریمه و سباستوپل حضور داشت و بر اساس تجربیاتش کتاب داستانهای سباستوپل را نوشت که باعث شد نامش سر زبانها بیفتد. موفقیت کتابش باعث شد از ارتش استعفا دهد.
زندگی شخصی و خانوادگی لئوتولستوی
او در سال ۱۸۶۲ با سوفیا آندرییونا بِرس بیستساله دختری پزشک از خانوادهای اشرافی آشنا شد و رابطه آن دو به ازدواج انجامید. سوفیا در ادب و موسیقی صاحب قریحه بود و به مدت شانزده سال آثار ادبی تولستوی را بازنویسی کرد. آنها در یاسنایا پولیانا زندگی میکردند و صاحب سیزده فرزند شدند که ۴ نفرشان در کودکی مردند.
تولستوی و همسرش در اواخر عمر اختلافات زیادی داشتند که دلیل آن را ترک تعلقات دنیوی تولستوی و بخشیدن ثروتش (از جمله حقالتألیف آثارش) میدانند که باعث خشم سوفیا همسرش شد.
مرگ لئو تولستوی
تولستوی در ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ درحالیکه حالت قهر خانه را ترک کرده بود، در یک ایستگاه راهآهن دورافتاده درگذشت و در یاسنایا پولیانا به خاک سپرده شد.
لئو تولستوی در طول حیاتش سه رمان بسیار مهم نوشت، اما بیشترین شهرت او مدیون رمان جنگ و صلح است. دو شاهکار دیگر تولستوی آنا کارنینا و مرگ ایوان ایلیچ هستند که آن دو نیز از مهمترین آثار ادبیات کلاسیک روس به شمار میآیند
لئو تولستوی بر این باور بود که رمان ابزاری برای تربیت روح و روان است و دقیقاً محتوای رمان جنگ و صلح وسیلهای برای آموزش روح و روان است. هر خوانندهای پس از خواندن این شاهکار بزرگ به این موضوع معترف خواهد بود.
جنگ و صلح رمانی بسیار درخشان است که خوانندگانش را مسحور میکند. رمانی که هم داستان است و هم روایت مهمی از تاریخ را بیان میکند. تولستوی خود معترف است که کمی از خصلتهای فردی را فدای روایت تاریخی رمان کرده است.
رمان جنگ و صلح درباره چیست؟
همانگونه که از اسم اثر برمیآید جنگ موضوع اصلی رمان است. اعمال شخصیتهای واقعی در خلال جنگ روسیه با ناپلئون تحت تأثیر قرار گرفته، محدود و یا نوسازی میشود. این رمان همچنین به توصیفات و روایتهای واقعی از جنگ میپردازد، بهویژه روایتهایی که به جانبداری و بازگویی شکوه ناپلئون برمیگردند.
یکی از نکات اصلی طرحشده در این رمان، بیهودگی جنگهای پیدرپی و به دنبال آن پوچی صلحهای ناپایدار است؛ جنگهایی که بهجز کشتن و کشته شدن هیچ فایدهای برای بشریت نداشته، جز نابودی و ویرانی؛ به همین خاطر است که رمان جنگ و صلح را میتوان اثری در نکوهش جنگ نامید.
روایت تاریخی کتاب در سراسر رمان گسترده است و تولستوی در بخشهایی خاص، بهطورکلی جنبه داستانی را کنار میگذارد و درس تاریخ میدهد؛ و در ادامه همین درس تاریخی را در قالب داستان پیش روی خواننده قرار میدهد، چیزی که باعث میشود از خواندن کتاب لذت ببریم. تعادل بین قسمتهای تاریخی و داستانی کتاب بهخوبی برقرار است و بههیچوجه خستهکننده نیست.
تولستوی در ۳۶ سالگی نوشتن رمان جنگ و صلح را آغاز کرد و نوشتن آن حدود ۶ سال طول کشید. وقتی کتاب به پایان رسید تولستوی ۴۲ ساله بود.
رمان جنگ و صلح حدوداً ۶۰۰ شخصیت دارد
رمان جنگ و صلح بیشتر بر اتفاقات مرتبط با چهار خانواده اشرافی روسی تمرکز دارد، اما بااینوجود لئو تولستوی از حدود تقریباً ۶۰۰ شخصیت اشرافزاده و عضو خانوادههای سلطنتی در رمان خود استفاده کرده است. درعینحال در معرفی بسیاری از شخصیتها از نام مستعار استفاده شده است و همین موضوع شناخت هویت حقیقی آنان را دشوار میکند.
جنگ و صلح رمان موردعلاقه نلسون ماندلا و گاندی
نلسون ماندلا شیفته رمان جنگ و صلح بود و در طول دوران ۲۷ ساله اسارت خود در زندانهای رژیم آپارتاید، او دفعات متعدد این رمان را خواند و بنا به گفته خودش این رمان موردعلاقه او بوده است. همچنین از دیگر چهرههای حامی مبارزات مدنی مسالمتآمیز که از طرفداران رمان تولستوی بودند، ماهاتما گاندی را میتوان نام برد که حتی نامههایی نیز از شخص تولستوی دریافت کرده بود.
صدور حکم تکفیر تولستوی به خاطر رمان جنگ و صلح
در سال ۱۹۰۱ کلیسای ارتدکس روسیه، حکم تکفیر تولستوی را صادر کرد. دلیل صدور این حکم تغییر در باورهای تولستوی در اواخر قرن ۱۸۰۰ و انتقادهای او از کلیسا و مسیحیت بود. این حکم تا امروز نیز به قوت خود باقی است. در سال ۲۰۰۱ یکی از نوادههای تولستوی درخواست کرد این حکم مورد تجدیدنظر قرار گیرد؛ اما این درخواست از سوی کلیسا رد شد و در پاسخ گفته شد که تولستوی آگاهانه قلم خود را برای نابودی نظام معنوی و سنتی روسیه به کار گرفته است.
پس از صدور ارتداد تولستوی توسط کلیسای ارتدکس روسیه و سپس تقریباً تمام مؤسسات مذهبی دیگر، او مقالهای درباره هنر به رشته تحریر درآورد و آثار هنری را که مخاطبانشان را از لحاظ اخلاقی تحت تأثیر قرار میدادند به دو دسته بد و خوب تقسیم کرد. او در این مقاله، همه رمانهای قبلی خود و همچنین نمایشنامههای شکسپیر و بسیاری از آثار دوست نزدیک خود، آنتوان چخوف را موردانتقاد قرار داد. او درعینحال برخی از داستانهای کتاب مقدس و تعدادی از داستانهای آنتوان چخوف را هم مورد تائید قرار داد.
علاقه استالین به رمان جنگ و صلح
زمانی که با حمله نیروهای هیتلر به شوروی اتحاد جماهیر شوروی رسماً وارد جنگ جهانی دوم شد، ژوزف استالین رهبر شوروی فرمان داد تا بخشهایی از رمان جنگ و صلح را برای مطالعه سربازان در خط مقدم چاپ کنند و همچنین در مسکو برای غیرنظامیان بخوانند. او از ماجرای پیروزی روسیه در مقابل ارتش ناپلئون در سال ۱۸۱۲ برای تقویت حس میهنپرستی مردم شوروی در مقابل حمله نیروهای هیتلر و آلمان نازی استفاده کرد.
اقتباسهای زیادی از رمان جنگ و صلح در سینما و تلویزیون به نمایش درآمده است که تعدادی از آنها از بقیه مشهورتر است. اولین اقتباس سینمایی مهم، در سال ۱۹۵۶ با بازی ادری هپبورن و هنری فوندا ساخته شد. در سال در ۱۹۶۷ اتحاد جماهیر شوروی نیز فیلمی بر اساس این کتاب ساخته شد.
اپرای سرگئی پروکفیف بر اساس رمان جنگ و صلح، در سال ۱۹۴۴ به روی صحنه رفت که به درگیری با دولت شوروی منجر شد. پروکفیف که قصد داشت بر روابط شخصی شخصیتها متمرکز شود با فشار دولت شوروی برای پررنگ کردن بخشهای میهنپرستانه و ملیگرایانه مواجه شد. او درنهایت مجبور شد تعدادی از اشعار را تغییر دهد و صحنههای حماسی اپرا را افزایش دهد. نسخهای تجدیدنظر شده این اپرا حدوداً چهار سال بعد از درگذشت پروکفیف در سال به ۱۹۵۷ روی صحنه رفت؛ اما او دیگر در قید حیات نبود تا آن را تماشا کند.
جملاتی از کتاب جنگ و صلح
پرنس آندرهی گفت: «بله، شما او را، این بناپارت را، دیدید؟ چطور بود؟ استنباطتان از او چیست؟» دلگاروکف که پیدا بود به این نتیجه کلی که از ملاقات خود با ناپلئون به دست آورده دل بسته است، تکرار کرد: «بله، او را دیدم و مطمئن شدم که بیش از هرچیز از یک درگیری همگانی وحشت دارد. اگر از روبرو شدن با ما نمیترسید چرا تقاضای ملاقات با امپراتور را داشت. چرا پیشنهاد مذاکره میکرد و از همه مهمتر چرا عقب مینشست. حال آنکه عقبنشینی با روش هدایت جنگ او منافات دارد. حرفم را باور کنید. او میترسد، از درگیری همگانی وحشت دارد. ساعت سرنگونیش فرارسیده است. این را از من قبول کنید.» (رمان جنگ و صلح – جلد اول – صفحه ۳۸۸)
اقرار بهخطا بزرگواری بیشتری میخواهد تا اصرار در کشاندن کار بهجایی که دیگر جبران ممکن نیست. (رمان جنگ و صلح – جلد دوم – صفحه ۴۷۱)
هر کس با دید خودش زندگی میکند. تو برای خودت زندگی میکردی و میگویی که چیزی نمانده بود که زندگیت تباه شود، و خوشبختی را وقتی شناختی که شروع کردی برای دیگران زندگی کنی، ولی کار من درست عکس این بود. هدف من در زندگی کسب افتخار بود، ولی خوب، مگر افتخار چیست؟ همان عشق بهدیگران است. میل بهخدمت بهآنها برای لذتبردن از ستایش آنها. (رمان جنگ و صلح – جلد دوم – صفحه ۵۶۶)
هیچ حقیقتی در ذهن دو نفر یکسان جلوه نمیکند. (رمان جنگ و صلح – جلد دوم – صفحه ۶۳۸)
پیداست که سرنوشت ما همه جز تحمل مصیبت نیست. (رمان جنگ و صلح – جلد دوم – صفحه ۷۰۳)
همهشان تلاش میکنند، رنج میبرند، جان خود و روح جاوید خود را به فساد میکشند تا نعمتی را به دست آورند که لحظهای بیش نمیپاید و ما نه فقط این معنی را میدانیم بلکه مسیح، فرزند خدا، خود به این جهان خاکی آمد و به ما گفت که این زندگی آنی بیش نیست و برای آزمودن ماست و با این همه سخت به آن آویختهایم و گمان میکنیم که سعادت را فقط در آن خواهیم یافت. (رمان جنگ و صلح – جلد دوم – صفحه ۷۰۸)
رستف اسب خود را نگه داشت و میکوشید در چهره دشمنش نگاه کند و ببیند بر چه کسی پیروز شده است. یک پای جوان فرانسوی در رکاب گیر کرده بود و افسر بر پای دیگر بر زمین لیلی میکرد و از وحشت چشم درهم کشیده، هر لحظه منتظر ضربه دیگری بود و با چهرهای از وحشت درهم پیچیده از زیر به رستف فرامینگریست. چهره رنگپریده و به گل آغشته جوانش با آن موهای طلایی روشن و چشمان آبی کمرنگ و چال ملیحی که بر چانه داشت هیچ خصمانه نبود و با جنگ و خونریزی سازگاری نداشت. سیمای سادهاش بیشتر برای بگووبخند و تالار پذیرایی مناسب مینمود. (رمان جنگ و صلح – جلد سوم – صفحه ۹۴۴)
کسی در نبرد پیروز است که با عزم جزم و با اطمینان به پیروزی در آن شرکت کرده باشد. (رمان جنگ و صلح – جلد سوم – صفحه ۱۱۰۷)
هر مدیر و فرمانداری در دوران آرامش و دور از اغتشاش گمان میکند که چرخ زندگی مردمی که اداره امورشان به دست او سپرده شده است فقط به نیروی او میچرخد و همین آگاهی به ضرورت وجودش بزرگترین پاداش زحمات و تلاشهای اوست. پیداست که تا زمانی که دریای تاریخ آرام است حاکم – آبشناس با قایقی نااستوار، خود را با دیرکی به کشتی کوهپیکر ملت بند کرده پیش میرود و میپندارد که اوست که کشتی بزرگی را که خود به آن متکی است حرکت میدهد. اما وقتی طوفانی برخیزد و دریا متلاطم گردد و کشتی دستخوش امواج شود، دیگر گمراهماندن و خود را اسیر وهم داشتن ممکن نیست. (رمان جنگ و صلح – جلد سوم – صفحه ۱۲۵۵)
در دل میگفت: عشق! عشق چیست؟ عشق مانع مرگ است. عشق زندگی است. همهچیز، هر آنچه درک میکنم فقط به آنسبب درک میکنم که عاشقم. همهچیز هست و فقط به آنسبب وجود دارد که من عشق میورزم. همهچیز فقط با ریسمان عشق بههم مربوط است. (رمان جنگ و صلح – جلد چهارم – صفحه ۱۳۸۲)
منبع: ویکی پدیا، داستانک، کافه بوک