به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا و سیما ، عبیدالله بن زیاد که خود را پیروز جنگ می دید دستور داد شهر کوفه را آذین بندی کنند و روز دوازدهم محرم با ورود اسرا به کوفه آماده برگزاری جشن بود.
با ورود اسرای کربلا به کوفه چه اتفاقاتی رخ داد؟
دو روز بعد از واقعه عاشورا، روز دوازدهم محرم، کاروان اسرا وارد شهر کوفه شد.
وقایع روز دوازدهم محرم سال 61 هجری و فضای شهر کوفه هنگام ورود اهل بیت به این شهر را بخوانید.
معروف است که اجساد شهدای کربلا، سه روز غیر مدفون روی زمین باقی ماند. مرحوم سپهر می نویسد: بالجمله شهدا را بیشتر در روز دوازدهم که روز سوم شهادت ایشان بود به خاک سپردند.
روز دوازدهم محرم، اهل بیت رسالت(علیهم السلام) به شهر کوفه وارد شدند. هنگامی که خبر به ابن زیاد رسید که اهل بیت به کوفه نزدیک شده اند، دستور داد که سرهای شهدا را که قبلا ابن سعد فرستاده بود، برگردانند، و بر سر نیزه ها نصب کنند و پیش روی اهل بیت حرکت داده، همراه اسرا وارد شهر کنند و در کوچه و بازار برگردانند تا قهر و غلبه سلطنت یزید بر مردم معلوم گردد، و بر ترس مردم افزوده شود.
مردم کوفه چون از ورود اهل بیت آگاه شدند از شهر بیرون آمدند تا زودتر کاروان اسرا را ببینند.
ابن سعد به همراه اسیران راه پیمود، چون به نزدیکی کوفه رسید مردم کوفه برای تماشای اسیران گرد آمدند.
گویند زنی از زنان کوفه(ام حبیبه) سربرآورد و گفت: «شما اسیران از کدام قبیله اید؟ گفتند: ما اسیران آل محمدیم.»
*مردانی که در کاروان اسرا همراه زنان بودند
همراه زنان، علی بن الحسین(ع)، حسن بن حسن مثنی -برادرزاده امام حسین که با کشتن 17 نفر به دلیل زخمی شدن از کارزار او را بیرون آوردند- زید و عمر دو فرزند امام حسن(ع) همراه کاروان اسیران بودند.
اهل کوفه چون نگاهشان بر آنان افتاد، گریستند و نوحه سرایی نمودند. امام سجاد(ع) فرمود: شما بر حال ما نوحه و گریه می کنید، پس آن کس که ما را کشت که بود؟!
*داستان مسلم گچکار درباره ورود اسرا به کوفه
علامه مجلسی از بعضی کتب معتبره از مسلم گچکار روایت کرده است که گفت: ابن زیاد مرا به تعمیر فرمانداری گماشته بود، در این بین که مشغول کار بودم سرو صدا و هیاهو از اطراف کوفه شنیدم. از آن خادمی که با من بود پرسیدم: این ضجه و ناله در کوفه چیست؟ گفت: همین ساعت سر مرد خارجی که بر یزید خروج کرده آورده اند. گفتم: این خارجی کیست؟ گفت: حسین بن علی.چون این شنیدم صبر کردم تا آن خادم بیرون رفت، آن گاه سیلی محکمی بر صورت خود زدم که بر چشمم ترسیدم. دست و صورتم که گچی بود شستم و از پشت فرمانداری بیرون آمدم تا به کناسه رسیدم.
مردم منتظر آمدن اسیرها و سرها بودند، من ایستادم. ناگاه نزدیک به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل می کردند، و در میان آن ها، زنان و حرم حضرت سید الشهدا(ع) و اولاد فاطمه(س) بودند و علی بن الحسین(ع) بر شتر برهنه سوار بود، و از سختی زنجیر، خون از رگ های گردنش جاری بود، گریه می کرد...
*صدقه بر آل پیامبر حرام است
مسلم گفت: مردم کوفه را دیدم که به اطفال خرما و نان و گردو می دادند، ام کلثوم بر اهل کوفه بانگ زد و فرمود: «ان الصدقه علینا حرام» «صدقه بر ما اهل بیت حرام است» و آن ها را از دست کودکان می گرفت و دور می افکند، و مردم بر مصائب آن ها گریه می کردند. سپس ام کلثوم سر از محمل بیرون آورد و فرمود: ای اهل کوفه، ساکت باشید مردان شما ما را می کشند و زنان شما بر ما می گریند! خداوند در روز قیامت بین ما و شما حکم فرماید. آن بانو در حال سخن بود که ضجه و غوغا برخاست و سرهای شهدا را بر نیزه کرده آوردند.
*توصیف سر بریده امام حسین علیه السلام
جلوی آن سرها، سر نورانی حسین(ع) بود که تابنده و درخشنده و شبیه ترین مردم به رسول خدا(ص) بود، محاسن شریفش به سیاهی شبق (که سنگ بسیار سیا براقی است)، خضاب شده که سفیدی بٌن موها ظاهر شده بود، و چهره اش چون ماه می درخشید و باد محاسن شریفش را به راست و چپ حرکت می داد.
حضرت زینب چون نگاهش به سر مبارک افتاد، پیشانی خود را بر چوب جلو محمل زد که خون از زیر مقنعه اش فرو ریخت و با سوز دل به آن سر اشاره کرد و فرمود:
ای ماه نو که چون به کمال رسیدی خسوف ترا فرو گرفت و پنهان گشتی. ای پاره دلم، گمان نمی کردم چنین روزی مقدر و نوشته شده باشد. ای برادر، با این فاطمه خردسال سخن گوی که نزدیک است دلش آب شود.
*گرداندن سرامام حسین (ع) در بین مردم
ابن زیاد سر امام حسین(ع) را فرستاد در کوچه های کوفه و در میان قبایل بگردانند.
آیه ای از قرآن که سر امام حسین(ع) بر روز نیزه قرائت کرد.
ابی مخنف حکایت آمدن سهل شهرزوری از حج به کوفه را نقل کرده است که شهر کوفه را دگرگون دید. بازارها و دکان ها بسته و جمعیت ازدحام کرده، بعضی خندان، بعضی گریان، او از مردی سوال می کند؛ چه خبر است، خبر شهادت حسین(ع) را به او می دهد. در همین حال اسرا و سرهای شهدا وارد می شوند.
*قرآن خواندن سرمبارک امام
او در پایان می نویسد:
سرهای منور و عیال آن جناب را آوردند تا به باب بنی خزیمه رسیدند، در آن جا مدتی اسرا را نگاه داشتند، سر پرخون سید مظلومان بر نیزه بلندی بود، دیدم لب های مبارکش حرکت می کرد، چون گوش دادم، سوره کهف را می خواند، به این آیه رسید: «ام حسبت انّ اصحاب الکهف و الرّقیم کانوا من آیاتنا عجبا» «آیا گمان کرده ای اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بودند؟»
سهل گوید: گریستم و عرض کردم: ای مولا، امر تو عجیب تر و عظیم تر است.
در «روضه الاحباب» می نویسد: چون ابن زیاد از نزدیک شدن اهل بیت به کوفه باخبر شد، پاسبانان و دیده بانان شهر را امر کرد که مردم کوفه را خبر کنند، که در روز ورود اهل بیت هیچ کس اسلحه را با خود حمل نکند، و با سلاح از خانه بیرون نیاید و ده هزار تن سواره و پیاده از دلاوران لشکر بر خیابان ها و راه ها و محله ها و بازار شهر کوفه گماشت، تا مبادا در وقت عبور آن ها شیعیان امیرالمومنین (ع) قیام کنند.
*مناظره حضرت زینب و امام سجاد با ابن زیاد در کوفه
اسرا و سر مقدس امام حسین(ع) را به مجلس ابن زیاد وارد کردند.
به روایت سید بن طاووس و دیگران روایت شده است که:
بعد از آن که اسراء و سرهای مقدس شهداء را در شهر کوفه گرداندند، ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود نشست و بار عام(اجازه ورود عوام به مجلس) داد. سر امام حسین(ع) را آوردند و در برابرش گذاشتند و زنان و کودکان امام حسین(ع) را به مجلس آوردند. حضرت زینب به طور ناشناس در گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند.
*مناظره حضرت زینب با ابن زیاد
ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ زینب پاسخ نداد. دوباره پرسید، یکی از کنیزان گفت: این زینب، دختر (علی و) فاطمه، دختر رسول خداست.
ابن زیاد ملعون رو به زینب نموده، گفت: سپاس خدائی را که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار کرد.
حضرت زینب(ع) فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامی داشت و ما را به خوبی از پلیدی پاکیزه گردانید، همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ می گوید و او دیگری است نه ما.
ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟
حضرت زینب فرمود: از خداوند جز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. لذا آنان به خوابگاه های ابدی خود رفتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند. بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آنِ کیست؟ مادر به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه».
ابن زیاد خشمگین شد، گویی قصد کشتن زینب را گرفت.
عمرو بن حریث گفت: بر گفته زنان مواخده ای نیست.
ابن زیاد گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا شفا داد. زینب گریست آن گاه فرمود: به جان خودم قسم، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مرا کندی، اگر شفای تو در این است، باشد.
ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید، و به جان خودم همانا پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود.
حضرت زینب فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی چه کار؟
*پاسخ امام سجاد به ابن زیاد
پس ابن زیاد رو به علی بن الحسین(ع) کرد و گفت: این کیست؟ گفته شد: علی بن الحسین است. گفت: مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟
حضرت فرمود: برادری داشتم که نام او نیز علی بود، مردم او را کشتند.
گفت: بلکه خدایش او را کشت.
امام سجاد این آیه 42 سوره زمر را تلاوت کرد:«خداوند جان ها را به هنگام مرگ می گیرد.»
ابن زیاد در خشم شد و گفت: هنوز جرئت پاسخگویی به من را داری؟! این را ببرید و گردنش را بزنید. عمه اش زینب به او چسبید و گفت: ای پسر زیاد، تو که کسی برای من باقی نگذاشتی، اگر تصمیم کشتن این یکی را هم گرفته ای مرا نیز با او بکش.
حضرت به عمه اش فرمود: عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم، رو به آن ملعون کرده و فرمود: ای پسر زیاد، مرا از مرگ می ترسانی؟ مگر ندانستی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه سربلندی ماست.
مجلسی که ابن زیاد با قضیب بر دندان های امام حسین(ع) می زد
ابن زیاد دستور داد سر مقدس را آوردند و آن را در پیش روی خود نهاده و به آن نگاه می کرد و پوزخند می زد.
*چوب زدن ابن زیاد به دهان مبارک امام
در دست قضیبی( چوب باریک یا شمشیر نازک) داشت که با آن به دندان های پیشین امام حسین(ع) می زد و می گفت: زود پیر شده ای، ای اباعبدالله.
در کنار ابن زیاد، زید بن ارقم- از اصحاب رسول خدا(ص)- نشسته بود. چون این حرکت ابن زیاد را دید، گفت: قضیب را از این دو لب بردار، زیرا به خدای که جز او معبودی نیست بارها دیدم که لب های رسول خدا را که براین لب ها بوسه می زد، سپس به گریه افتاد.
ابن زیاد گفت: خدا چشمانت را بگریاند! آیا برای فتح و پیروزی که نصیب ما شده می گریی؟ و اگر نه این بود که تو پیری بی خرد گشته و عقل از سرت بیرون رفته، گردنت را می زدم.
زید بن ارقم از پیش او برخاسته و به خانه خود رفت.
*اسکان دادن کاروان اسرا در خانه کنار مسجد
ابن زیاد دستور داد تا علی بن الحسین و خاندانش را به خانه ای که کنار مسجد اعظم بود بردند. زینب فرمود: هیچ زن عرب نژادی حق ندارد به دیدن ما بیاید مگر کنیزان، که آنان هم مانند ما اسیری دیده اند.
منبع : خبرآنلاین