پخش زنده
امروز: -
چهارم فروردین سال ۱۲۸۹ بود که ستارخان به همراه باقرخان و یارانش وارد تهران شدند و مورد استقبال مردم و مشروطه خواهان حاکم قرار گرفتند. اما ستارخان که بود و چرا وارد تهران شد؟
به گزارش سرویس وبگردی خبرگزاری صدا وسیما ستارخان در زمره عیاران زمان خود بود و به لوگی گری، مردانگی، شجاعت و مردم داری شهرت داشت و مردم اموال خود را از ترس سرقت و حمله غارتگران به او می سپردند. او به امانت داری و دفاع از مظلوم نیز معروف شده بود. اما آنچه باعث شد شهرت و آوازه او از شهر تبریز فراتر رود و در تاریخ معاصر ایران به عنوان یک چهره ملی ثبت شود شجاعت و دلاوری او برای ایستادگی و رهبری مردم برای مقاومت و ایستادگی در برابر قشون حکومت مستبد محمدعلی شاه بود.
محمدعلی شاه که در مقابل مشروطه خواهان ایستاده بود و آنها را به شدت سرکوب می کرد وقتی در برابر مجلسی قرار گرفت که مشروطه خواهان در ان قدرت داشتند مجلس را به توپ بست و نمایندگانی که طرفدار مشروطه بودند و بزرگان مشروطه خواه را دستگیر و جنبش مشروطه خواهی را به شدت سرکوب کرد.
تبریز مهمترین شهری بود که پایگاه مشروطه خواهان محسوب می شد و از این رو قشون محمدعلی شاه به عزم سرکوب راهی تبریز شدند اما آنکه مردم را به اتحاد و ایستادگی خواند و نماد مقاومت مردمی شد ستارخان بود. او به همراهی باقرخان که یک سال جانانه و مردانه مقاومت کردند و اجازه ندادند قشون محمدعلی شاه برای سرکوب وارد تبریز شود.
خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم
محاصره تبریز، سنگین بود و گفته میشود بیش از ۳۵ هزار سرباز حکومت در آن شرکت داشتند. این محاصره نزدیک یک سال به طول انجامید و عینالدوله مانع رسیدن آذوقه به مردم تبریز و مجاهدین شد. مردم از شدت گرسنگی به خوردن یونجه و خاک روی آوردند. معروف است ستارخان گفته است که من هیچوقت گریه نمیکردم چون اگر اشک میریختم، آذربایجان شکست میخورد و با شکست آذربایجان ، ایران زمین میخورد اما در مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم. حدود ۹ ماه بود که تحتفشار بودیم؛ بدون غذا، بدون لباس. از قرارگاه آمدم بیرون؛ چشمم به یک زن افتاد با یک بچه در بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پایین و چهاردستوپا رفت بهطرف بوته و علف. علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها را خوردن. با خودم گفتم الان مادر آن بچه به من فحش میدهد و میگوید که لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخت. اما مادر کودک جلو آمد و بچهاش رو بغل کرد و گفت: عیبی ندارد فرزندم. خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم. آنجا بود که اشکم درآمد.
ورود ستار خان و باقر خان به تهران
هنگامی که مجاهدان تبریز با نیروهای محمدعلی شاه میجنگیدند، یپرم خان ارمنی یک کمیته با نام «کمیته ستار» در رشت تشکیل داد و به حمایت محمدولی خان تنکابنی زمیندار بزرگ شمال، با نیروهای خود وارد تهران شد. بختیاریها به سرکردگی سردار اسعد از اصفهان، برای کمک به مشروطهخواهان وارد تهران شدند. تهران سقوط کرد و به دست مشروطه خواهان افتاد.
هشت ماه پس از فتح تهران از سوی مشروطه خواهان که در آن مشروطه خواهان گیلانی و بختیاری نقش عمده ای داشتند و به پاس قدردانی از مقاومت جانانه ستارخان و باقرخان در برابر قشون محمدعلی شاه، و البته به دلیل اختلافاتی که بین ستارخان و برخی مشروطه خواهان از جمله مخبرالسلطنه، استاندار مشروطه خواه آذربایجان ایجاد شده بود، آنها از سوی دولت به تهران فراخوانده شدند.
دولت وقت پارک اتابک را در اختیار ستارخان و یارانش و عشرت آباد را در اختیار باقرخان و همراهانش قرار داد و برای آنها مقرری هم تعین کرد.
اما پس از گذشت مدتی از حضور سرداران مشروطه در تهران، مجلس مشروطه، قانون خلع سلاح را به تصویب رساند و قرار بر اجرای آن صادر شد. ستارخان و باقرخان قانون را پذیرفتند؛ اما بعد از مدتی از قبول آن سرباز زده و حاضر به تحویل اسلحههای خود به دولت مشروطه نشدند. مخالفت این دو سردار اثری نداشت و بعد از چندی به ناچار وزارت کشور اسلحهها را با اعمال زور از آنها گرفت.
قوای سه هزار نفری مشروطه خواهان در ماه شعبان سال ۱۳۲۸ هجری قمری به فرماندهی یپرم خان ارمنی، باغ اتابک را محاصره کردند و بعد از اینکه چندین بار که برای تخلیه باغ پیغام ارسال کردند و موثر واقع نشد به باغ اتابک حمله کردند و باغ به تصرف نظامیان مشروطه درآمد. در جنگی که برای تصرف باغ اتابک شکل گرفت، از چندین عراده توپ و ۵۰۰ مسلسل ۶۰ تیر استفاده شد. استفاده از این تجهیزات سبب شد در حدود پنج ساعت، ۳۰۰ نفر کشته شوند. در این جنگ ستارخان از ناحیه پا تیر خورد و زخمی شد و به دست قوای دولتی افتاد. قوای دولتی، ستارخان را که بهعلت جراحت قادر به فرار نبود، دستگیر کردند و در منزل صمصامالسلطنه بختیاری او را بههمراه تفنگدارانش خلع سلاح کردند. پزشکان دوبار پای او را مورد جراحی قرار دادند اما به دلیل جراحت شدید و شکستگی استخوان او تا اخر عمر خانه نشین شد.