ابتلا به سرطان فک، نتیجه رسواکردن استعمار
اندیشه سیاسی پرچمدار معرفی استعمار به مسلمانان
نوزدهم اسفند روز شهادت دانشمندی ایرانی است که به سرطان فک مبتلایش کردند تا فریاد ستیز با استعمار را خاموش سازند.
به گزارش خبرگزاری صداوسیمای مرکز اراک؛ سیدجمالالدین اسدآبادی (۱۲۷۵-۱۲۱۷ ش) از شاگردان شیخ انصاری و از شخصیتهای روشنگر مسلمان بود که عامل اساسی ضعف کشورهای اسلامی را دخالت استعمارگران میدانست، از این رو با طرح اندیشه اتحاد دنیای اسلام در پی چاره جویی برآمد و به همین منظور سفرهای متعددی به این کشورها داشت.
سیدجمال در سال ۱۲۱۷ شمسی، در اسدآباد همدان در خانوادهای روحانی چشم به جهان گشود. پدرش سید صفدر از نوادگان امام حسین علیه السلام و مادرش سکینه بیگم، دختر مرحوم میرشرف الدین حسینی قاضی است.
سیدجمال و تأسیس «حزبالوطنی» در مصر
شیخمحمد عبده اولین کسی بود که عضویت در این انجمن را پذیرفت. مهمترین مواردی که در این انجمن مطرح شد:
- ادای فرایض به جماعت و نوافل
- امر به معروف و نهی از منکر
- دعوت به اسلام
- احسان به فقراء
- صله رحم
- عیادت مریض
- ارشاد جاهل و تنبیه عامل
- دوری از لغو و بیهوده سخن گفتن
- اداره حقوق مالیه الهیه (خمس و زکات و ...)
این انجمن حدود ده ماه بر اساس این برنامه کار کرد و در سال ۱۲۹۶ سید دستگیر و از مصر به هندوستان رفت.
چکیده فعالیتهای سیاسی و اجتماعی
- سید جمال بنا به دستور شیخ انصاری (از علمای طراز اول شیعه) در سال ۱۲۳۲ شمسی عازم هندوستان شد تا ضمن آشنایی با علوم جدید، مردم و به ویژه مسلمانان را علیه استعمار انگلیس بسیج کند.
- به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسی، پس از یک سال و نیم اقامت در آن دیار به سرزمین عثمانی رفت و چون با حسادت علمای درباری مواجه شد، ناگزیر به مصر عزیمت کرد.
- او در مصر توانست یک نهضت فکری را ضد استعمار و ضد انگلیس پایه گذاری کند و تشکیلاتی به نام «انجمن مخفی» به وجود آورد، اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد.
- این حرکت فکری توسط شاگردانش از جمله شیخ محمد عبده دنبال شد و در سالهای بعد زمینه ساز قیام مردم مصر علیه استعمار انگلستان شد.
- سید جمال پس از ترک مصر، مدتی در هندوستان ماند و سپس به اروپا رفت.
- در پاریس با همکاری محمد عبده دست به انتشار روزنامهی «عروة الوثقی» زد و به پاسخگویی به «ارنست رنان» که مقالاتی علیه اسلام در یکی از روزنامههای پاریس مینوشت، پرداخت.
سید به دعوت ناصر الدین شاه به ایران آمد و گمان میکرد که میتواند با نزدیکی به شاه اندیشههای روشنگرانه خود را به اجرا بگذارد. اما، چون ماهیت و طبع شاهانه با هیچ اصلاحی موافق نبود و سید نیز آشکارا شاه را عامل بدبختیهای مردم ایران معرفی میکرد، از ایران اخراج شد.
سید جمال وقتی برای دومین بار به ایران آمد، به آستانهی حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) در شهر ری تبعید شد و در آن جا با وجود کنترل مأموران مبادرت به تشکیل جلسات مختلف کرد و مردم را به قیام علیه بیدادگریهای شاه تشویق میکرد و شاه نیز که وجود او را در ایران به زیان خود میدید، در حالی که سیدجمال به شدت بیمار بود، دستور داد دوباره او را از ایران تبعید کنند.
سید جمال پس از تبعید از کشور، وارد بصره شد و در آن جا با همکاری یکی از مجتهدین و رهبران قیام مردمی (سید علی اکبر شیرازی) نامهای به آیت الله العظمی سید محمدحسن شیرازی مینویسد و در این نامه ظلمهای فراوان شاه به مردم ایران را متذکر میشوند.
برخی معتقدند که این نامه زمینه ساز اصلی صدور فتوای مشهور تحریم تنباکو از جانب آیت الله شیرازی است.
حضور سید در طی سالهای ۱۲۷۱ – ۱۲۷۰، در عراق تأثیر بسزایی بر حیات فکری، سیاسی و اسلامی شهرهای شیعه نشین و گسترش تبلیغ و دعوت در جامعهی اسلامی گذاشت. علما و محافل فرهنگی سایر شهرهای بزرگ عراق، به ویژه نجف و کربلا او را به عنوان رهبر حرکت «تجدید در اسلام» میشناختند و این شناخت را از طریق روزنامهی «عروة الوثقی» و مجلهی «قانون» که در لندن به زبان فارسی منتشر میشد و سید نیز در نشر آن سهیم بود، کسب کرده بودند.
و اما چکیده اندیشه سیاسی سیدجمالالدین اسدآبادی
شهید مرتضی مطهری در کتاب «بررسی اجمالی نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر» به دردهایی که سید جمال در جامعه اسلامی تشخیص میداد، اشاره میکند:
- استبداد حکام
- جهالت و بی خبری توده مسلمانان و عقب ماندن از کاروان علم و تمدن
- نفوذ عقاید خرافی در اندیشه مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستین
- جدایی و تفرقه میان مسلمانان به عناوین مذهبی و غیر مذهبی
- نفوذ استعمار غربی در کشورهای اسلامی
شهید مطهری در ادامه میگوید که سیدجمال چاره دردهایی را که تشخیص داده بود، در موارد ذیل میدانست:
- مبارزه با خودکامگی مستبدان از طریق آگاهاندن مردم به اینکه مبارزه سیاسی یک وظیفه شرعی و مذهبی است
- مجهز شدن به علوم و فنون جدید.
- بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایهها و ساز و برگهایی که در طول تاریخ به اسلام بسته شده است
- بازگشت مسلمانان به اسلام نخستین، به معنای بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سیره سلف صالح است
- ایمان و اعتماد به مکتب و ایمان به این که اسلام قادر است به عنوان یک مکتب و یک نظام اعتقادی، مسلمانان را رهایی بخشد و به استبداد داخلی و استعمار خارجی پایان دهد و به مسلمانان عزت و سعادت ارزانی دارد
- مبارزه با استعمار خارجی، اعم از استعمار سیاسی و اقتصادی و فرهنگی
- اتحاد مسلمانان
- دمیدن روح مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه اسلامی. او اصل فراموش شده جهاد را پیش کشید و فراموش شدن این اصل را عامل بزرگی برای انحطاط و مسلمانان تلقی کرد
- مبارزه با خودباختگی در برابر غرب. خواست او از مسلمانان آن بود که علم و فناوری غرب را در کنار حفظ ارزشهای اخلاقی و دینی خود اقتباس کنند.
سید جمال در نگاه مقام معظم رهبری:
«سید جمال کسی بود که برای اولین بار بازگشت به اسلام را مطرح کرد. کسی بود که مسئله حاکمیت را و خیزش و بعثت جدید اسلام را اولین بار در فضای عالم به وجود آورد... او مطرحکننده، بهوجودآورنده و آغازگر بازگشت به حاکمیت اسلام و نظام اسلام است. این را نمیشود دستکم گرفت و سید جمال را نمیشود با کس دیگری مقایسه کرد. در عالم مبارزات سیاسی، او اولین کسی است که سلطه استعماری را برای مردم مسلمان آن زمان معنا کرد... مبارزات سیاسی سید جمال چیزی است که قابل مقایسه با هیچ یک از مبارزات سیاسی افرادی که حولوحوش کار سید جمال حرکت کردند، نیست».
محمداقبال لاهوری هم در توصیف سیدجمال میگوید: «.. مسلمان امروزی باید کل دستگاه اسلام را بدون آنکه کاملا از گذشته منتزع شود، مروری دوباره کند...، ولی آنکس که اهمیت و سنگینی این وظیفه را بهتمام دریافت، سید جمالالدین بود که ژرفنگری او در تاریخ فکر و حیات اسلامی، با تجربه وسیعش از آدمیان و اطوار و آدابشان، او را حلقه اتصال زندهای میان گذشته و آینده ساخته است...».
شهادت، مزد سیدجمال در مبارزه با استعمار
مرگ ناگهانی و یا به تعبیر برخی، شهادت سید جمال الدین اسدآبادی در سن ۵۸ سالگی، روز ۱۹ اسفند ۱۲۷۵ خورشیدی برابر با پنجم شوال ۱۳۱۴ قمری در شهر استانبول رخ داد.
برخی شهادت او را به دست ماموران ایرانی و برخی به اشاره سلطان عثمانی نوشتهاند. اما در میان روایات مختلف مرگ او یک نقطه اشتراک وجود دارد و آن دندان درد شدیدی است که در روزهای پایان زندگی دچارش شده بود.
روایتی رسمی از گزارشات سفارت ایران در استانبول وجود دارد که علت مرگ او را سرطان فک آورده است:
“جمال به طور خیلی بدی که میتوان از او قطع امید کرد گرفتار ناخوشی سرطان شده جراح و اطبا یک طرف چانه او را با دندانهایش بریده و همین روزها خواهد مرد. ” (آرشیو سفارت ایران در استانبول، شماره ۷۷، ۲۵ رجب ۱۳۱۴ هجری)
منابع دیگری نیز مرگ او را غیر طبیعی نمیدانند و به سرطان فک و دهان اشاره کرده اند:
در کتاب «سید جمال الدین اسدآبادی، بنیانگذار نهضت احیاء تفکر دینی» صفحه ۳۱۲ آمده است: “پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، سخت گیری دولت عثمانی بر سید جمال الدین اسدآبادی که در ترکیه بود بیشتر شد، تا جایی که بیست نفر پلیس گماشتند تا دور خانه سید کشیک بدهند. پس از چند ماهی که از حبس و حصر سید گذشت، شایع گردید که در فک و دهانش سرطان نمودار شده است. سلطان عثمانی فرمان داد پزشک کاخ، سید جمال الدین را جراحی کند، ولی این جراحی سودی نبخشید و سیدجمال الدین اسدآبادی، در پنجم شوال ۱۳۱۴ هجری قمری جان به جان آفرین تسلیم کرد.”
علی اصغر شمیم در کتاب «ایران در دوره سلطنت قاجار» صفحه ۱۸۸ به مسموم کردن او اشاره میکند.
یکی از منابعی که شهادت سیدجمال را تایید میکند، کتاب «مردان نامی شرق» است: “کارکنان سفارت ایران با شخصی که مخصوصا برای قتل او از ایران به اسلامبول رفته بود همدست شدند و به کمک ابومهدی دشمن دیرینه سید بوسیله خلال دندانی که آلوده به میکروب سرطان بود، او را مسموم کردند. در هر حال راجع به کسالت او و مبتلا شدنش به سرطان جای تردید نیست.
خانملک ساسانی در کتاب «سیاستگران دوره قاجار» که در سال ۱۳۵۴ چاپ شده است، شهادت سیدجمال را با دخالت سلطان عثمانی و به دست طبیب مخصوص وی و با دوای دندان تایید کرده است و مینویسد:
“یکی از مریدان وفادار سید موسوم به عبدالحسین همدانی که از ایران همراه سید به استانبول رفته بود و تا روز اخر با او بود و در هنگام توقف من در استانبول دلالی قالی میکرد گفت که سیدجمال تا روز آخر صحیح و سلامت بود. شب آخر عمرش درد دندان گرفت و صبح به من گفت که یک طبیب دندانساز بیاورم. یکی از نوکرها که از طرف سرای سلطان مامور خدمتش بود دوید رفت و جمیل پاشا طبیب مخصوص سلطان را خبر کرد. جمیل پاشا که وارد شد سید همان طرف دندانش که درد میکرد با دست گرفته در اتاق راه میرفت.
با جمیل پاشا نشستند سید از درد دندان شکایت کرد. جمیل پاشا از نوکر خودش کیف دوا خواست او هم بلافاصله آورد. آنوقت دوایی درآورده به دندان سید زد. هنوز جمیل پاشا از در خانه بیرون نرفته بود که فریاد سید بلند شد و لختی نگذشت که دهان و حلق سید بقدری ورم کرد که خفه شد.“
این مورخ معتقد است که از مدتی پیش از طرف دربار عثمانی شایع کرده بودند که سید به سرطان مبتلا شده و “دندانها و چانه اش را بریده اند و بزودی خواهد مرد” و سپس به دست طبیب مخصوص سلطان او را مسموم کرده و به قتل رسانده بودند.