هر روز معرفی یک شهید؛
یادی از شهیدی که فرزندش هم، ولایی بود
شهید یوسف دانشخواه از شهدای والا مقام شهر قلعهرئیسی است که در سال ۶۴ به درجه رفیع شهادت رسید.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز کهگیلویه و بویراحمد، شهید سیدیوسف دانشخواه؛ معلم شهیدی که برای مردم شهر قلعه رئیسی الگوی تمام عیار بود و در زمان طاغوت نقش مهمی در بیداری منطقه چاروسا داشت و مردم را از اتفاقات روز آگاه میکرد.
فرزند شهید دانشخواه؛ سید مجتبی که در دوران دانشجویی نامهای به رهبر معظم انقلاب نوشت و از رهبر معظم انقلاب خواست در دفتر ایشان خدمت کند.
رهبر معظم انقلاب جواب نامه ایشان را هم داد و با درخواستش موافقت کرد اما متاسفانه چند ماه بعد در شهر اهواز بر اثر تصادف جان خود را از دست داد.
اما! وقتی شهید شدن یوسف را به مادر ایشان اعلام می کنند گریه نمی کند و از مردم هم درخواست می کند که گریه نکنند چرا که یوسف خود دوست داشت به جنگ برود و شهید شود و چون عاشق شهادت بود امروز گریه نمیکنم و خوشحالم که به آرزویش رسید.
وصیتنامه شهید:
«الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم عندالله و اولئک هم الفائزون.»
«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاءً عند ربهم یرزقون»
خدایا خیلی دوست دارم که سرباز امام زمان باشم و بتوانم او را ببینم اما نمی دانم از این جنگ جان سالم بدر خواهم برد یا نه. اما آرزوی دیدارتان را زیاد دارم و دوست دارم که در آزاد کردن بیت المقدس شرکت کنم، و این جهانخواران را که چندین سال است که خون ما را مکیده و خون تمام مستضعفین را ، آنان را به سزای این بی دینیشان و ظلم هایشان برسانم.
البته با یاری تو به رهبری امام خمینی (ره) و ظهور حجت بر حق امام زمان (عج) و شهادت را خیلی دوست دارم اما پیش از هر چیز می خواهم قبل از شهید شدنم امامم را ببینم، و وصیت نامه ام را با نام تو شروع کرده ام زیرا توئی که می میرانی و توئی زنده کننده (یحیی و یمیت) و همه چیز نابود شدنی است به جز ذات مقدس تو. بنابراین هر قدمی که بر می دارم تنها توئی یاری کننده و نصرت دهنده.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی بهر تنم ساخته اند
مادر عزیزم، می دانم که سالها رنج کشیده ای تا از جوانی که حاصل عمر توست ثمره ای ببینی ولی روزی دهنده خواست و ما تماماً از خدائیم و به سوی او خواهیم رفت.
همگی ما روزی از این جهان خواهیم رفت، به سوی الله رخت بر می بندیم.
می دانم که شهادتم برای تو سخت است اما راهی است که خودم انتخاب کردم و آگاهانه در این راه قدم می گذارم و خواهیم جنگید تا روزی که موعودیتش پیش روست، این سفر که من آمده ام کمی به دلم آگاه شد که آخرین سفر من باشد و امکان دارد که من شهید گردم ولی در شهادتم بی تابی نکنی.
مادر عزیزم: از تو می خواهم که خیلی صبور باشی، خودم می دانم و سالهاست که درک کردم که چقدر زحمت می کشی و بیشتر از هر کس که فکرت را می کنم تنها تو هستی زحمت کش.
ولی اجرت با خدای کریم، انشاء الله در جهان آخرت با روی سفید با حضرت زهرا و حضرت زینب (س) روبرو خواهید شد و با سربلندی و افتخار و دارای عذر موجه از این که فرزندان حسین زمان را تنها نگذاشته ای و ندائی که 1300 سال پیش از حلقوم حسین بیرون آمد که "هل من ناصراً ینصرنی" لبیک گفته و حالا من (فرزندت) ، فرزندی که خون دل خورده ای تا او را رشادت بار آورده ای که می دانم چه آرزوها بر سر داری، ولی بدانید بیش از هر چیز الله مهمتر از هر کسی است من نمی توانم آرام بگیرم و راحت باشم ، تمام جوانان ایران باید مردانی جنگی و در درجه اول ایمان داشته باشیم، زیرا که اگر ایمان نداشته باشیم کارمان تمام خواهد بود.
برادران، برادران عزیزم همه شما را دوست دارم و می خواهم که به راهم ادامه بدهید تا من در آن جهان به وجود شما پیش خدا افتخار کنم و زمانی خوشحال می شوم که همه شما روزی جوان و شجاع و با ایمان باشید.
برادران امکان دارد که جنگ طول بکشد پیروزی ما بیشتر است ، برادرانم ناامید نباشید و از شما خواهش دارم که خالصانه به سوی پروردگارتان بشتابید و نمازتان و خدایتان را هرگز فراموش نکنید و من به شما افتخار می کنم پس به من بعد از شهادتم بیشتر افتخار کنید.
و اما تو ای خواهر عزیزم از تو خیلی توقع دارم که زینب زمان باشید که من نظاره گر آن باشم، می دانم که برایت سخت و گران است از دست دادن من، اما زینب را به خاطر بیاور که او هم بهترین عزیزش را تقدیم خدایش کرد.
با تربیت کردن بچه ها می توانیم زینب ها و حسین ها بسازیم بنابراین بیشتر سعی کن که مادرم را کمک روحی دهی.
اما ای دوستان و ای آشنائیان و ای یاران دوران تحصیلم و ای همکاران می دانید از شما فقط یک چیز را می خواهم و آن اینکه همیشه در راه الله و ادامه دهنده راه شهیدانمان باشید و خلاصه برایتان بگویم که اگر شما بی هدف باشید جواب خدا را چه خواهید داد.
از شما می خواهم که به پا خیزید و اسلام را در سرتاسر جهان انتشار دهید و قرآن را یاری نمایید.
اما سخنی با همسرم
همسر عزیزم می دانم که همسر خوبی برایت نبودم و شاید گاهی اوقات تو را اذیت می کردم به امید اینکه مرا ببخشید و حلال نمایید و در مرگ من غمگین و ناراحت نباشید و به کمک مادرم بعد از من تنها وارثم و کسی که من او را بسیار دوست می دارم و پاره جگرم می باشد و نور دیده ام است یعنی پسرم مجتبی را آن طور که دلم می خواهد تربیت نمائی و او را با پرورش صحیح ، معارف احکام اسلام را به او بشناسید و موقعی که بزرگ شده می دانم از بابا می پرسد به او بگویید پدرت در راه خدا کشته شد و شهید گشت و عنوان شهادت را برای او بگویید و انشاء الله در موقع بزرگ شدن باید به یاری حق او در راه خدا در جنگ بیت المقدس شرکت نمایید.
اما آخرین وصیتم به مردم این است که وحدت را حفظ نمایید و از تفرقه دور شوید، با منافقان در ستیز باشید و به آنهایی که دو بهم زن هستند و میان مردم تفرقه می اندازند مبارزه کنید و همیشه کلمه ی وحدت را شعار خود قرار دهید و به ریسمان خدا چنگ بزنید و متفرق نشوید.
برادران امیدوارم به یاری خدا منافقان و زورگویان و بالاخص خوانین در شما رخنه نکنند و بین شما تفرقه نیندازند و وحدت را همچنان حفظ نمایید و همانند سالهای اول انقلاب برای همدیگر بسوزید و بسازید.
«نامه فرزند شهیددانشخواه به رهبر فرزانه انقلاب»
خدمت آقای بزرگم رهبر عزیز و بزرگوار کشورم ایران سلام عرض می کنم ایرانی که همیشه دوست دارم روزی مثل پدرم در راهش کشته شوم پدرم و تمام شهیدان این کشور با خون خود ثابت کردند که هیچ وقت هیچ بیگانه ای نمی تواند به کشور ما ایران عزیزمان حمله کند و بر آن ظلم کند و زور بگوید.
من سید مجتبی دانشخواه فرزند شهید سید یوسف دانشخواه که سالهای سال از داشتن پدرم بی بهره بودم ولی کسانی بودند که جای پدر را برای من پر کنند ولی با این وجود همیشه جای خالی پدر حس می کردم و هیچ وقت ناراحت نمی شوم زیرا پدرم رفت برای عزت و بزرگی کشورم و برای دفاع از اسلام برای دفاع از ناموس و خاک کشورم ، پس من افتخار می کنم زیرا خانواده من توانست دین خود را به این کشور و اسلام ادا کند.
پدرم در سال 64 در فاو شهید شدند و در آن زمان من دو سال داشتم.
پدرم در وصیت نامه اش نوشت که دوست دارم پسر مجتبی برای افتخار اسلام و کشورش تلاش کند و من هم دوست دارم مثل پدرم برای بزرگی کشورم بجنگم و تا جایی که حتی کشته شوم، توی این دنیای بزرگ و بی کران من بعضی از آدمها را خیلی دوست دارم یکی پدرم بود و یکی آقای بزرگم (با اجازه) پدر بزرگم آقای سید علی خامنه ای است و می توانم بگویم که او را به قدر دنیا دوست دارم هر روز از خدا می خواهم که خدایا آیا روزی می رسد که من خودم را اسکورت آقای خامنه ای ببینم و ببینم که دارم از پدرم محافظت می کنم.
به جد بزرگوارمان حضرت رسول اکرم(ص)، به پهلوی شکسته مادر سادات فاطمه زهرا (س)، به جگر سوخته و تکه تکه حسن و لب تشنه حسین و دستان بریده ابوالفضل العباس و به آقای بزرگم مهدی صاحب الزمان بزرگترین آرزویم این است که روزی محافظ شما بشوم.
همیشه از خدا این آرزو را داشتم که خدایا روزی برسد که بتوانم به نحوی مثل پدرم دین خود را به کشورم و آقای خامنه ای ادا کنم پس با توجه به علاقه ای که به شما دارم دوست دارم محافظ شخصی شما باشم این حرفها را با جان و دل با تمام وجودم نوشتم.