شهید پرویزی در سال ۱۳۳۸ در هنگام غروب یکی از دهکدههای جنوب استان فارس به نام شاه تسلیم دیده به جهان گشود و در سال ۱۳۵۷ در جلوی مسجد شهیدان به شهادت رسید.
به گزارش خبرگزاری صدا و سمیا مرکز کهگیلویه و بویراحمد، هنوز سه سال از عمرش نگذشته بود که پدرش را که سرپرستی او را به عهده داشت از دست داد و بی سرپرست ماند و، چون برادر بزرگی هم نداشت سرپرستی آنها توسط مادر و اقوام وی به عهده گرفته شد. وقتی به سن هفت سالگی رسید او روانه مدرسه ابتدایی شد و این مدرسه که در حدود ۱۰ کیلومتری از محل اقامت وی قرار گفته بود و از همان کودکی از زادگاه خود دور شد و تحصیلات ابتدایی خود را با برادرش با زحمات بسیار سخت در آن دهکده گذراند و، چون از همان کودکی شوق بسیار زیادی به درس خواندن داشت با راهنمایی معلمان و افراد مخبر برای ادامه تحصیلات خود با برادرش به گچساران فرستاده شد. در همین شهر دوره راهنمایی خود را با شوق فراوان توأم با کار برای امرار معاش تحصیلات خود با برادرش ادامه داده شد با موفقیت کامل دوره راهنمایی خود را به پایان رساند و پس از این دوره سه ساله به علت فقر مالی به هنرستان لشکر (امامزاده جعفر) امتحان داد و قبول شد. با امتیاز خوب دوسال در این آموزشگاه به تحصیل مشغول بود ولی توسط دبیران و مربیان، چون دیدند این دانش آموز استعداد بسیار جالبی داد و همیشه در این فکر بودند که چرا رشته دیگری را انتخاب نکرد و البته این رشته مورد علاقه خودش هم نبود و، چون علتی باعث شده بود که این رشته را انتخاب کند همان وضع مادی بوده است و خلاصه او این رشته را تغییر داد و رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرد و امتحان داد و در این رشته هم با موفقیت کامل قبول شد و ادامه تحصیل داد. در دبیرستان دکتر علی شریعتی که سال آخر او بود که خوشبختانه انقلاب اسلامی به رهبری زعیم عالیقدر حضرت امام خمینی (ره) شروع شد فعالیتهای انقلابی که قبلاً در رژیم منحوس پهلوی چه در دبیرستان و چه در خارج از محیط مدرسه علیه رژیم داشت افزایش داد و تمام اوقات به تظاهرات خیابانی و ارشاد مردم ناآگاه پرداخت و همیشه دنباله رو این بود که تا انقلاب اسلامی ایران به پیروزی کامل میرسد. این فعالیتها تا روز ادامه داشت تا اینکه در آبان ماه سال ۱۳۵۷ در مسجد جامع که بعداً به نام مسجد شهیدان گچساران نامگذاری شد برای اعتراض از کارهای غیرانسانی رژیم منفور پهلوی مردم به تحصن نشسته بودند که ناگاه توسط نوکران خود فروخته مسجد به رگبار مسلسل بسته شد.
البته نویسنده محترم در یک کلاس انشا نویسی هم شرکت کنند بد نیست.