پخش زنده
امروز: -
روایت یک عمر اخلاص مردمان کوهستان که درمسیر ولایت مداری و ایثار همانند کوه استوارند .
به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری صدا و سیمای مرکز زنجان؛ از میان کوه ها و درختانی که دیگر برگی روی شاخه هایشان نمانده بودعبورکردیم ،ازجاده دوطرفه با پیچهای خطرناک که می گذریم ، کوههای بلند ورنگی ماهنشان پیداست .قراراست ،مهمان شویم .
هر چه بالاتر می رفتیم ،باران تبدیل به برف می شد و هوا سردتر، مه همه جا را فرا گرفته بود و برفی که دیشب باریده ، زمین را سفید پوش کرده بود.
حیات و سرزندگی درجای ،جای روستای پشتوک جریان دارد.
روستای پشتوک در120 کیلومتری زنجان ازتوابع شهرستان ماهنشان است،مشاغل عمده اهالی این روستا زراعت و دامداری است.
قصه دلتنگی و عشق یک مادر
معتقدم دیدار با هر خانواده شهید قبل از هر برکتی حکم بزرگ شدن ما را دارد.
مادراز ساعت ها پیش منتظر بود ،علت تاخیرمان جاده برفی و یخبندان است .
خانه روستایی گرم وصمیمی با انسانهایی که طبع بلندی دارند.
صدای گرم و مهربان مادرشهید دلت را قرص می کند، برای ادامه گزارش ،آنهایی که در دنیا وآخرت روسفیدند.
زانوبه زانوی یک مادرشهید نشستن حس خوبی دارد، دل به دلش دادم، شریک اشکها و لبخندهایش شدم.
این رسم مادران شهید است که هنوزهم بعد از سالها، صبحشان را با تماشای تصویر قاب گرفته پسران رشیدشان شروع میکنند. قابهایی که روی دیوارهای خانهشان نصب شده، از تصویردوران کودکی ،نوجوانی تا روزهای جوانی وعکسی با لباس خاکی جبهه که زیبا ترین دلخوشی مادر است و مایه فخر و مباهاتش.
مادر ابتدا کمی از دوران سخت زندگی دردهه 40 می گوید ،از اینکه به علت نبود خانه بهداشت وپزشک در روستا نوزادان زیادی در بدو تولد فوت می کردند .
بعضی داغ ها همیشه جایشان می ماند و دردشان تازه .مادر می گوید: محمد مهدی را که باردارشدم خیلی نگران بودم Tتا اینکه به لطف خداوند او سالم به دنیا آمد، حس می کنم محمد از دیگر فرزندانم زیبا بود، پا قدمش هم خیلی مبارک و میمون بود .
مادردر حالی که چشمان بارانیست ادامه می دهد: تا کلاس پنجم ابتدایی در روستا درس خواند Tبعد از چند سال تصمیم گرفت به زنجان برود ، وارد حوزه علمیه شد ،پدرش هم مخالفتی نکرد .محمد مهدی علی رغم اینکه علاقه عجیبی به روستا و طبیعت آن داشت ،روانه شهر شد.
در مسجد جامع زنجان با دنیای ازآرزوهایی زیبا درس را آغاز کرد .
مادرادامه می دهد : پسرم هر 4 ماه به روستا می آمد ،ودرمدتی کوتاهی که درروستا بود ،کمک دست پدرو برادران بود . یک بار از زنجان برگشت گفت : جنگ شده ،ماهم تعجب کردیم چه جنگی؟ گفت : آره جنگ شده و صدام دیوانه ازحدودیک هفته پیش به شهرهای ایران حمله می کند .در روستا هم که هیچ امکاناتی نبود ،مثل حالا نبود، تااون زمان نمیدانستیم که جنگ شده است .
18 ماه از جنگ می گذشت یک بار محمد از زنجان آمد و گفت :آمدم اجازه بگیرم ،برم جبهه اول از حرفش تعجب کردم، فکر کردم شوخی می کند ،اما جدی بود ،محمدم 16 سال بیشتر نداشت اما وقتی پدرش گفت : آفرین پسرم مرد شدی برای خودت ،همان جا فهمیدم که مخالفت من دیگر نمی تواند محمد را از تصمیم بزرگی که گرفته منصرف کند در سکوت نگاهش میکردم. اثری ازحسرت و پشیمانی درچهرهاش نبود.هرچه بود، حس غرور باکمی دلتنگی بود.
برگه رضایت نامه ،سند غرور مادر شهید
مادر ادامه می دهد: برگه رضایت نامه محمدرا که پدرش امضا کرد ،ساکش را جمع کردم ،حس میکردم قلبم را داخل ساکش می گذارم ،تپش قلبم لحظه لحظه زیادتر می شد . محمدرا اهالی با دعای سرسلامتی بدرقه کردیم .
بعدازچندماه به مرخصی آمد انگار ده سال بزرگتر شده بود ،نگاهش ،حرف زدنش فرق کرده بود .با خودم می گفتم این خاک جبهه چه دارد که فرزندان سرزمین را این گونه مرد می کند .
درآن چندروزی که در روستا بود به برادرانش کمک می کرد ،بعد از یک هفته گفت که باید برگردم جبهه ، گفتم چندروز بیشتر بمان ،گفت نه باید بروم مرخصی ام تنها یک هفته است .
خلاصه باز ساک اش را جمع کردم اما این بار از تپش قلب خبری نبود، با غرور ساک را جمع می کردم ،می دانستم پسرم کاربزرگی می کند . پیش اهالی روستا سرم بالا بود .
حرفش به اینجا که رسید، بغضش ترکید. دیگر نمیتوانست به صحبتش ادامه دهد.انگار بغض فروخورده ۳۷ سالهاش سرباز کرده بود. بغضی که راه علاجی جز صبر نداشت. با دستهای لرزانش اشک چشمش را پاک کرد و با صدایی لرزان ادامه داد :محمد را این بار تنها خودم بدرقه کردم، پدرش زنجان بود . این آخرین بار بود که محمدمهدی را دیدم .
ادامه می دهد :هرگز یادم نمی رود، گفت: ننه جان به بابا سلام برسون ،بگو نشد منتظرش بمانم .
رفت که رفت .بعدازیک ماه خبرشهادتش را برایم آوردند .هرگز گریه نکردم اما انگار اشک های این چهل سال در سینه ام سنیگین می کند .راستش قدیم این طوری نبود ، چون با خانواده همسرم زندگی می کردیم ،پیش مادرشوهر و پدرشوهر نمی توانستم بچه هایم را زیاد بغل کنیم ، محمد مهدی وقتی نوزاد یا وفتی کودک بود ، یک دل سیر بغلش نکردم ،یک دل سیر نگاهش نکردم ویک دل سیر نوازش نکردم .
صحبتهایمان به اینجا که رسید، صدای اذان در خانه پیچید. مادرمانند تمام زنان و مادران ایران زمین چادر نمازش را پوشید ورخصت گرفت ،نمازش را بخواند بعدادامه مصاحبه .او چادر سفیدی هم به من داد .
من هم به نماز ایستادم با چادر گلی گلی مادر ،بوی عطر حرم می داد ،حس خوبی داشتم .
بعدازپایان نماز،وصرف چایی خوش دم مادر ... حرفهایمان را ازسر گرفتیم .
مادر در حالیکه زیرلب ذکر می گفت ادامه داد: سالها از رفتن محمدم گذشته اما هنوز با خاطراتش زندگی میکنم؛ انگار نه انگار که او شهید شده است، هرلحظه او را در کنارخودم حس میکنم .
شهید محمد مهدی صفایی تاریخ شهادت 28 اسفندماه 1363- محل شهادت سردشت
حس می کنم قلمم کم میآورد ،نوشتن درباره نسل پروانهها سخت است؛ بهراحتی در قاب نمیگنجد ، وصف کردنشان برایم مشکل است.
مادرمی گوید: شب عید نوروز 1364 خبر شهادت محمدم رو آوردند ،در 16 سالگی شهید شد.برای عزت وسربلندی ایران .
درحالی که خدارا شاکر است وبا دستان لرزانش دست به آسمان می برد و می گوید: خدارا شکرمی کنم پیش خدا رو سفیدم ، فدایی امام حسین(ع) است ،خون پسر من رنگین تر از خون سه هزار و535 شهید استان زنجان که نیست. دیگرنمی تواند ادامه دهد، می گوید: تپش قلبم زیاد شد ،فشارخون دارم دخترم ،دیگر نمیتوانم ادامه دهم ، با حاج آقا صحبت کنید .
او با عصایی که همیشه همراهش است ،ازاتاق خارج می شود.
عروس کوچک خانواده با گردوهای که محصول باغ خودشان است از ما پذیرایی می کند و می گوید : مادرفشارخون دارد ، تا شما ازخودتان پذیرایی کنید مادرهم می آید .
پدر آقا محمد ، تسبیح عقیق را درانگشتانش میچرخاند ودرمورد روستا ،و وظیفه جامعه درقبال شهدا می گوید،و من با هرچرخش تسبیح، به فکر فرو می روم،چقدر پدر صدایش پرحجم است ،چقدرباصلابت سخن می گوید.
پدر، مرد کوهستان است ،مرد روزهای سخت.
می گوید:همه گفتنی هارا حاج خانم گفتند ،اما بنده اگراجازه بدهید ،اززمان شهادت آقا محمد بگویم .
پدرمی گوید: وقتی برای تحویل پیکرمحمد مهدی به معراج شهدا رفتم، پدرومادرها زیادی برای تحویل پیکرفرزندانشان آمده بودند،برخی عجیب بیقراری می کردند ،اما بنده قطره ای هم اشک نریختم،چرا که یقین دارم خداوند خودش نعمت فرزند را اهدا کرده وخودش هرزمان اراده کند ،خواهد گرفت .
در تشیع پیکر محمد مهدی از روستاهای اطراف هم مهمان داشتیم ،هرگز آن روزبا شکوه را ازیاد نمی بریم .
پدر درحالی که چشم به تسبیح اش دوخته می گوید: خودم محمدرا داخل قبر گذاشتم بر سرش بوسه زدم و سر بر گوشش نهادم و گفتم: «قدمت همیشه برامون خیر بود محمد جان، انشاءالله که با آقا حسین (ع) محشور بشی.
او می گوید: در دل این کوهستان یاد گرفتم که باید مقاوم بود. محکم ایستاد . حاج قاسم یک مرد مقاوم و ثابت قدم ،روزهای سخت بود.
در میان عکس هایی که قاب شده در مقابل دیدگان است ،عکس مردی لبخند می زند.
درهمان هنگام مادر وارد اتاق می شود .انگار قرص فشار خون کارخودش را کرده است .حال مادر کمی بهتر است .
می گویم مادر عکس سردار را هم کنار عکس عزیزانتان قاب کردید ؟ مادر می گوید: روزی که او شهید شد گریه کردم حس می کردم گریه هایی که برای محمدمهدی نکردم را باید اینجا تلافی کنم. انگار تمام غم های دنیا برای ما بود.
سردار سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حمله پهپاد آمریکایی به فرودگاه بغداد در بامداد جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸ به شهادت رسید. در این حمله ابومهدی المهندس از فرماندهان گروه شبه نظامی عراقی حشد شعبی به همراه ۱۰ تن دیگربه شهادت رسیدند.
مادر از غم انگیزین خاطراتش می گوید: خبر شهادت حاج قاسم را هنوزم باور نکردم ،نمی خواهم باور کنم.
پدرکه حرفهایش بعداز آمدن مادر ناتمام مانده بود ،می گوید: حاج قاسم یک نفر نبود یلکه یک ملت بود.
پدر که انگار داغ فرزند را فراموش کرده است اینگونه ادامه می دهد: حتی درروزی که خبر شهادت محمد مهدی را آوردند این گونه پریشان نشده بودم.
صحبت از فردایست که این غم برایش غروبی ندارد ، حاج محمد می گوید:مردی که محبوب قلوب تمامی ایرانیان و حتی آزادمردان جهان بود شهید شد؛ شنیدن خبر شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی قلب تک تک مردم ایران را لرزاند، مردی که در تمام طول عمر خود با اخلاص به اسلام و ایران خدمت کرد و شاید همین اخلاص او در راه خدا بود که چنین او را محبوب دل ایرانیان و جهانیان کرده بود.
پدر می گوید: حاج قاسم در بزنگاههای مختلف کشور با تدبیر و اندیشه اش راهگشا بود. وفاداری و مردمی بودن او هرگز از یادمان نمی رود .سرداری که دربیشتر سخنرانیهایش آرزوی شهادت داشت و اشک میریخت .
او می گوید: فردای شهادت حاج قاسم رفتم زنجان ،نتوانستم درروستا بمانم انگار اینجا برای تسکین دردم ، کوچک بود.احساس خفگی می کردم. حال عجیبی داشتم.
وارد شهر زنجان که شدم ،شهر غرق ماتم بود. همه مغازه ها ورودی شهر و بازار اصلی شهربسته بود. بازاریان زنجان همیشه در همه مقاطع حساس کشور پا به کار بودند ،چه درمقاطع مختلف انقلاب شکوهمند اسلامی و چه در 8 سال دفاع مقدس در کنار مردم و حامی رزمندگان بودند .
حاج محمد صفایی ادامه می دهد: در زنجان چندروزمهمان یک دوست بودم ،در کلیه مراسم ها حاضر شدم ،انگارهرجا صحبت از حاج قاسم می شد،مرحمی برزخم دلم بود.
پدربا آهی از عمق جان بانگاهی به عکس شهید سلیمانی ، می گوید :بنده هم در کنار مردم زنجان که به صورت خودجوش بود 15 دی ماه 98 با حضور در خیابانها، اقدام دَدمنشانه تروریستهای آمریکایی را محکوم کردندو اعلام کردیم که پیرو راه فرمانده خستگیناپذیر جبهههای حق علیه باطل هستیم و اجازه نمیدهیم این اقدام جنایتکارانه آمریکا بی پاسخ بماند. و فریاد زدیم با عمق جان که راه سلیمانی ادامه دارد .
پدرشهید صفایی ادامه می دهد :راهپیمایان آن روز ( دی ماه 98)با حمل پلاکاردهایی حاوی متن های، سردار سلیمانی دوستت دارم، سردار دلها راهت ادامه دارد، سردار رفتی؟... ظهور منتظرتیم، مرگ بر استکبار، بر گرفتن انتقام از عوامل به شهادت رساندن سردار سلیمانی تاکید کردند.
پدرکمی عینکش را جابه جا می کندو شعری ازاستاد کلامی ، شاعرزنجانی می خواند که در رثای سردار دلها سروده است«غزل جدید استقبال از حافظ »
گر آن سردارِ کرمانی به دست آرد دل ما را
به چشم خونی اش بخشم هزاران چشم زیبا را
بنازم حاج قاسم را علمدار مقاوم را
که معنا کرد عشق وعاشقیّ و اوج تقوا را
هزاران ترک شیرازی فدای آن شهیدی که
دو دستی داد بر مولای خود دست وسر و پا را....
وی بعد ازخواندن کامل شعر،ادامه می دهد:رهبرمعظم انقلاب درخصوص سردار سلیمانی فرمودند: ایشان بارها، بارها، بارها جان خودشان را درمعرض تهاجم دشمن قرار دادهاند.
یکی ازصفت های زیبای اولیای الهی صفت ایثار است،بالاترازجان هم داریم؟
هنگام خداحافظی با خانواده شهید صفایی ،پدر می گوید: خانم محمدی ایکاش به مسئولین و بازاریان بگویید: هوای مردم را داشته باشند ،وضعیت اقتصادی عده ای خوب نیست ،خودتان میدانید گرانی است .
از روستای آرام پشتوک خارج می شویم ،با خود می اندیشم که خانواده های شهدا دین خودرا به انقلاب و این کشورادا کردند ،ما چه کردیم ؟آنها درسربزنگاهها درکنار مردم بودند، برای آرامش و آسایش هم وطن خود فرزندانشان را تقدیم انقلاب و سربلندی کشور کردند.ما کجا ایستاده ایم ؟،در کجای این قصه فداکاری قرارداریم؟
هرروزمیشنویم که وضع بازارخرابتر میشود،هرروزمیبینیم که هرکس هر چیزی را به هرقیمتی که میخواهد میفروشد، هرروزحس میکنیم که عدهای به خاطرمنافع شخصی و زودگذر خودشان اقتصاد کشوررا به باد میدهند.
درحالی که هنوزحرفها ی پدرشهید صفایی درگوشم زنگ می زند.وارد بازارقیصریه زنجان شدم .
آیا بازاریان وکسبه انصاف را رعایت می کنند؟ آیا هنوزهم حساب دفتری هست ؟آیا هنوز می شود دست نیازمندی را تنها برای رضای خدا گرفت ؟
کاسبی فقط پول درآوردن نیست
بازاری که زندگی، رنگ، صدا، نفس، طبیعت، نور و زیبایی به معنای واقعی در آن جریان دارد و می توان آن را از ورودی بازار که نور می زند و رنگ ها گم می شود و باید برای خوب دیدن، وارد شد تا دید، فهمید.
حاج علی فروتن ،فرش فروش قدیمی بازاراست ،سردی و گرمی روزگاررا چشیده ،فراز و نشیب های کشورراهم دیده است .
وارد مغازه اش می شوم .او تقریبا همه اهالی این راسته میشناسند؛ حتی هستند کسانی که شاگرد او بودند و حالا برای خود کاسبی مستقل شدهاند.
حاجی دست بخیراست ،با تعارف شیرینی ازما می خواهد روی صندلی که چندین فرش در روی آن پهن است ، بشینیم .
او می گوید: مواد اولیه فرش را به خانواده هایی که نیازمند هست ، می دهم ، بعداز اتمام کار فرش را به قیمت روز خریداری و تنها هزینه مواد اولیه را کم می کنم .
فروتن می گوید: کاسبی تنها پول درآوردن نیست ،یاری رساندن به کسانی که دربحبوحه کرونا وگرانی زندگی برایشان سخت گرفته است ،نهایت سود است.
اومی گوید: شهید قاسم سلیمانی بزرگترین معامله زندگیش را انجام داد ،اوتنها برای خدا قدم برداشت،رضای خدا وآرامش مردم اولویتش بود.
فروتن ادامه می دهد:بعدازشهادت سردار بازاریان همانند دوران انقلاب و جنگ تحمیلی یک صدا ویک رنگ شدند .
سیل همدلی و محبت مردم به عشق سردار دلها
فروتن می گوید: حاج قاسم خودش را نه تنها وقف اسلام و دین ، بلکه وقف انسانیت کرد.
اوادامه می دهد: خدمتگزار خالص و پاک هم نزد خداوند وهم نزد مردم عزیز است .
به عشق سردار در این راسته چندین بار پویش نذر قربانی داشتیم ،بین نیازمندان توزیع کردیم . توزیع رایگان ماسک ،مواد ضدعفونی ،بسته های معیشتی همه به نیت وعشق به سردار بود که با اشتیاق انجام دادیم .
او می گوید :باید الگو گرفت ،از سرداری که بزرگترین سود را در بازار پرزرق وبرق دنیا کرد وباخدا معامله کرد،شهید سلیمانی تا ابد در دل و روح آزادی خواهان جهان ماندگار است .
از حاجی خداحافظی می کنم، انگار دل بیقرارم کمی با حرفهای حاج آقا فروتن آرام گرفته ،فهمیدم انسانهای قدرشناس دراطراف مان کم نیستند،انسانهایی که خون شهیدان وطنشان هنوز رنگین است و هنوزقلبشان برای آبادانی وطن می تپید ،علی رغم تمام ناملایمات ها .
همت بلند خیران زنجانی در طرح شهید سلیمانی
نذرسردار دلها
توزیع ۱۴ هزارعدد نان نذری درمناطق مختلف استان زنجان، توزیع بیش از۳ هزارپرس غذای گرم دربین نیازمندان، اهدای بیش از ۳۰ هزارواحد فرآورده خونی درطرح پویش نذرخون به نیت حاج قاسم، آزادی ۲۰ زندانی جرایم غیر عمد به نیت حاج قاسم، افتتاح مرکز نیکوکاری شهید حاج قاسم سلیمانی در زنجان، راهاندازی پویش تولید محتوای مردمی «به نیت حاج قاسم» این اقدامات گوشهای از ارادات زنجانیها به سرداردلها بود
توزیع ۲۰ هزاربسته معیشتی دربین نیازمندان
جانشین فرمانده سپاه انصارالمهدی (عج) استان زنجان می گوید: در دومین سالگرد شهادت سرداردلها شهید حاج قاسم سلیمانی در۲۰ هزاربسته معیشتی دربین نیازمندان توزیع شد که ارزش ریالی آن ۱۱ میلیارد تومان است.
طهماسبی توزیع بستههای بهداشتی درمناطق کم برخوردار/طبخ و توزیع ۲۰ هزار پرس غذای گرم، کمک به تامین جهیزیه نوعروسان نیازمند، توزیع نوشت افزار در بین دانش آموزان، توزیع نان رایگان ونیز تامین کفش و لباس برای نیازمندان از دیگراقدامات خیرین زنجانی بود که برای دل خودشان طرح شهید سلیمانی است .
و سخن آخر ...ما ماندیم با کوله باری از تکلیف
وقتی زندگینامه شهدا را می خوانیم یا خاطرات آنها را میشنویم، باید به خود نهیب بزنیم .وقتی نام کوچه ها و خیابان های آباد مان را مزین به نام یک شهید کردیم ،یادمان باشد ،ترازوی دنیا برای کسی سنگین است که نیت و قدمش برای خدا و رضای خلق خدا باشد.
یادمان باشد که هنوز داریم شهید می دهیم برای عزت و اقتدار وطن.
گزارش مکتوب ازمریم محمدی خبرگزاری صداوسیما –زنجان