این کتاب روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است که به رشته تحریر در آمده است.
این اثر کوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایت پذیری و فرمانبرداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد.
همچنین در حاشیه این مراسم، آیین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در «ستایش بانوان شهید پرور» نیز برگزار شد.
معاون هماهنگ کننده دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای در این مراسم در سخنانی با اشاره به اینکه امروز شاهد برگزاری یازدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با تقریظ آیت الله خامنهای بر کتاب «تنها گریه کن» هستیم گفت: این کتاب که توسط انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده، خاطرات مادر شهید محمد معماریان را بازگو کرده است. همزمان با این آیین، در استانها، از نویسندگان حوزه جهاد و مقاومت هم تقدیر خواهد شد.
آقای عطارزاده ادامه داد: تجربه برگزاری چنین آیینهایی نشان داده است که مخاطبان بسیاری به آثار حوزه ایثار و شهادت علاقه دارند و پس از انتشار تقریظ مقام معظم رهبری بر آثار حوزه فرهنگ ایثار و شهادت و دفاع مقدس شاهدیم که برای هر کتاب آثار فرهنگی و هنری، فیلم، سرود و شعر ساخته شده است.
در ادامه این مراسم، دبیرکل نهاد عمومی کتابخانههای کشور هم در معرفی مقالهای درباره نقش زنان در انقلاب اسلامی از پیش از مشروطه گفت: این مقاله در پایگاه.khamenei.ir هم منتشر خواهد شد.
آقای مختارپور افزود: نقش زنان در انقلاب اسلامی باید مستند شود. این مقاله در اثبات نقش زنان در بیانات امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری است. مقام معظم رهبری دیدگاههایی به منظور حفظ حرکت و پیام شهدا داشته اند و در نگاه ایشان، پاسداشت مقام شهدا یک ضرورت ملی است.
وی ادامه داد: مقام معظم رهبری از هنرمندان و مخصوصا شعرا انتظار خاصی دارند. این عزیزان باید به موضوع شهدا توجه ویژه داشته باشند. ایشان در زمینه شعر آیینی هم توصیه دارند که به مسائل انقلاب و دفاع مقدس توجه شود.
آقای مختار پور گفت: من در انتهای این مقاله به زندگی خانم اشرف سادات انتظاری پرداختهام. زندگی نامه این مهربانو را میتوان به عنوان اسوه و الگویی برای همه بانوان معرفی کرد. او درست در زمانی که باید از فرزندان برنای خود لذت میبرد خودش فرزندانش را به جبهه بدرقه کرد.
یک وقت هست آدم با خانوادهٔ شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت وآمد میکند، یک وقت هست که با خانوادهٔ شوهرش صمیمی میشود، خودمانی و خانه یکی؛ محبتشان را به دل میگیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی میکردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم میگذشت. نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره یکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟» عروس ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ تری اش هم فقط به سن وسال و ریش سفیدش نبود؛ آن قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم. حبیب مرد زحمت کشی بود. صبح زود میرفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمی گشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست. مردها صبح به صبح میرفتند و آخر شب به سختی خودشان را تا خانه میکشاندند. یک لقمه غذا خورده و نخورده، چشمشان گرم خواب میشد. گاهی برای کار و کاسبی بهتر میرفت یک شهر دیگر و روزها میگذشت و ازش بی خبر بودم. من میماندم و فاطمه که برایم مثل عروسک بود. حسابی سرم را گرم کرده بود؛ منتها مریضی ام خوب نشده بود و بقیه خیلی مراقبم بودند. عزیز، بیشتر از همه غصه میخورد و فکرش مانده بود پیش من. گاهی که میرفتم خانه شان، احوالم را خبر میگرفت و مدام از دیروز و روز قبلش میپرسید. باید خیالش را راحت میکردم که خوبم، ولی هم او و هم بقیه، میدانستند ازحال رفتن من خبر نمیکند. میگفت: «اگه بی هوا وقتی بچه تو بغلته بیفتی، من چه خاکی به سر کنم؟» همه میترسیدند که وقتی میافتم، سرم به جایی بخورد و دردسر شود؛ این بود که با اوستا حبیب صحبت کردیم و قرار شد برویم طبقه بالای خانه آقاجانم زندگی کنیم. این طوری خیال آنها هم راحت بود؛ مادر و خواهرهایم دور و برم بودند. همان جهیزیه مختصر را بستیم و خانه جدید بازشان کردیم. هر طوری بود، سرم را گرم میکردم. وقت که اضافه میآوردم و بچه خواب بود، گاهی مشغول خیاطی میشدم. یک بلوز ساده برای خودم یا فاطمه میدوختم و کلی ذوق میکردم.