ملیحه پژمان گزارش میدهد
رویش جوانههای امید
حکایت امروز ما داستان جوانی ۳۰ ساله است که با غفلت هایش، ۷ سال از جوانی خود را در زندان طی کرد و البته با کمک خیرین آزاد شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما، مسعود ۷ سال پیش بدون داشتن تخصص و مهارت وارد خرید و فروش ارز شده بود و با وعده دادن سود، مبالغی را از اطرافیان خود دریافت کرده بود.
پرونده این جوان سی ساله از مدتها پیش با عنوان زندانی جرایم غیرعمد در لیست محکومین واجد شرایط آزادی قرار گرفته بود که با پرداخت بدهی هایش توسط خیرین از زندان آزاد شد.
مهمترین توصیه مسعود به همه کسانی که حکایت سرگذشت ۷ ساله او را میبینند این است که با سودای کسب درآمد بیشتر و البته بدون تخصص و مهارت وارد کاری نشوند که در نهایت با پشیمانی درگیر چهاردیواری زندان شوند.
وقتی امید از دل تلخیها جوانه میزند
مسعود یکی از زندانیان جرائم غیرعمد، امروز با کمک خیرین آزاد شد تا در مسیر زندگی، از راههای درست کسب درآمد داشته باشد.
دو روز پیش حوالی غروب با خبر شدیم که هزینه آزادی یکی از زندانیان جرائم غیر عمد با کمک چند بانی خیر تامین شده است و به زودی آزاد میشود.
به یکی از دوستانم در ستاد دیه استان تهران پیام کوتاهی فرستادم تا اطلاعات بیشتری از زندانی داشته باشم، اقای پناهی مثل همیشه به جای پاسخگویی پیامکی زنگ زد و با ابراز خوشحالی از فراهم شدن زمینه آزادی این زندانی، کمی از زندگی او گفت.
مسعود در ۲۳ سالگی با بدهی مالی ۳۰۰ میلیون تومانی راهی زندان میشود و از آنجایی که اتهام او در زمره جرائم غیرکلاهبرداری قرار دارد، مددکار ستاد دیه پیگیر فرآیند آزادی اش میشود تا به آغوش خانواده برگردد.
از آقای پناهی هرآنچه میخواستم درباره مسعود بدانم، پرسیدم و فوری آفیش خبری ام را برای گزارش دیگری از سلسله گزارشهای #گذر_از_تاریکی_ها ثبت کردم، قرارمان شد برای امروز ...
اوایل صبح امروز به همراه همکاران تصویربردار، راهی بازداشتگاه اوین شدم، هوا کمی خنکتر از همیشه است و پاییز بیشتر از همیشه حس میشود. رسیدیم مقابل درب بازداشتگاه و منتظر ماندیم تا فرایند هماهنگیهای ورودمان انجام شود.
چند دقیقهای نگذشت که بالاخره در باز شد و ما به سمت اندرزگاه ۸ که محل استقرار زندانیان جرائم مالی است، به حرکت ادامه دادیم.
ماشین را مقابل در پارک کردیم و رفتیم داخل اندرزگاه، مقابل ورودی مسعود را دیدم، جوانی که خودش هم از آزادی بی خبر بود. جلوتر رفتم و سلام کردم و پرسیدم میداند چه خبر است؟
با نگاهی سرشار از امیدواری گفت: «نمی دانم، اما هر چه هست خیر است.» گفتم اتفاق خوبی در راه است و بهتر است وسایلش را جمع کند، نگاهی معنا دار به من و مامور حفاظت اندرزگاه کرد و با مکثی کوتاه پرسید: «یعنی آزادم..؟» و مامور حفاظت لبخند به لب و با تکان سر گفت: «مسعود خدا صدای تو را شنیده، برو وسایلت را جمع کن که امروز با کمک خیرین آزاد شدی...»
مسعود در حالی که سر از پا نمیشناخت، با صدایی لرزان و چشمانی که از اشکتر شده بود، دست هایش را بالا برد و خدا را شکر کرد، برگشت داخل اندرزگاه و کمتر از ۱۰ دقیقه دیگر با ساک وسایل شخصی اش با ما همراه شد.
او آزاد شد تا بعد از ۷ سال آسمان را بیرون از دیوارهای بازداشتگاه اوین ببیند، آزاد شد تا دنیا را با نگاه جدی تری ببیند و البته در کنار ساک دستی وسایلش حالا کوله باری از تجربه با خود به همراه دارد.
مراحل آزادی مسعود، از انگشت نگاریها و امضا کردن چندین برگه انجام شد و رسیدیم مقابل در خروجی، در که باز شد مسعود نگاهی به اسمان کرد زد زیر گریه.
نمیتوانست خوشحالی و اشک شوقش را پنهان کند، ایستاده بود مات و متحیر از دیدن آزادی، از حال و روزش پرسیدم؛ گفت: «نمی دانم چطور باید خدا را شکر کنم وقتی زیر آسمان این دنیا، انسانهایی زندگی میکنند که با گذشتن از مال خود، بانی خیر میشوند تا یک زندانی نجات پیدا کند. خوشحالم خیلی خوشحال...».
اما دوست داشتم از سرگذشت این جوان ۳۰ ساله بیشتر بدانم، از او خواستم دقایقی پای دوربین ما از گذشته هایش بگوید، به گرمی پذیرفت. جایی دنج در همان حوالی اوین گفتگو کردیم.
از خودش این طور گفت: ۱۲۳ ساله بودم که به سودای رسیدن به پول بیشتر درسم را در دانشگاه نیمه کاره رها کردم و دل به بازار زدم. به نظرم بیشترین درآمدها را میتوانستم از بازار خرید و فروش دلار به دست بیاورم.
رفتم سراغ اطرافیان و خانواده ام و به آنها گفتم میخواهم دلار خرید و فروش کنم و آنها هم مقادیری پول به من دادند از ۲۰ میلیون و ۵۰ میلیون گرفته تا ۱۰۰ میلیون.
اوایل خریدو فروش هایم سود خوبی نصیبم میشد و من سود افرادی را که پول داده بودند، مطابق سرمایه هایشان پرداخت میکردم، اما فقط یک سال شرایط خوب بود و بعد همه چیز خراب شد...»
این جمله مسعود که تمام شد نگاهش به گوشهای خیره شد، پرسیدم تلخیها از کجا شروع شد؟ این طور ادامه داد: اولین اشتباهم این بود که بدون مهارت و تخصص وارد خرید و فروش ارز شدم که با نوسانهای قیمت ارز، بدهیهای زیادی بالا آوردم و اشتباه دومم این بود که برای پرداخت بدهی هایم مجبور شدم پول نزول بگیرم. نزول هم کار را بدتر کرد و من بدهی هایم هر روز سنگینتر میشد تا اینکه بالاخره شکاتم شکایت کردند و من که از پرداخت طلب آنها ناتوان بودم محکوم به حبس شدم.»
مسعود آهی کشید و از تلخیهای سرگذشتش گفت: «تلخترین لحظه زندگی ام زمانی بود که مقابل چشم پدر و مادرم دستبند به دستم زدند، آبرویم رفت و دل خانواده ام شکست از اینکه راهی زندان شدم. گاهی فکر میکنم اگر به آن سال برگردم بجز درس و ادامه تحصیل به چیز دیگری فکر نمیکنم، اما خوب ۷ سال از جوانی ام با غفلت و اشتباه گذشت.
از او مسعود درباره تصمیم هایش برای آینده هم پرسیدم و گفت: «اول از همه از خیرین ممنونم که زمینه آزادی من را فراهم کردند و در مرحله بعد دوست دارم آنقدر کار کنم که بدهی هیچ کسی برگردنم نباشد. دلم میخواهد پدر و مادرم را روسفید کنم، دلم میخواهد بدانند که چقدر پشیمانم و دوست دارم جبران کنم.
دوست دارم همین جا به همه بگویم که من در این ۷ سال زندانیهای زیادی را دیدم که با همین اشتباهات من راهی زندان شدند، رفتند سراغ خریدن زمین، سکه و دلار و همه آنها ضرر کردند و بدهی دیگران گردنشان ماند.
من زندگی ام را از نو میسازم با امید و توکل به خدا و عقیده دارم کسب روزی حلال هر چقدر کم ارزشمندتر از رسیدن به پولهای بادآوره و حباب گونه است.»
گفتگوی من با مسعود تمام شد، اما همچنان به حرفهای این جوان و امیدی که از دل تلخیها در دلش جوانه زده فکر میکنم، اما در مقابل تصویر افرادی که در این سالها پای میز محاکمه ایستادند و روای و گزارشگر دادگاهشان بودم مثل سریال از مقابل چشمهایم عبور میکند، همانها که با اتهامات اخلال ارزی گرفتار محکوم و دچار حبس شدند، زندگی شان شبیه مسعود است.
هر چند مسعود حکایت ما پس از ۷ سال حبس، به زندگی برگشته تا با امید و توکل در مسیر درست حرکت کند، اما ممکن است مسعودهای دیگر هم خوشحالم میشوم، از اینکه او #گذر_از_تاریکی_ها را در زندگی اش تجربه کرده و قدر لحظههای عمرش را بیشتر از دیگران میداند.
ما در این سلسله گزارشها زندگی افرادی را روایت میکنیم که از تجربهها و سرگذشتهای ناخوشایند خودشان، پلی میسازند برای رسیدن به روزهای بهتر. شما هم اگر چنین افرادی را میشناسید به ما در #خبرگزاری_صداوسیما معرفی کنید.