پخش زنده
امروز: -
سرتیپ شهید وحید دستجردی رئیس شهربانی کل کشور در سال ۱۳۵۹ بود که در واقعه انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ به شدت زخمی شد و شش روز بعد بر اثر جراحات وارده، درگذشت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما، شهید هوشنگ وحید دستجردی در سال ۱۳۰۴ در اصفهان متولد شد، پدرش شادروان حسن وحید دستجـــردی مؤسس و مدیر مجله ادبی ارمغان بود. وی پس از پشت سر گذاشتن دروس ابتدایی و متوسطه در سال ۱۳۲۸ وارد آموزشگاه شهربانی شد که دورههای عالی را نیز طی کرد که مسئولیتهای در ردههای مختلف شهربانی را بر عهده داشت و بعد از گذشت ۳۲ سال خدمت در پستهای مختلف باز نشسته شد.
سرتیپ شهید وحید دستجردی از همان ابتدا روحیهای مذهبی داشت و هر شب به مسجد میرفت، از خواهر ایشان نقل شده است که در آن ایام نماز شب ایشان به هیچ وجه ترک نمیشد. وی مقلد حضرت امام خمینی (ره) بود و پایبندی خویش را به وظایف دینی، بارها و بارها به نمایش گذاشته بود. شهید دستجردی از آن دست نمونهها و الگوهایی است که در حیطه ظلم و فساد رژیم شاهنشاهی، خود را پاک نگاه داشت و به اصلاح جامعه نیز پرداخته است. وی با پیروزی انقلاب اسلامی در اسفند ۱۳۵۷ دوباره به خدمت در شهربانی دعوت شد که در سمتهای مختلف رئیس شهربانی اصفهان ‚ سرپرست اداره بازرسی ‚ اداره مبارزه با مواد مخدر، معاون انتظامی مشغول به کار شد و در نهایت نیز در ۲۴ اسفند ۱۳۵۹ به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد.
همراه شهیدان هشتم شهریور بود و به آنان پیوست
سرهنگ وحید دستجردی در فاجعه انفجار دفتر نخست وزیری در ۸ شهریور ۱۳۶۰ که شهیدان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر حضور داشتتند، به شدت زخمی شد و شش روز بعد (یعنی در تاریخ ۱۴ شهریور ۱۳۶۰) بر اثر جراحات وارده شده، به درجه رفیع شهادت مفتخر شد و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
سرتیپ هوشنگ وحید دستجردی از مجاهدان و رهروان راستین انقلاب بود که در راه آرمانهای والای بنیانگزار جمهوری اسلامی گام نهاد و در مسیر دستیابی به اهداف خویش دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
محمد مهدی کتیبه به عنوان شاهد عینی ماجرا میگوید: سرتیپ "وحید دستجردی" در این حادثه کنار دست آقای باهنر نشسته بود... آقای دستجردی در این حادثه سوختگی زیادی داشت به روی بالکن رفته و از آنجا بیاختیار خودش را به پائین میاندازد.
حضرت امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت شهیدان هوشنگ وحید دستجردی و آیتالله شیخعلی قدوسی در پیامی فرمودند: «اینجانب، شهادت دادستان کل انقلاب (شهید قدوسی) و سرهنگ وحید دستجردی که در راس شهربانی و قوای انتظامی در حال انجام وظیفه بودند و به این تحفه الهی نایل شدند، را به ملت ایران، به حوزه علمیه قم و قوای مسلح تبریک و تسلیت عرض میکنم و از خدای متعال، رحمت برای آنان و صبر و شکیبایی برای خانواده محترمشان خواستارم.»
شهادت سرهنگ وحید دستجردی از زبان همسر
همسر شهید وحید دستجردی که در جریان این جزئیات این رویداد بوده است، ماجرا را اینگونه روایت میکند: «در آن زمان ایشان رئیس شهربانی کل کشور بود. روزهای یکشنبه هر هفته در ساعت دو و نیم بعد از ظهر، در ساختمان نخستوزیری جلسهای به نام تأمین برگزار میشد. تمامی فرماندهان نظامی در جلسه حضور داشتند و گزارش هفتگی فعالیتهای خود را به اطلاع ریاست جمهوری و نخستوزیری میرساندند. صبح روز یکشنبه هشتم شهریور ۱۳۶۰، شهید وحیددستجردی از منزل بیرون رفت. به دلیل اینکه ما در منزل کمی تعمیرات داشتیم و قرار بود یک مهندس برای اتمام کار تعمیرات به منزل بیاید، حدود ساعت دو بعد از ظهر، با من تماس گرفت و جویای روند پیشرفت کار شد. من پاسخ دادم کار تمام شده و قرار است مهندس بعد از ظهر نزد ایشان برود. در ادامه صحبت با شهید، به ایشان گفتم پدر و مادرم از اصفهان به تهران آمدهاند و در منزل برادرم هستند، من هم میخواهم به آنجا بروم.
ایشان گفت برایتان ماشین میفرستم. آماده رفتن شدم. راننده آمد و من به منزل برادرم رفتم. تقریباً ساعت حدود دو و نیم بعد از ظهر بود که به منزل برادرم در نزدیکی ساختمان نخستوزیری رسیدم. متوجه شدم دود زیادی از نزدیکی ساختمان نخستوزیری بلند شده و پلیس به شدت اوضاع را کنترل میکند. از ماشین پیاده شدم و به منزل برادرم رفتم. در حال بالا رفتن از پلهها بودم که برادرم گفت صدای مهیبی از ساختمان نخستوزیری شنیده! هنوز حرفش تمام نشده بود که من دو دستی بر سرم کوبیدم و بیحال شدم! با هر زحمتی بود، خودم را جمعوجور کردم و بلافاصله با منزل تماس گرفتم، اما خبری نبود. با محل کار شهید هم تماس گرفتم، گفتند که چیز مهمی نیست، به شما اطلاع میدهیم. در نهایت با من تماس گرفتند و گفتند به بیمارستان سوانح بروید! با این صحبت، من متوجه وخامت حال ایشان شدم. در تمام طول خیابان گریهکنان میدویدم تا خودم را به تاکسی رساندم. راننده هم که من را با آن حال دید، مسافران را پیاده کرد و من را به بیمارستان رساند. وقتی رسیدم، دیدم که شهید را کاملاً باند پیچی کرده اند! ایشان ۴۶ درصد سوختگی داشت! بیشترین سوختگی مربوط به ناحیه سمت راست بدن ایشان بود و، چون خود را از طبقه سوم پرتاب کرده بود، از پنج ناحیه هم شکستگی داشت. آن شب بر من بسیار سخت گذشت. همسرم در کما بود و از درد، فریادهای مهیبی میزد. هرگز نتوانستم آن شب را فراموش کنم.
هشت صبح شهید دستجردی به هوش آمد، اما مشخص بود هنوز کامل هوشیار نیست. از من پرسید شما کی به بیمارستان آمدید؟ گفتم همان موقع که شما را به اینجا منتقل کردند، بعد از ظهر روز انفجار. کمی هوشیارتر که شد فهمید صبح است، دستش را روی پتو کشید، تیمم کرد و نماز صبح را خواند. کمی که حالش بهتر شد سراغ شهید باهنر و شهید رجایی و دیگر افراد را گرفت و وقتی متوجه شهادت آن بزرگواران شد، بسیار بههم ریخت و تا چند ساعت با هیچ کس صحبت نکرد! بعد از چند ساعتی که کمی حالش بهتر شد، به شرح وقوع انفجار پرداخت.
اینگونه واقعه را بازگو کرد: من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم. ناگهان انفجار صورت گرفت. وقتی چشمهایم را باز کردم، در حالی که چشمهایم را کاملاً خون پوشانده بود، متوجه شدم که با صندلی پرتاب شدهام و پلاستیکهای سقف در حالی که آتش گرفته بودند، از سقف پایین میریخت! خودم را به پنجره بالکن رساندم. تعدادی از افراد که پایین ایستاده بودند، با دیدنم خوشحال شدند و گفتند بپرید پایین، ما شما را میگیریم! در حالی که آماده پریدن میشدم، یادم افتاد که من کنار شهید باهنر نشسته بودم. هراسان برگشتم به سمت اتاق تا بتوانم باهنر و رجایی را نجات دهم چراکه هر دو بزرگوار مظلوم بودند، اما هر قدر گشتم اثری از هیچیک ندیدم و مجدد برگشتم و از پنجره بیرون پریدم و در راهپله افتادم!... در اثر همین اتفاق لگن، مچ دست و دندههای ایشان شکسته بود. شهید چهار روز در بیمارستان سوانح بستری بود. روز پنجشنبه بعد از ظهر ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند. با تمام تلاشهای تیم پزشکی، ساعت چهار صبح روز ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سن ۵۴ سالگی به شهادت رسید».
گزارشگر: فرج الله محمدپور
خبرگزاری صدا و سیما