به گزارش گروه وبگردی خبرگزاری صدا و سیما، گفتن اینکه دوره جنگ سرد دورهای پر تنش و خطرناک بود، چیزی فراتر از واقعیت است. از پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا و شوروی و همپیمانان این دو، به سرعت جهت تسلط بر جهان روبروی یکدیگر قرار گرفتند و بدون درگیری مستقیم، سعی در برتری یافتن بر رقیب داشتند.
این درگیری تا سال ۱۹۹۱ در نقطه جوش باقی ماند، اگرچه در سالهای منتهی به فروپاشی شوروی نیز تلاشهایی از سوی دو ابرقدرت آن زمان جهت کاهش تنشها صورت گرفته بود.
در دوران اوج جنگ سرد، شرایط بسیار بحرانی بود. برای بسیاری، بحران موشکی کوبا در اکتبر ۱۹۶۲ که نزدیک بود به یک جنگ تمامعیار تبدیل شود، یک نمونه شفاف از شرایط پرتنش و شکنندهای بود که هر لحظه امکان انفجار آن وجود داشت.
همه این تنشها به این معنا بود، دست کم برای مقامات ارشد آمریکا و شوروی که هر برتری بر طرف دیگر، هر چقدر که کوچک باشد یا برای به دست آوردن آن زمان صرف شود، میتواند به معنای حفظ و تداوم صلح یا شروع جنگ جهانی سوم باشد. این جا بود که جاسوسان وارد عمل میشدند.
در طول جنگ سرد، جاسوسان نقش مهم و حیاتی در ایجاد برتری یکی از دو طرف نسبت به دیگری داشتند. با این وجود اندک مواردی از این جاسوسان جایگاهی شبیه جیمز باند یافتند.
واقعیت جاسوسی در دوران جنگ سرد بسیار کثیف، خطرناک و گاهی حتی کسل کننده بود. با این وجود شایعات درست و نادرست بسیاری درباره جاسوسان دوران جنگ سرد وجود دارند.
جاسوسان آمریکایی دوران جنگ سرد شیفته تکنولوژی بودند، اما جاسوسان شوروی سبک کلاسیک را میپسندیدند
اگرچه شروع جاسوسبازی در دوران جنگ سرد با مرکزیت تکنولوژی رخ میداد، اما این واقعیت که چه کسانی و چطور گجتهای جاسوسی را مورد استفاده عمده قرار میدادند، کمی پیچیده است.
آژانسهای جاسوسی آمریکا وقتی پای پاییدن اهداف در شوروی و فعالیت آنها به میان میآمد، به تکنولوژی و گجتهای مخصوص پناه میبردند. این میل، به تولید پیشرفتهای تکنولوژیکی بسیار خاصی تبدیل شد، مانند زیردریاییهای هستهای و فضاپیماها و البته ماهوارههایی که میتوانستند فعالیتهای دشمن را رصد کنند.
در طرف مقابل، شوروی بیشتر روی جاسوس انسانمحور تمرکز داشت و به جاسوسان خود در اروپا جهت کسب اطلاعات به همان شیوههای قدیمی و کلاسیک متکی بود. با این وجود، این به معنای بی میلی کامل شوروی به استفاده از تکنولوژی نبود، زیرا دست کم در یک مورد، کا گ ب یک ماشین تایپ خاص را در دهه ۱۹۷۰ وارد سفارت آمریکا در مسکو کرد.
آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا در نهایت متوجه شد که اطلاعاتی از سفارت این کشور در مسکو به بیرون درز کرده است، اما مدت زمان زیادی طول کشید تا همه وسایل الکترونیکی داخل سفارت مورد بررسی قرار گرفتند تا مشخص شود ماشین تایپ در واقع یک دستگاه فرستنده بوده است.
برخی از جاسوسان دوران جنگ سرد، مدتهای طولانی پنهان باقی ماندند
اگرچه بیشتر جاسوسان انتظار مأموریتهای کوتاه مدت را دارند، برخی ممکن بود که عملیات جاسوسی آنها ماهها و حتی سالها و دههها به طول بیانجامد. این موضوع بسیار شبیه آنچه است که در سریال The Americans به تصویر کشیده شده که روی جاسوسان مخفی شوروی تمرکز دارد که سالها به فعالیت مخفی خود ادامه میدادند.
این سریال بر اساس داستانهای واقعی برخی از جاسوسان روسی ساخته شده است که برخی از آنها تا امروز نیز همچنان به فعالیت خود ادامه داده و شناسایی نشده اند. یکی از مشهورترین جاسوسیهای طولانی دوران جنگ سرد مربوط به مردی به نام جک بارسکی بود.
بارسکی، زندگی خود را در آلمان شرقی با نام آلبرت دیتریش آغاز کرد که در دهه ۱۹۷۰ از سوی کا گ ب استخدام شده بود. آنها هویت یک پسربچه که در سال ۱۹۵۵ درگذشته بود، گرفته و به عنوان پوشش برای جاسوس خود در نظر گرفتند.
بارسکی بعدها فاش کرد که سختگیریهای بیش از حد قانونی مانند دشواری در اخذ پاسپورت در آن دوران باعث شد او هیچ گاه نتواند به اسرار مهم دولتی دست یابد.
همچنین او در گزارشات خود بعد از دستگیری فاش کرد که مافوقهای او در مسکو درک بسیار کم و ضعیفی از فرهنگ آمریکایی داشتند. بارسکی از سال ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۸ در آمریکا برای شوروی جاسوسی میکرد و تا پس از فروپاشی شوروی نیز ناشناخته باقی مانده بود.
در نهایت او پس از این که در یک درگیری لفظی با همسرش اعتراف کرده بود جاسوس کا گ ب است، از سوی اف بی آی دستگیر شد. البته اف بی آی از قبل در خانه آنها در آن دوران شنود کار گذاشته، اما به این نتیجه رسیده بود که پس از فروپاشی شوروی، بارسکی دیگر یک تهدید به شمار نمیآید و در واقع به او کمک کردند که شهروندی آمریکا را به دست آورد.
او بعد از دستگیری، اطلاعات ارزشمندی در اختیار سرویسهای اطلاعاتی آمریکایی قرار داد و در صحبتهایی مشهور گفت: «من دیگر آلمانی نیستم، تکامل کامل شد»!
جاسوسهای دو جانبه در دوران جنگ سرد به وفور پیدا میشدند
جاسوسهای دوجانبه که وانمود میکردند برای یک طرف کار میکنند، اما در واقع از طرف دیگر حمایت میکردند، در دوران جنگ سرد به وفور پیدا میشدند و در هر نقطهای از جهان که فکرش را بکنید نیز حضور داشتند. برای جاسوسانی که ضد شوروی بودند، داستان هولناک جرج بلیک آشنا بود.
بلیک، یکی از مأموران سرویسهای امنیتی انگلیس و همزمان جاسوس شوروی بود که نقش مهمی در شناسایی و افشای هویت دستکم ۴۰ مأمور مخفی MI۶ در شوروی و دستگیری خود در سال ۱۹۶۰ داشت. شش سال بعد، بلیک از زندان گریخت، به مسکو رفت و تا زمان مرگ خود در سال ۲۰۲۰ در مسکو ساکن بود.
او هیچ گاه فاش نکرد که چرا به انگلیس خیانت کرده است، اما دستگیری در دوران جنگ کره از سوی نیروهای کره شمالی، نقش مهمی در تغییر دیدگاههای او و متمایل شدن به سمت شرق و کمونیسم داشت.
شوروی نیز در داخل شبکههای اطلاعاتی خود، از وجود جاسوسهای دوجانبه در امان نبود. یکی از جاسوسانی که سالها در سرویسهای امنیتی شوروی برای غرب جاسوسی میکرد، دمیتری پولیاکوف نام داشت که برای بیش از دو دهه اطلاعات مهمی را در اختیار آمریکا قرار میداد.
او در سال ۱۹۸۴ و از راه یک دستور پخت غذا در یک مجله خانوادگی از مقامات امنیتی درخواست کمک کرد، اما بعد از بازنشستگی از سرویس امنیتی شوروی، مدتها از او خبری نبود. بعدها در سال ۱۹۹۰ روزنامه حزب کمونیست فاش کرد که پولیاکوف در سال ۱۹۸۸ و ۶ سال پس از بازنشستگی دستگیر شده و اعدام شده است.
بعدها مشخص شد جاسوسان دوجانبهای که در سرویس امنیتی آمریکا نفوذ کرده بودند، باعث لو رفتن هویت او شدند. برخی از این جاسوسان سالها بعد و در سال ۲۰۰۱ کشف شدند.
برخی بر این باورند که پولیاکوف در واقع یک جاسوس سه جانبه بوده که اطلاعات مفید بسیاری را نزد خود نگاه میداشت. با این وجود، بسیاری بر این باورند که پولیاکوف اطلاعات بسیار مهمی را به دست آورده بود که نقش مهمی در جلوگیری از درگیری شدید بین دو طرف جنگ سرد داشت.
جاسوسان جنگ سرد بیشتر از میان زنان انتخاب میشدند
این روزها دیگر کسی متعجب نمیشود که میخواند بسیاری از جاسوسان دوران جنگ سرد را زنان تشکیل میدادند، اما افشای هویت جاسوسان زن در دوران جنگ سرد برای بسیاری غافلگیرکننده بود. جاسوسان زن در دو طرف این مناقشه بسیار تأثیرگذار بودند.
در مجارستانی که در دوران جنگ سرد به ظاهر بیطرف باقی مانده بود، اما رابطه بسیار نزدیکی با شوروی داشت، زنان در سرویسهای امنیتی بهطور گسترده استخدام میشدند. با این وجود به دلیل دیدگاههای تبعیض جنسیتی که در آن دوران بسیار شایع بود، از آنها در نقشهای فرعی و کمتر مهم مانند دستیاری و کارهای خدماتی استفاده میشد، اما زنانی که به خط مقدم جاسوسی فرستاده میشدند، در واقع نقش تله عسلی یا همان پرستو را بر عهده داشتند تا با وسوسه کردن مردان در کشورهای دشمن از آنها اطلاعات کسب کنند.
وقتی پای شانس دادن به جاسوسان زن به میان میآمد، آمریکا و کشورهای همپیمان نیز تفاوت چندانی نداشتند و تنها تعداد معدودی از جاسوسان زن توانستند جایگاه و اعتباری در خور، در این زمینه کسب کنند.
یکی از این زنان، مارتا پیترسون بود که در دهه ۱۹۷۰ در مسکو برای آمریکا جاسوسی میکرد و مدتها توانست به فعالیت خود ادامه دهد، زیرا سرویسهای امنیتی شوروی بر این باور بودند که آمریکاییها از مأموران مخفی زن استفاده نمیکنند.
سال ۱۹۷۷، مأموران کا گ ب به پیترسون مشکوک شدند و مدتی سعی کردند که تله گذاشته و ابزارهای جاسوسی او را شناسایی کنند، اما موفق به این کار نشدند. آنها در نهایت این زن را از کشور اخراج کردند و بعدها روزنامه واشنگتن پست با قرار دادن عکس پیترسون در صفحه اول خود هویت این زن جاسوس را فاش کرد.
دستگیری جاسوسان میتوانست عواقب هولناکی برای آنها داشته باشد
اگرچه در فیلمهای جاسوسی، فرار جاسوسان از دستگیری بسیار معمول و هیجان انگیز به تصویر کشیده میشود، اما در زندگی واقعی، جاسوسان هرگز سعی نمیکردند ذرهای شک و تردید را به خود جلب کنند، زیرا در صورت دستگیر شدن عواقب سختی در انتظار آنها بود؛ از شکنجههای هولناک تا اعدام.
با این وجود، حتی خبره ترین، کم خطرترین و معمولیترین جاسوسان نیز از دستگیری و تنبیههای شدید در امان نبودند. جولیوس و اتل روزنبرگ بعد از افشای مشارکت آنها در برنامههای شوروی پس از دوران جنگ جهانی دوم به جوخه اعدام سپرده شدند، هرچند شهروند آمریکایی بودند و دو فرزند داشتند.
آنها همزمان در ۱۹ ژوئن ۱۹۵۳ اعدام شدند، زیرا در انتقال اطلاعات مربوط به برنامه هستهای آمریکا به دانشمندان روسی نقش داشتند. دیوید گرین گلس، برادر اتل که در آزمایشگاه ملی لوس آلاموس- مؤسسهای که در زمینه برنامههای هستهای نظامی آمریکا فعالیت میکرد- کار میکرد، مورد خیانت قرار گرفت و دستگیر شد، هرچند برخی بر این باورند گرین گلس، خود منبع اطلاعات منتقل شده از سوی خواهر و دامادش بوده است.
دوایت دی آیزنهاور، رئیس جمهور وقت آمریکا بعدها مدعی شد که «روزنبرگها با افزایش بیسابقه احتمال یک جنگ اتمی، میتوانستند عامل مرگ دهها میلیون انسان بیگناه در سراسر جهان باشند».
با این وجود، مراحل محاکمه و اعدام این دو تا به امروز نیز بحث برانگیز باقی مانده است.
گاهی اوقات، جاسوسان وقتی خود را در آستانه دستگیری میدیدند، دست به کارهای هولناکی میزدند. نورمن جی ریس که یک جاسوس دو جانبه بود، به روزنامه دالاس هشدار داد در صورتی که مقالهای که در آن به جاسوس بودن او اشاره شده بود، چاپ کنند دست به خودکشی خواهد زد.
روزنامه دالاس اعلام کرد که حقیقت را نمیتوان سرکوب کرد و مقاله را چاپ کرد، ریس نیز پس از انتشار این مقاله به قول خود عمل و خودکشی کرد.
شوروی در ساخت گجتهای جاسوسی بسیار خلاق بود و ابزارهای عجیب و غریبی میساخت
اگرچه عمده جاسوسان و آژانسهای جاسوسی دوران جنگ سرد ترجیح میدادند از تکنیکهای کلاسیک جاسوسی استفاده کنند، اما تقریباً غیر ممکن بود که از تکنولوژیهای جدید برای جاسوسی استفاده نکنند. به این ترتیب گاهی اوقات وسایل و گجتهای جاسوسی بسیار عجیب و غریب و دیوانه کنندهای کشف میشد.
برخی از این گجتهای کمک کننده طوری ساخته شده بودند که جهت استفاده از آنها باید از حیوانات کمک گرفته میشد، برای مثال دوربینهای کوچکی که روی بدن کبوترها نصب میشد. نمونه دیگر دوربینی به نام Insectothopter بود که شبیه سنجاقک ساخته شده بود، یا گربه ماهی رباتیکی که جهت نمونهبرداری از آب اطراف رآکتورهای هستهای استفاده میشد.
همچنین جاسوسان گاهی لباسهای خاصی مجهز به دوربین میپوشیدند تا از مناطق مورد نظرشان به شکلی مخفیانه عکس بگیرند. یکی از عجیبترین ابزارها استفاده از چیزی به بیخطری چتر جهت کشتن اهداف مورد نظر بود.
این همان اتفاقی بود که درباره گئورگی مارکوف، مخالف سرسخت باورهای کمونیستی شوروی در بلغارستان رخ داد که در ابتدا تصور شد یک برخورد ساده و معمولی در خیابان را تجربه کرده است، اما او مدت کوتاهی بعد در سپتامبر ۱۹۷۸ درگذشت.
تحقیقات در نهایت نشان داد که یک ماده سمی از راه نوک یک چتر و بهدست یک مرد ناشناس در خیابان به تهیگاه او تزریق شده است. اگرچه قاتل هیچ گاه شناسایی نشد، اما همه میدانستند او یک مأمور مخفی کا گ ب بوده که جهت این کار استخدام شده است.
تغییر چهره نقش مهمی در فرار جاسوسان از دستگیری داشت
اگرچه شاید به نظر برسد این باور از فیلمهای درام جاسوسی سینما برگرفته شده باشد، اما در دوران جنگ سرد تغییر چهره موضوعی بود که به وفور رخ میداد.
این موضوع برای جاسوسی چنان اهمیت داشت که یانا مندز، مأمور بازنشسته سازمان سیا و مقام ارشد بخش تغییر چهره این سازمان گفته است: «با تغییر چهره، ما از تصورات هر فردی فراتر میرفتیم. منظورم این است که موفقیتهای بسیار باورنکردنی داشتیم».
او همراه با همسرش مدتها در دوران جنگ سرد، در مسکو فعالیت میکرد و یک مانکن بادی، اما با ظاهر واقعی به نام «جک در قفس» ساخته بودند که جهت گول زدن مأموران امنیتی روسی که در تعقیب آنها بودند، به کار گرفته میشد.
با این وجود، مندز مدعی بود بهترین تغییر چهرهها آن دسته تاکتیکهایی بودند که باعث میشدند جاسوسان ناپدید شوند. او به جاسوسان آمریکایی کمک میکرد ظاهری کاملاً جدید پیدا کنند و حتی کوچکترین رفتارهای خود را با توجه به هدفشان تغییر دهند، حتی جنسیت خود را عوض کنند.
این کار با آموزشهای فراوان و روشهای کلاسیکی مانند عینک و کلاه گیس صورت میگرفت. در شرایطی که مأموران امنیتی شوروی هر لحظه در تعقیب افراد مشکوک بودند، کمی تغییر در نحوه راه رفتن یا یک کلاه گیس جدید میتوانست تفاوت بین موفقیت در عملیات یا دستگیری را رقم بزند.
برخی از ترفندهای جاسوسان از شعبدهبازان الهام گرفته شده بود
بخش زیادی از هنر جاسوسی کاملاً خاکی و انسانی است. یک جاسوس خوب در دوران جنگ سرد کسی بود که جایگاه مناسبی داشت، مثلا یک شغل مهم و استراتژیک یا داشتن ارتباطات خوب با افراد مهم.
جاسوس باید محتاط و هوشیار بود و با کمک دوربینهای مخفی و کوچک و نقاطی از پیش تعیین شده جهت گذاشتن اطلاعات میتوانست وظیفه خود را انجام دهد، اما همیشه جا برای کمی کارهای فانتزی و انجام ترفندهای شعبدهبازانه نیز وجود داشت.
در مورد سازمان سیا، دست کم یک دستنوشته از طبقهبندی خارجشده، نشان داد که شعبدهبازی یکی از ابزارهای جاسوسی آمریکا در دوران جنگ سرد بوده است.
در ابتدا برخی این موضوع را شایعه دانستند، اما بعدها مشخص شد که جان مالهالند شعبدهباز مشهور در دهه ۱۹۵۰ به مأموران مخفی سازمان سیا آموزش داده است. دو مورد از طرحهای دستی مالهالند از سوی یک مأمور بازنشسته سازمان سیا و یک تاریخنگار در کتابی با عنوان The Official C.I.A. Manual of Trickery and Deception آورده شده است.
در این اسناد نشان داده شده که این شعبدهباز چگونه ترفندها و تردستیهای خود را جهت برداشتن اسناد به جاسوسان آمریکایی آموزش داده است. همچنین گول زدن مأموران امنیتی و پرت کردن حواس آنها در هنگام انداختن یک شیء یا ریختن چیزی در نوشیدنی افراد هدف نیز از دیگر ترفندهای یاد داده شده به جاسوسان بوده است.
حلقههای جاسوسی به اشکال باورنکردنی کشف میشدند
اگرچه بسیاری امروزه فکر میکنند که جاسوسی یک کار انفرادی است، شبیه جیمز باند، اما واقعیت جاسوسان در دوران جنگ سرد نشان میدهد که جاسوسی، بیشتر کاری جمعی و مشارکتی بوده است.
حلقه جاسوسی جهت آسان کردن انتقال اطلاعات مهم بهکار میرفت، اما وقتی این حلقهها کشف میشدند، موجی ایجاد میشد که نهتنها میتوانست جاسوسان بسیار دیگری را لو بدهد، بلکه بنیان یک دولت را نیز تکان دهد.
بهعنوان مثال، باید به یک حلقه جاسوسی متعلق به شوروی در کانادا اشاره کرد که به یک رسوایی بزرگ تبدیل شد. همه چیز در سپتامبر ۱۹۴۵ آغاز شد، وقتی ایگور گوزنکو از رفتن به خانه سر باز زد. این مأمور کشف رمز روسی دستور یافته بود که پست خود در سفارت شوروی در اتاوا را ترک کند، اما وسوسه کننده بودن سبک زندگی غربی او را بر آن داشت که این دستور را اجرا نکند.
به این ترتیب، گوزنکو برخی از اسناد محرمانه سفارت را برداشت و چند هفته بعد وارد دفتر روزنامه اتاوا شد. او خطاب به حاضران در دفتر روزنامه گفت: «جنگ، کار روسیه است»، به این معنا که شوروی به همین زودی جاسوسی از کشورهای متحد خود در جنگ جهانی دوم را آغاز کرده است.
این افشاگری، اتحاد شکننده بین کانادا و شوروی را از بین برد و باعث شد تنشهای شدیدی بین این دو کشور ایجاد شود. لندن نیز مکان یکی دیگر از حلقههای جاسوسی دراماتیک بود که ۱۵ سال بعد از ماجرا گوزنکو فاش شد.
حلقه جاسوسی پورتلند، سال ۱۹۶۰ در لندن کشف شد که پس از تحقیق مأموران اطلاعاتی درباره یک سازمان فعال در زمینه ابزارهای شناسایی در زیر آب، دست آنها برای دولت رو شد.
برخی رازهای جاسوسی در دوران جنگ سرد ممکن است هیچگاه فاش نشوند
در دوران جنگ سرد، خائنان و جاسوسان در دستگاههای امنیتی فراوان بودند، اما یکی از آنها به رغم خبرساز بودن او همچنان کشفنشده باقی مانده است. در سال ۱۹۸۵، کا گ ب تعداد بسیاری از جاسوسان آمریکایی را یکباره شناسایی کرد و ده تن از آنها را به جوخه اعدام سپرد.
این اتفاق باعث آغاز شدن یک برنامه ضد جاسوسی بزرگ از سوی سازمان سیا جهت شناسایی مأمور دو جانبهای که در این سازمان وجود داشت، شد. آنها در ابتدا فکر میکردند این خائن کسی نیست جز آلدریچ ایمس که در سال ۱۹۹۴ دستگیر شد.
بسیار زود آشکار شد که یک خائن دیگر در ماجرا دست داشته است. بر اساس اعترافات ایمس و روایت سیا، پیش از شروع جاسوسی دوجانبه ایمس برای کا گ ب، دست کم سه تن از مأموران مخفی سیا در روسیه شناسایی و دستگیر شده بودند و به این ترتیب، شخص دیگری از درون سازمان به روسها اطلاع داده بود.
به رغم تلاشهای فراوان، هیچ گاه سازمان سیا موفق به شناسایی این فرد نشد. در دوران جنگ سرد و پس از آن دست کم سه تن جاسوس دوجانبه در سرویسهای امنیتی آمریکا کشف شدند.
برخی از جاسوسیهای جنگ سرد به نام علم انجام شدند
بدون شک، افراد بسیاری در اقدامات جاسوسی و ضد جاسوسی دوران جنگ سرد دخالت داشتند و کسی نمیداند چرا جاسوسان چنین کار خطرناک و مزورانهای را میپذیرفتند. گاهی اوقات این کار برای پول صورت میگرفت و گاهی به امید یک زندگی جدید یا خدمت به کشور. گاهی اوقات نیز این کار به بهانه علم صورت میگرفت.
دوران جنگ سرد، دانشمندان و محققان در جایگاه منحصر به فردی برای جاسوسی قرار میگرفتند. آنها بهطور گسترده به دلیل سفرها و همچنین مراودات خود با محققان از کشورهای دیگر، مورد موأخذه قرار میگرفتند.
خطر جاسوسی درباره محققانی که روی تکنولوژیهای بسیار پیشرفته مانند هواپیماهای با برد و ارتفاع پروازی بالا، ماهوارههای جاسوسی و بمبهای هستهای کار میکردند آنقدر بالا بود که باعث شد سازمان سیا و دیگر سازمانهای اطلاعاتی در اینباره بسیار مراقب باشند.
این نگرانیها چندان غیر واقعی نبود، زیرا برخی جاسوسها از میان دانشمندان و محققان بودند. بهعنوان مثال، یک دانشمند آمریکایی که هنوز نام واقعی او فاش نشده است، اما با اسم رمز Perseus شناخته میشد، عامل انتقال اسرار هستهای آمریکا از آزمایشگاه هستهای لوس آلاموس به شوروی بوده است.
کلاوس فوکس، یکی دیگر از این دانشمندان بود که فیزیکدان اهل آلمان بود و نقش مهمی در توسعه برنامه هستهای شوروی از راه انتقال اطلاعات و اسناد علمی آمریکا به این کشور داشت. او در سال ۱۹۵۰ به جاسوسی خود اعتراف کرد و به ۱۵ سال زندان محکوم شد.