یلدای خونین کرمانشاه
یلدای هر سال برای کرمانشاهیان یاد آور رنجهای یلدای سال ۶۵ و خونهای ریخته شده به دست دشمن بعثی در این شهر جنگ زده است.
به گزارش
خبرگزاری صداوسیما مرکز کرمانشاه، اطراف حیاط بزرگ خانه ما پر از اتاقهای کوچک و بزرگی بود که میتوانستی با چند
قدم اینطرف و آنطرف رفتن به خانه عمو. عمه. خاله یا دایی سربزنی. هر خانوادهای یک اتاق سهمش بود که آن را با عشق و صمیمیت آراسته بود. مادربزرگ را خوب یاد دارم با آن روسری سفید و لباسهای گلگلیاش همیشه روی تخت گوشه حیاط مینشست و کنار سماور و قوری همیشه رو براهش منتظر آمدن میهمانان دور و نزدیک فامیل و همسایهها بود.
آخر قدیمیها همیشه وقتی دلتنگ هم میشدند بیخبر به خانه همدیگر میرفتند و اگر موقع نهار یا شام میرسیدند صاحبخانه لازم نبود غذای تجملاتی بپزد همان غذای آماده را در کنار هم میخوردند.
پاییز سال ۶۵ را خوب به خاطر دارم وقتی که مادربزرگ خرمالوها و انارهای حیاط خانه را در صندوقی زیرزمین قایم میکرد برای شب چلِ، میگفت برکت درختان این خانه باید کام همه را در شب چلِ شیرین کند.
خانه ما در محله وزیری کرمانشاه بود و در کوچه یخچالی زندگی میکردیم من گروه صبح به مدرسهرفته بودم، مدرسه ما درست سر کوچهمان بود شاید جزء اولین افرادی بودم که پس از اتمام کلاس و درس از مدرسه خارج میشدم و، چون انرژی خود را با درس خواندن و بازی کردن با همکلاسیها صرف میکردم حسابی گرسنه ام میشدم.
طبق معمول زنگ مدرسه به صدا درآمدم من دویدم تا از کوچه بگذرم و به خانه برسم، هنوز به کوچه خودمان نرسیده بودم که صدای وحشتناکی را شنیدم.
چشمانم را بستم و مثل همیشه دستم را روی سرم گذاشتم و گوشه دیواری پناه گرفتم چنددقیقهای گذشت صدا آنقدر نزدیک بود که کل بدنم به لرزه افتاده بود، سرم را بلند کردم فقط گردوخاک توی هوا دیدم صدای جیغ زدن زنها و کودکان و فریاد مردها هیچگاه از ذهنم بیرون نمیرود.
وارد کوچه خودمان که شدم خمپاره دقیقاً وسط کوچه افتاده بود و تمام خانههای اطراف را ویران کرده بود، پشت سرم را نگاه کردم بچههای همکلاسی هرکدام با صدای گریه به کوچهای پناه میبردند با تمام سختی از روی آوارها به خانه رسیدم، اما خانه ما دیگر نه در داشت و نه دیوار همه اتاقها آوار شده بودند، مات و مبهوت همهجا را دید زدم تا چشم به گوشه حیاط و تخت مادربزرگ افتاد به طرفش رفتم مادربزرگ یک قابلمه بزرگ جلوی دستش بود نیمی از انارها را برای شب یلدا دانه کرده بود، اما رنگ انار با خونش آمیخته بود.
مادربزرگ دیگر نفس نمیکشید وحشتزده چندین بار صدایش زدم، اما جوابی نشنیدم همه خانه آوار زده بود و نمیشد کسی را پیدا کرد.
از آوارِ خانه بیرون رفتم، از پلههای کوچه یخچالی به سمت میدان وزیری دویدم انگار قیامت به پا شده بود زن و مرد و کودک مجروح بودند، آنهایی که سالم مانده بودند هم چشمشان اشکبار بود و با آه و گریه جنازهها و مجروحین را جابجا میکردند.
میدان وزیری در همان سالها هممیدان فروش میوههای خوشمزه بود، پدرها و مادرها از همان صبح برای خریدن میوه و آجیل شب چلِه آمده بودند غافل از آنکه شب چلِه را باید چلِ نشین غم عزیزانشان باشند.
من با همان سن و سال کم هنوز هم پس از گذشت سالها خوب یادم میآید مادرانی که بچه در آغوش داشتند و در خون غلطیده بودند یا پدرانی که برای فرزندانشان انارهای سرخ و هندوانههای شیرینِ شب یلدا خریده بودند و حالا باید بچههایشان سرخی خون پدرانشان را میدیدند.
حالا که ۳۴ پاییز از آن آخرین خزان کرمانشاه میگذرد به سراغ پیرمردهای محله رفتم تا از آنها درباره یلدای خونین کرمانشاه بپرسم.
عمو قاسم را همه اهل محلهای قدیم وزیری میشناسند او برایم از آن روز پردرد گفت: پسرم! دشمن میدانست مردم برای شادی شب یلدا اینجا میآیند و خرید میکنند به همین خاطر از این محله بمباران خوشهای را آغاز کرده ساعت ۱۲:۳۰ ظهر روز سیام سال ۶۵ و بعدازظهر همان روز میدان وزیری توسط رژیم بعثی بمباران شد وزنان و مردان بسیاری شهید و مجروح شدند.
من هنوز هم آخرین روز پاییز که میرسد آن روزگار تلخ برایم تداعی می شود.
به سراغ عمو رحیم رفتم چند مغازه آنطرفتر میدان بود، پیرمردی تکیده که حالا فقط در مغازهاش مینشست و نظارهگر فرزندانش بود که در مغازه کار میکردند پس از سلام و احوالپرسی روی صندلی روبرویش نشستم از یلدای خونین از او سؤال کردم.
او گفت: وای از آن روزی که دشمن به مردم بیدفاع کرمانشاه حمله کرد و خانه و کاشانه نشان را ویران ساخت.
عمو رحیم گفت: شب همان روز بسیاری از مردم کرمانشاه به احترام شهدایشان فانوس روشن کرده بودند و در میدان وزیری برای داغ از دست دادن عزیزان و همشهریانشان، شب طولانی و پر از غم و اندوه را چلِه نشستند.
با بنیاد شهید تماس گرفتم از حجِه الاسلام عسگری مدیرکل بنیاد شهید آمار کشته و زخمیهای آن حادثه را پرسیدم
او گفت: در آن روز ۱۰۰ شهید و۳۰۰ مجروح داشتهایم.
یلدای خونین را رژیم بعثی عراق بادهها فروند هواپیما پرفراز آسمان کرمانشاه ظاهر کرد و مردم بیدفاع را به خاک و خون کشید، حالا که سالها از آن یلدای خونین میگذرد، امسال پس از ۳۴ سال باردیگر یلدایی نداریم و دورهمی هایمان خاکستری و بی هم برگزار می شود تا مبادا ویروس کرونا را میهمان ِ جان و سلامتی عزیزانمان کنیم و خدایی ناکرده یلدای خونین دیگری رقم زنیم.