پخش زنده
امروز: -
یک روز سخت کرونایی در آرامستان یزد؛ از صحبت های کارگران غسالخانه تا خاکسپاری غریبانه در غروب کویر
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز یزد، چندماهی است که حتی از آن مسیر هم عبور نکرده ام. سوز سرما، لرزی عجیب به تنم انداخته است، شاید از استرس باشد، اما من امروز تصمیم گرفته ام، راوی صحنههایی باشم که کمتر کسی آنرا دیده و یا شنیده است.
خیابانها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارم تا اینکه تابلوی " ساختمان تطهیر" نمایان میشود.
چند سال پیش، وقتی پدربزرگم از دنیا رفت، به این مکان آمده بودم. آنروز محوطه ساختمان جای سوزن انداختن نبود و اقوام دور و نزدیک، برای عرض تسلیت و شرکت در مراسم خاکسپاری آمده بودند.
ساختمان همان ساختمان بود، اما محوطه، خلوت! تنها در گوشه گوشهی ساختمان عدهای با لباس مشکی منتظر بودند. از قبل برای ورود به غسالخانه با رئیس آرامستان هماهنگ کرده ام. قدم هایم سست میشود، اما باید دل را به دریا زد. آمبولانس آرامستان مقابل ساختمان غسالخانه ایستاده و منتظر است. در میزنم و وارد میشوم.
راهروی باریکی که در انتها به سالنی بزرگ ختم میشود. هنوز چند قدمی از راهرو نگذشته ام که در گوشه سمت راستم جنازهها را میبینم. یک، دو، سه، ... نه! نمیتوان شمرد، باید تامل کنم، اما اینجا جای تامل نیست، تاب ایستادن ندارم.
وارد سالن میشوم، چند نفری با لباسهای مخصوص و ماسک و شیلد مشغول به کارند. از این جا پاهایم همراهی نمیکنند. لرزی بر زانوهایم مینشیند و توان رفتن را از من میگیرد. صحنههای تغسیل جان باختگان کرونایی که دل بزرگی میخواهد تا تاب بیاوری ...
دلهایی به وسعت دریا
گوشهای از غسالخانه منتظر میمانم تا محیط کمی خلوت شود و بتوانم با تعدادی از کارگران غسالخانه صحبت کنم. در همین حین بارها تصاویری از بیمارستان و شرایط حاد بیماران کرونایی در ذهنم مرور میشود. لحظاتی که دیگر برنمی گردد و پایانش به اینجا ختم میشود.
در همین فکر هستم که ناگهان صدایی مرا به خود میآورد. " خانم آماده ام، باید چی بگم؟ ". از علیرضا میخواهم خود را معرفی کند. او در حالیکه نفس نفس میزند، میگوید: ۳۵ سال دارم و پنج سالی است که در غسالخانه آرامستان خلدبرین یزد مشغول به کار هستم.
او از خاطرات تلخ این روزهایش میگوید و میافزاید: وقتی جوانی را بر روی سنگ غسالخانه میگذارند و من باید کارهای تغسیل را انجام دهم، برایم ناراحت کننده است، درد آور است ...
اشک در چشمان علیرضا نقش بسته است، صدایش میلرزد، اما به صحبت هایش ادامه میدهد: کارمان را از ساعت ۷ صبح شروع میکنیم تا هر زمانی که میت باشد. ابتدا میتهای معمولی را تغسیل میکنیم و بعد میتهای کرونایی را. ما برای رضای خدا کار میکنیم، میدانیم مردم داغ دیده اند، اما بدانند حجم کارمان زیاد شده و شرایط روحی ما را سخت کرده است.
همچنان در سالن غسالخانه هستم. علیرضا مشغول کار میشود و من با او خداحافظی میکنم. در حال عبور از سالن هستم که ناخودآگاه چشمانم به مرد میانسالی میافتد که بر روی سنگ غسالخانه آماده آئین تغسیل و تکفین است. دیدن صحنههایی که هر روز غسالهای خلدبرین یزد با آن روبرو میشوند و من حتی تحمل ماندن هم ندارم؛ حتی برای لحظاتی کوتاه.
بدن جان باختگان کرونایی هم همچون دیگر میت ها، با آب، کافور و سدر شست و شو و غسل داده میشود. پس از غسل پارچه کفن آماده میشود. نخست، لنگ؛ سپس پیراهن، بالای آن و در پایان، پارچه سرتاسری بر روی پیراهن و لنگ قرار داده میشود.
به غسالخانه بانوان میروم. صدای صلوات بی بی زهرا از راهرو به گوش میرسد. با اجازه، وارد میشوم و دقایقی پای حرف هایش مینشینم.
او میگوید: ۱۱ سال است که در غسالخانه کار میکنم و آنرا افتخار میدانم. کارم را با عشق انجام میدهم، هرچند این روزها فشار کار امان مان را بُریده است.
پیشانی چروکیده و دستان پینه بستهی بی بی زهرا خبر از کاری طاقت فرسا میدهد، اما او بر زبانش "شکر خدا" جاری است و بدترین روزهای کارش را، روزهای سیاه کرونایی میداند.
او میگوید: یکی از همین روزها به قدری میت کرونایی زیاد بود که فقط در بخش زنان، ۱۹ نفر را تغسیل کردیم و بدتر از همه، دختری ۳۰ ساله بود که؛ مادر، حیف از جوانی اش ...
آمار بی سابقه مرگ و میر
گوشهای از غسالخانه منتظرم تا رئیس آرامستان بیاید و با او گفتگو کنم. در همین حال، شلوغی غسالخانه مرا به یاد خبری میاندازد که در این چند روز بارها آنرا شنیده ام؛ "یزد رکورددار مرگ و میر کرونا".
خبری که معاون درمانی دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد اعلام کرده و گفته است: آمار فوتیها به حدی بالا رفته که در هر یک ساعت، دو یزدی جان خود را به دلیل ابتلا به کرونا از دست داده اند.
روزهایی که بسیاری از آن بعنوان روزهای سیاه کرونایی یاد میکنند چرا که هم تعداد جان باختگان بالاست و هم بیمارستانها جایی برای پذیرش بیماران کرونایی ندارند.
بر اساس اعلام دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد، از ابتدای آبانماه تا نیمه آذرماه جاری، بیش از هزار نفر به دلیل ابتلا به کرونا در بیمارستانهای استان بستری شده اند که صدها نفر شرایط حاد کرونایی را تجربه کرده و به بخش مراقبتهای ویژه منتقل شده اند.
همچنین در این مدت ۶۵۰ نفر در استان یزد به دلیل ابتلا به بیماری کرونا جان خود را از دست داده اند.
در همین حال حاج حسن را میبینم که وارد غسالخانه میشود. او رئیس آرامستان یزد است و از جانبازان شیمیایی دوران دفاع مقدس. گرچه او روزهای سختی را در دوران دفاع مقدس تجربه کرده است، اما از حاد بودن شرایط کنونی و افزایش سه برابری مرگ و میر خبر میدهد و میگوید: آمار مرگ و میر یک ماه گذشته معادل یک چهارم آمار مرگ و میر سال قبل بوده است.
حاج حسن را همه به نام "مرد روزهای سخت" میشناسند. بارها در عملیاتهای مختلف دفاع مقدس، بدنش مورد اصابت ترکش قرار گرفته است، اما وقتی از جان باختگان کرونایی صحبت میکند، فقط افسوس میخورد و میافزاید: دخترم، این روزها، مرگهای غریبانهای را تجربه میکنیم ...
مرگ غریبانه ...
غسالخانه خلدبرین یزد، کار تغسیل و تکفین همه اموات کرونایی استان یزد را انجام میدهد، این را رئیس آرامستان میگوید و میافزاید: چند ماهی است که در کنار راهروی غسالخانه، سردخانه ویژهی اموات کرونایی را راه اندازی کرده ایم. در کنار نیروهای خدماتی آرامستان، عصرها طلاب جهادی هم برای تغسیل اموات میآیند.
حاج حسن میگوید: بعد از خواندن نماز میت، جنازهها راهی سردخانه میشوند و در انتظار تدفین میمانند. او سردخانه را باز میکند. شمار جنازه ها، از ده تن بیشتر است. در همین حال، راننده آمبولانس وارد میشود تا جنازه یکی از جان باختگان کرونایی که مردی ۵۶ ساله است را برای آئین تدفین به محوطه آرامستان ببرد.
صدای بی قراری خانواده متوفی از بیرون غسالخانه شنیده میشود. شیون دختری جوان که در سوگ پدر نشسته است ...
همراه با راننده آمبولانس از غسالخانه بیرون میآیم. مرتضی را همه میشناسند، پنج سالی کارگر آرامستان یزد است و راننده آمبولانس. صدای خش خش بی سیم میآید، جوانی که پشت خط، صدایش شنیده میشود و میگوید مرتضی عجله کن، منتظریم. غروب است ...
مجال صحبت با مرتضی نیست. او را تا سر قبر همراهی میکنم. دقایق سختی برایم تداعی میشود. دقایقی که هر خانوادهای با از دست دادن عزیزش آنرا تجربه کرده است.
صدای گریه و نالههای فرزندان متوفی، سکوت آرامستان را میشکند. بی تابیهایی که از دردی عمیق حکایت دارد و لحظههایی که دیگر قابل برگشت نیست ...
جمعیت انگشت شماری از نزدیکان درجه یک متوفی، آمده اند و از دور شاهد مراسم خاکسپاری هستند. با نظارت مامور اداره بهداشت شهرستان یزد و با رعایت همه شیوه نامههای بهداشتی، متوفی به خاک سپرده میشود.
مرتضی را از دور میبینم که کنار آمبولانس آرامستان ایستاده است. به کنارش میروم و دقایقی با او همصحبت میشوم. مات و مبهوت است و صدایش از آن ماسکِ خاک گرفتهی روی صورتش به سختی شنیده میشود. مرتضی میگوید: هر طرف را نگاه کنی، بوی مرگ میآید. جوان و پیر هم نمیشناسد.
صدای بغض آلودِ مرتضی، بغض من را هم میشکند. اشک در چشمانم جمع میشود، او میگوید: وقتی جوانی را میبینم که داغدار پدر و مادرش است، غمی عجیب بر دلم مینشیند. روحیه ام را از دست داده ام و وقتی به خانه میروم، دیگر نای حرف زدن ندارم. در حال صحبت است که سرفه امانش نمیدهد و با عذرخواهی صحنه را ترک میکند ...
کارگران آرامستان دو سه نفری هستند که میت را به خاک میسپارند. با احمد یکی از قبرکنهای آرامستان گفتگو میکنم. او که حال روحی خوبی ندارد، میگوید: گرچه کارمان همین است و خو، این راه را انتخاب کرده ایم، اما این روزها شرایط به حدی سخت و طاقت فرساست که روح و روانمان را بهم ریخته است.
او ادامه میدهد: از یک طرف تعداد میتها بالا رفته و از طرف دیگر دیدن صحنههای غمناک به خاکسپاری جان باختگان کرونایی که حتی خانواده هایشان از حضور در محل منع شده اند و داغ دلشان را دوچندان کرده است، بر ما فشاری مضاعف میآورد.
از خانه تا غسالخانه
چهار ساعتی از حضورم در آرامستان خلدبرین یزد میگذرد. چه لحظات سختی را تجربه کرده ام. وقت رفتن است و من اکنون در محل خاکسپاری جان باختگان کرونایی هستم. خاکهایی که تازه است و دهها نفر را در خود جای داده است.
در همین حال خبرهای این چند وقت اخیر، باز در ذهنم مرور میشود. دورهمیهایی که علت اصلی شیوع بیماری کرونا در بین مردم یزد عنوان شد و این استان را از وضعیت سفید به روزهای سیاه کرونایی رساند.
آبانماه ۹۹ سیر صعودی بیماری کرونا آغاز شد تا جایی که حتی در بیمارستانها هم جای سوزن انداختن نبود. شیوع بالای بیماری که حتی تا چند روز پیش ادامه داشت و استان یزد را نیمه تعطیل و راههای ورودی شهر را مسدود کرد.
آنگونه که معاون درمانی دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد میگوید: طبق آمارها، بیش از ۷۰ درصد مبتلایان در یزد، محل ابتلای آنها دورهمی خانوادگی، عروسی، جشن تولد و مجالس عزاداری است.
دکتر محمود نوری شادکام میافزاید: گرچه این روزها، تب کرونا کمی پایین آمده و وضعیت استان یزد نارنجی اعلام شده است، اما اگر باز سهل انگاری کنیم، این ویروس کوچک دوباره اوج میگیرد.
آری یلدا نزدیک است. سنت دیرینه ایرانیها که باید آنرا امسال به گونهای دیگر پاسداشت چرا که دورهمی یلدا همانا و خالی شدن قابهای عکس از حضور عزیزانمان همانا.
با صدای روشن شدن ماشین مرتضی به خودم میآیم. کارگران آرامستان همچنان مشغول کارند. آفتاب کم کم غروب میکند، همچون جانهایی که امروز آفتاب عمرشان غروب کرد.
غروب کویر گرچه زیباست، اما اینجا غم انگیز است. تصاویر ناخوشایندی امروز در ذهنم ثبت شد. تصاویری که مرور آن، نفسم را تنگ میکند، آری از خانه تا غسالخانه راه زیادی نیست ...
نویسنده : سیده سکینه میرطاهری
ماجور باشید
چرا نمیریم از سالن تشریح پزشکی قانونی گزارش بگیرین
نه غسال نه حفار و نه هیچ کس دیگری صرفأ برای رضای خدا کار نمیکنن بلکه پول میگیرن
در ضمن شما به چه حقی رفتین توی غسالخانه مردانه و.... مگر نمیگفتن غسالخانه آلوده ترین محیط کرونایی هست دوربین و میکروفن و بدون لباس گان رفتید و میکروب را انتفال دادید در ضمن شنیدم.... کار خوبه خدا درست کنه
خدا قوت به همه عزیزان بویژه طلاب جهادی، این تصاویری گه در تغسیل اموات بود بسیار عالی و از طلاب بودند و از انجا که اصلاع دارم این بزرگوارن در مرحله اول و دوم ورودشان حدود 40 نفر را تغسیل دادند