گزارش مکتوب؛
دستان خدا بر روی زمین
همدلی، از خودگذشتگی و عشق، سختیهای زندگی را برایمان قابل تحمل میکند و دنیا را جای خوبی برای زندگی کردن؛ حتی اگر...
به گزارش
خبرگزاری صدا و سیما مرکز ایلام؛ گاهی زندگی سخت است و آنقدر غم روی دل هایمان تلنبار میشود که راهی برای نفس کشیدن باقی نمیگذارد؛ اصلا احساس میکنیم که به آخر خط رسیده ایم و آنجایی که ایستاده ایم ته دنیاست؛ تا این که دستی به دستگیری ات میآید، دستی که میگویند؛ دست خداست که از آستین خلق بیرون آمده است.
با این که جهاد بر زنها واجب نیست؛ اما بانوانِ این دیار هر جا که ببینند کودکی با شمردن حسرت هایش، حساب و کتاب میآموزد و یا پدری از خواندن درسِ بابا نان دادِ فرزندش که بیشتر شبها سر گرسنه بر بالین میگذارد، نگاهش را از شرمِ دستان خالی اش به زمین میدوزد؛ نیمهی مردانه اشان، بسیار پر رنگتر از زنانگی اشان میشود و دست به جهاد میزنند، جهادی از جنس زدودن غبار محرومیت از دلهایی که زیر سقفهای ساده اشان، بسیار کم، بوی نان میپیچد و به اصطلاح صورتشان را با سیلی سرخ میکنند.
رباب امامیان دختر جوانی که با تحصیل در رشتهی علوم قرآنی، دکترای اخلاق و انسانیت گرفته و مدرس حوزه و دانشگاه است.اولویت دلِ مهربانِ او در گروهی که برای دستگیری از محرومان تشکیل داده و اسمش را با معصومیتِ حضرت معصومه (س) مزین کرده است؛ مادرانِ بارداریست که وجودشان پر از عشق متولد شدن کودکانی ست که برای استقبال از آنها در بی امکاناتی خانهی محقرشان چارهای جز دست روی دست گذاشتن ندارند.
او میگوید: ۱۶۷ مادر را زیر چتر حمایتِ گروهش برده و تا متولد شدن کودکان، مواد غذایی مقوی و هزینههای پزشکی شان را تامین میکند، حمایتهایی که بعد از تولد آنها نیز ادامه دارد.
از شیرینیِ لحظهی تولد بچهها که حرف میزند، اشک شوق در چشم هایش مینشیند و درهم آمیختنِ بغض و لبخندش، من را هم دچار احساساتی قشنگ میکند. او میگوید: شیرینترین لحظات زندگیم دیدن گریه کردن نوازدان در بغل مادرهایی ست که با لبخند، برق شادی در چشم هایشان مینشیند و این زیباترین و بزرگترین پاداشی ست که پس از ۹ ماه چشم انتظاری برای دیدن سلامتی مادر و کودک، از خداوند میگیرم.
اما مؤسسهای که قدم هایش را برای شنیدن صدای نیازمندان راه اندازی کرده، کاملا مردمی ست و از مهر خیرین، شاخ و برگ میگیرد.رباب خانم جوان، حالا در نیک نامی حسابی شهره شده و همه با اعتماد قلبی به او و موسسه اش، در حد وسع و توانشان، هم مسیرش میشوند و در راه خیری که آغاز کرده قدم برمی دارند؛ اما با این وجود میگوید:، چون که خیّر ثابتی ندارد محدودهی کمک هایش کوچک میشود و خودش علت این امر را کم برخوردار بودنِ مردم ایلام میداند که اکثر آنها از قشر متوسط جامعه هستند.
او میگوید اگر مسئولان هم پای کار بیایند و در یاری محرومان با ما شریک شوند، میتوانیم بهتر و بیشتر به همنوعانی کمک کنیم که چشم به در دوخته اند تا شاید کسی از سر محبت و انسانیت، صدایشان را در سکوت، بشنود و زنگ خانه اشان را به صدا درآورد.
او از صعب العلاج بودن بیماریِ ترانهی ۵ ساله هم میگوید و این که مادرش باید هر لحظه منتظر پایان عمر کوتاه دخترک معصومش باشد.
مادری که فراهم کردن داروهای او برایش سخت است، اما سختتر از آن این است که قرار نیست این داروها ترانه اش را شفا دهد، ولی باز برای تهیهی آنها تمام تلاشش را میکند تا شاید مرگش را به تاخیر بیاندازد. ترانه، این روزها در حال خواندن آخرین ترانههای چشمان معصوم خود برای مادر است و این تنها کیسهی داروهایِ دستان رباب است که مرهم زخمهای دل مادر و التیام بخش دردهای ترانه میشود.
اما گوش این شهر، پر از ترانههایی ست که با عشق خوانده میشود، عشق به ترانهها و مادرانی که بیشتر از هر چیز به محبت من و شما نیازمندند. مردمی که سرِ گرسنه بر بالین گذاشتن همسایهها برایشان درد است؛ برای همین هم بسیاری از این مهربانانِ بی توقع با تشکیل گروههای متعدد به یاری محرومان میشتابند و داشته هایشان را با آنها تقسیم میکنند. |
مادری مهربان برای محرومان صبریه رازیِ ۵۵ ساله، صبرش برای بر دوش کشیدن دردِ دردمندان زیاد است؛ اما برای دیدن رنج هایشان بسیار کم؛ حتی شب ها، یک زنگ تلفن ساده او را روانهی بیغولههایی میکند که یا از سرما خوابشان نبرده است و او برای گرما بخشیدن به زیر سقف هایشان
از هیچ تلاشی دریغ نمیکند و یا بیمارند و او باید پرستار آه و ناله هایشان شود.
خانم شوهانی، رییس امور اجتماعی اداره کار، تعاون و رفاه اجتماعی استان در همراهی خود با او برای شنیدن صدای محرومان میگوید: پارسال همین موقعها بود که نم نم باران بر خشکی شیشه جلویی ماشین غلبه میکرد و کار برف پاکن را برای دیدِ مسیرِ جلو سخت کرده بود و درب جعبه عقب ماشین که به خاطر بار زیاد به سختی بسته شده بود، رسیدن به مقصد را برایمان مشکل میکرد.
اولین بار بود که خانم رازی و دکتر موسی نژاد را همراهی میکردم.
ما پشت سر وانتی که یخچال را حمل میکرد، حرکت میکردیم تا این که بالاخره به درب کلبه محقری رسیدیم که با چند قطعه سنگ، جای پایی برای ورود به آنجا ساخته بودند. اهل خانه که زنی بی سرپرست بود و دخترکی با چشمهای زیبا وعسلی و یک پسر بچه ذوق زده به استقبال خانم رازی و دکتر موسی نژاد آمدند.
دکتر موسی نژاد با وجود درد کمری که داشت با کمک رانندهی وانت یخچال را داخل خانه بردند.
دلم سوخت که بعد از این دکتر باید درد کمرش را تحمل میکرد.
بچه ها، خانم رازی را بغل میکردند و او هم مانند مادری مهربان ناز و نوازششان میکرد. دخترک میگفت خاله خوب شد که آن روز، برای پنجرهی اتاقمان شیشه خریدید، دیگر شبها سردمان نمیشود. هنوز بقایای نایلکس قبلی، دور شیشهها وجود داشت.
خانم رازی، گاه همرازِ زن جوانی میشود که فرغون به دست در بنایی به شوهرش کمک میکند تا برای ۳ تا دخترش سقفی بسازد که در سرمای زمستان در امان باشند و در همدردی با آنها به دنبال تهیه مصالح ساختمانی هم میرود.خانم همتی، مدیرکل بهزیستی استان ایلام هم علاوه بر خدمات سازمانی اش، عضو گروههای خیرین است. او با سفارش سلیمانی دشتکی استاندار ایلام بخاری و گاز این خانواده را فراهم کرد و آقای محبی مدیرکل بنیاد مسکن هم با تهیه مصالح ساختمانی برای این خانواده به ندای قلب مهربان خانم رازی پاسخی از جنس مهربانی دادند.خانم صبریه رازی بعضی وقتها با خریدن یک دستگاه سبزی خورد کن، در سفرهی یک مادرِ سرپرست خانوار برای همیشه نان میگذارد.بستههایی به نشانی مرام علیدکترایش را در رشتهی مسائل و آسیبهای اجتماعی گرفته؛ اما میگوید، بیشتر از آن که رشتهی تحصیلی اش در او تاثیر گذاشته باشد
، روحیهی خاصش او را به سمت این رشته کشانده است. او در پارکینگ خانه اش، مشغول بسته بندی مواد غذایی است. بستههایی که میگوید معمولا در تاریکی شب به درِ خانهها میبرد تا نیازمندان به دور از چشم دیگران کمکها را دریافت کنند. کوچههایی که با این قدمها چقدر رنگ و بوی رد پای علی به خود گرفته است!
آقای علی موسی نژاد در حالی که گوشت و برنج و رب و حبوبات و... را به اندازهی مصرف یک ماه، داخل کیسه میریزد، میگوید: خیلیها میگویند چه فایدهای دارد که شما یکی دو وعده به نیازمندی غذا بدهید؟!
پاسخ من به عنوان کسی که از نزدیک با مسائل و مشکلات این افراد آشنا هستم این است که همین کمکها میتواند جلوی بسیاری از معضلات و آسیبهای اجتماعی که مادران و زنان سرپرست خانوار را تهدید میکند، بگیرد. او در حالی که به خاطر جابه جا کردن کیسههای متعدد غذایی خسته شده و نفس، نفس میزند، ادامه میدهد: من مؤسسه و یا گروهی ندارم و به صورت شخصی فعالیت میکنم؛ با این حال بیش از ۶۰۰ خانوار را با تشکیل پرونده تحت حمایت قرار داده ام.
در این پروندهها مشکلات خانوادهها ثبت شده، برخی دانش آموز و عدهای دانشجو دارند، تعدادی بیمار هستند و عدهای هم برای ما موارد خاص محسوب میشوند.
مثلاً تهیه شیرخشک برای کودکانی که در خانوادههای بی بضاعت هستند که باید کمک رسانی به آنها روتین باشد. او میگوید این روزها و با شیوع ویروس کرونا بسیاری از کارگران بیکار شده اند و حال و روز خوبی ندارند؛ بنابراین سعی میکنیم که کمک هایمان بیشتر شود. البته بسیاری از مردم نوعدوست هم در حد وسعشان کمک میکنند.
آقای موسی نژاد از خاطرهای حرف میزند که میگوید این گونه موارد، کم هم نیست. او میگوید: بارها پیش آمده که در هجوم تماسها و التماسها وقتی کاری از دستم برنمی آید کلافه میشوم، ولی گاهی پیش آمده که برخوردی، حرکتی و پیامکی من را به خود آورده و خستگی را از تنم بیرون کرده و به ادامه راه و کار مصمم کرده است.
همین چند شب پیش حدود ۵۰ پرس غذا در بین خانوادههای نیازمند توزیع کردم. در مقابل درب خانهای که سایهی پدر بر
سر نداشتند، ایستادم و زنگ زدم. نوجوانی ۱۷_۱۶ ساله بیرون آمد و پس از رد و بدل سلامی و کلامی، گفتم به تعداد اعضای خانواده که ۴ نفر بودند، بردار. برداشت و رفت و چند دقیقه بعد این پیامک را فرستاد: سلام آقای موسی نژاد. عذرمیخوام، خواستم بهتون بگم کیسه رو که بازکردم ۵ پُرس بود، تاریک بود، فکرکردم ۴ پرسه، شرمنده م که ندیدم، اشتباه برداشتم...
من در پاسخ، درود فرستادم و صداقتش را ستودم.
او باز پیام فرستاد که: خواهش میکنم ... مطمئن باشید کارخیرهمیشگی شما ازچشم رب العالمین دورنمیمونه... امیدوارم هیچ وقت گرفتارنشین خدا اجرتون بده...
اینها محرکهایی ست که مرا بسیار امیدوار به ادامهی راه میکند. به قول حافظ:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی همه، حاضریم سر کلاس درس تو آقا اجازه؟ کلاس تو از بس که شیرین است غایب ندارد؛ درسهایی مثل نوعدوستی، مثل کیلومترها در جادههای خاکی و
سنگلاخی آمدن تا دلِ سیاه چادرهای عشایر، برای آموختنِ عملیِ درسِ خوب بودن و دوست داشتن.
آقا اجازه؟ درسهای تو شیرین است وقتی که به ما میآموزی که چگونه داشتهها و شادی هایمان را با هم تقسیم کنیم و از غمهای یکدیگر کم کنیم تا به حاصل جمع خوبی هایمان اضافه شود.
آقای عبدالصاحب ناصری یکی از دهها معلمی ست که سال هاست شاگردانش را با الفبای عشق و انسانیت آموزش میدهد. او مدیر مجتمع مدارس روستایی و عشایریِ چشمه کبود ایلام است؛ یعنی ۱۷ مدرسه در روستاها و مناطق عشایری را مدیریت میکند. ابتدا فکر میکردم کمک هایش به خاطر شرایط کرونایی ست، چون شنیده بودم او و همکارانش برای دانش آموزان نیازمند موبایل تهیه میکنند؛ اما در همصحبتی با او متوجه شدم که شاگردان نیازمند، همیشه بر سر سفرهی دلِ سخاوتمندش روزی خورده اند.
او میگوید، چون دانش آموزان معمولا از قشر ضعیف روستایی و عشایری هستند، در زمانی که کلاسها برگزار بود به آنها تغذیه میدادیم و برای بعضی از آنها هم لباس یا لوازم التحریر میخریدیم.
در حال حاضر هم سعی میکنیم با تهیه موبایل شرایط ادامهی تحصیل را برای آنها فراهم کنیم و نیز پک بهداشتی را برای کمک به حفظ سلامتی شان در بین آنها توزیع کنیم.
آقای ناصری، اما به این هم اکتفا نمیکند، او به سفرهی خالی برخی از این خانوادهها هم میاندیشد بنابراین با رفتن به میان خانوادهها از مشکلات و کمبودهایشان باخبر میشود و شعر زیبای:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
را تفسیری عملی میکند.
با وجود خطر مرگ، ایستاده اند
میشود خانهی یکی مانده به آخرت هم به آن گفت. خانهای که هر کسی در زندگی یکبار ساعتی را مهمان آن خواهد شد. غسالخانه؛ جایی که این روزها شلوغترین خانهی ایلام است.
صدیقهی عزیزی زاده که متولد سال ۱۳۵۹ است، میگوید: هر روز، حتی روزهای جمعه ساعت ۷ و نیم صبح در محل کارم حاضر
میشوم و از همان ساعت تا حدود ساعت ۵ عصر مشغول کار هستم. او که بعد از کرونا تنها غسالهی شهر ایلام است و شجاعانه و با دغدغه، سنگر را خالی نکرده است، از این که در بین مردم شایع شده که در ایلام اموات کرونایی غسل داده نمیشوند، ابراز ناراحتی میکند و میگوید: در روز ۵ میت کرونایی را با تمام اعمال واجب و مستحبی غسل میدهم؛ زیرا از نظر من میت کرونایی با معمولی فرقی ندارد و هر دو باید با آداب خاص خود آمادهی خاکسپاری و رهسپار خانهی ابدیِ خود شوند.
او تنها فرق اموات کرونایی را در ریختنِ پوست بدنشان، هنگام غسل دادن میداند و میگوید:، چون که از نظر شرعی نباید عضوی از بدن، هنگام غسل دادن جا بماند، پوستهای جدا شده را جمع میکنم و داخل کفن میت میگذارم.
اوضاع بهداشتی غسالخانه تعریفی نداشت، بوی بدی که بسیار آزار دهنده بود و برای ادامهی مصاحبه مجبور شدیم به فضای بیرون از غسالخانه برویم.
صدیقه میگوید: نمونه گیری از بیماران برای تشخیص کرونا باعث خونریزی میشود و این خون به خاطر عفونی بودن، بدبو است. تحمل این بوی بد واقعا برایم طاقت فرساست؛ اما مجبورم که تحمل کنم.
اوادامه میدهد: این موضوع باعث میشود تا ماسک و لباس هایم بو بگیرند، اما من، چون از نظر استخدامی شرکتی هستم، پیمانکار ماسک و لباس به اندازهی کافی در اختیارم قرار نمیدهد. ماشین لباسشویی هم نداریم؛ بنابراین با سختی زیادی و تحمل شرایط کار میکنم.
برای پیگیری مشکلات او با مدیر آرامستان بهشت رضای شهر ایلام صحبت کردم. آقای صفری میگوید همهی امکانات بهداشتی را در اختیار غسالان زن و مرد قرار میدهیم و در صدد هستیم تا ماشین لباسشویی را هم برای آنها فراهم کنیم، اما بوی غسالخانه به خاطر برخی از بیماران کرونایی ست که این موضوع ناگزیر است.
اما دکتر صادقی فر، معاون بهداشت دانشگاه علوم پزشکی استان میگوید: با صحبتهایی که با سلیمانی دشتکی استاندار ایلام شده، قرار است غسالخانهی بیماران کرونایی جدا شود تا شاهد رفع این مشکل هم باشیم؛ او، اما بزرگترین مشکل را حضور مردم در آرامستانها میداند و میگوید: خطر حضور زندهها در این شرایط بسیار بیشتر از مردههای کرونایی ست؛ بنابراین مردم باید هشدارها را جدی بگیرند.
قدقامتی به بلندای ایثار
میگویند نماز میت کرونایی خوانده نمیشود؛ اما ما تازه داریم در مکتبی عملی، امتحان پس میدهیم. این بخشی از سخنان حجت الاسلام و المسلمین "محسن بهی" است که از استان گلستان به یاری مردم مرزنشین ایلام آمده، او میگوید: در زمان جنگ تحمیلی این مردم، شجاعانه سینهی خودشان را سپر گلوله کردند و از مرزها محافظت کردند و حالا نوبت ماست که از خطر نهراسیم و به آنها خدمت کنیم.
او میگوید: نماز میت هرچند غریبانه و حتی بدون حضور خانوادهایشان برگزار میشود، اما علاوه بر این که امری واجب است، اعمال مستحبی از جمله تکان دادن شانهی میت هنگام تلقین و گذاشتن تربت امام حسین (ع) بر پیشانی آنها همه، اعمالی ست که بدون کم و کاست انجام میگیرد.
او میگوید: حتی افرادی وصیت کرده اند که با کفن خود دفن شوند، ما این موارد را هم رعایت میکنیم و درست مانند اموات عادی اعمالشان را انجام میدهیم؛
و این روایتی بود از دلهایی که در این دیار به همدلی، از خودگذشتگی و عشق معنایی زیبا بخشیده اند، معنایی که سختیهای زندگی را برایمان قابل تحمل میکند و دنیا را جای خوبی برای زندگی کردن؛ حتی اگر کرونا از پنجره وارد شود و فقر از در، ما به خوبیهای خودمان ایمان داریم و به قدرت عشقی که در مقابل آنها کم نمیآورد.
|
نویسنده: زهرا پوراسماعیل