به گزارش
خبرگزاری صدا و سیما مرکز قم؛
وقتی از شهید و شهادت سخن به میان باشد، قلم نگارنده عاجز میماند از وصف این مقام، چرا که اولین ستاینده شهید، خدای اوست که در جای جای آیات نورانی اش، شهادت را فوز عظیم دانسته و شهید را انسانی برگزیده، که ره صد ساله را یک شبه میپیماید برای رسیدن به قله کمال.
در تاریخ پر فراز و نشیب ایران اسلامی کم نیستند مردان گمنامی که سالها در راه عزت و سربلندی اسلام و ایران عزیز جانفشانی کردند، اقیانوس بی کران جهاد و ایثار در هشت سال دفاع مقدس و دفاع جانانه از حریم حرم زینبی در سالهای گذشته، تنها قطرههایی از این اقیانوس عمیق را به ما شناساند، قطرههایی که خود دریایی خروشان اند از معارف اخلاقی و عرفانی و اسوههایی ناب در اخلاص و عمل.
شهید شهروز مظفری نیا، یکی از آنهاست، کسی که افتخار سالها سربازی در رکاب سردار دلها را داشت و عاقبت در جوار اسطوره انقلاب، به دیدار معشوق شتافت.
بیشتر از ده ماه از عروج آسمانی اش میگذرد و ما امروز میهمان خانواده این شهید با اخلاصیم.
گزارشم را از پدر شهید آغاز میکنم، پدری سپید مو، اما راست قامت، که هر چند دلش مملو از غم فراق فرزند است، اما سرش بالاست از عزت و افتخاری که حالا از قِبَل پسر رشیدش بر پیشانی خانواده میدرخشد.
او میگفت: شهادت بالاترین آرزوی شهروز بود و آرمیدن در جوار مزار حرم کریمه اهل بیت (س) رویای دیرینه اش، کودکی اش را در فضای ساده روستا سپری کرد و صفای زندگی اش میراث همان روزهاست.
مادرش، اما بیقرار بود، انگار هنوز جای خالی شهروز را با عمق وجودش حس میکرد، چشمان خیسش حکایت از روزهای سختی داشت که هر کدامشان به درازای یک سال برایش گذشته بود، وقتی از سیزدهم دی ماه سال گذشته میگفت، صدایش همچنان میلرزید، درست همان روزی که پاره تنش در کنار سردار سلیمانی و همرزمان مخلصش پاره پاره شد.
همسر شهید، اما در اوج غم، لبخند به لب داشت، لبخندی از جنس رضایت مخلوق از قضای خالق.
او میگفت: دوری از شهروز برای من و بچهها خیلی سنگین است، به ویژه اینکه همسرم تولد پسرش را ندید و حالا از قاب عکس، نظاره گر تاتی تاتی رفتنهای علیرضای هفت ماهه است.
مصاحبه با دختران شهید برایم کار سادهای نبود، چرا که دختر بابایی است و دلش گاه و بیگاه هوای آغوش گرم و دست نوازشگر پدر را میکند.
فاطمه دختر بزرگترش میگفت: پیراهن نظامی پدر برایم همچون یادگاری با ارزشی است که گاهی آن را به تن میکنم چرا که پدرم در چنین لباسی به شهادت رسید.
دختر کوچکتر، هر روزش را به یاد پدر آغاز میکند و هر صبح چند کلامی با عکسهای پدر نجوای کودکانه میکند.
مرتضی، برادر شهید میگفت: مهربان و خوشاخلاق و دست به خیر بود، حتی وقتی که خسته از مأموریت و کار برمیگشت اگر احساس میکرد کسی، چه پدر و مادر و چه غریبه به کمکش نیاز دارند لباس از تن بیرون نمیآورد و به کمک و خدمت میشتافت.
او میگفت: شهروز سالها عضو تیم حفاظت حاج قاسم بود و هر روز ساعت سه صبح از خانه خارج میشد، همیشه به سربازی در رکاب فرماندهان بزرگ این مرز و بوم افتخار میکرد، اما هرگز از جزئیات ماموریت هایش برایمان نگفت، به طوری که ما بعد از شهادتش از نقش او در آزادسازی حلب و نوبل الزهرا مطلع شدیم.
نوشتن از کسی که ۱۲ سال آخر عمر خود را در حساسترین شرایط امنیتی سپری کرده کار سادهای نیست، زندگی شهیدانی از این دست که سالها برای امنیت ناموس و وطن در سختترین شرایط، از آسایش خود مایه گذاشته اند پر است از ناگفتههایی که شاید هرگز بر صفحه هیچ دفتری نوشته نشود، و شاید این خود سندی کافی بر مظلومیت شهدای ما باشد، شهدایی که راز محبوبیتشان در سادگی و ایمانشان بود، شیرمردانی که به قول پدر شهید مظفری نیا، پشت خاکریز نشین بودند نه پشت میز نشین، شهدایی که هر چند در عمر با برکت خویش هرگز هیچ یک از جانفشانی هایشان را در بوق و کرنا نکردند، اما جاذبه اخلاص و فداکاری هایشان، آنچنان حرارتی در دلهای مردم سرزمینم به پا کرد که نمونه بارزش را میتوان در تشییع چهل میلیونی حاج قاسم و یارانش دید، سرداری که شهید شدن را در گرو بندگی خالصانه میدانست و میگفت: برای شهید شدن اول باید شهید بود و شهید زندگی کرد.
سردار دلهای ما اما، ثبات قدم در مسیر ولایت را بالاتر از شهادت میدانست، مسیری پر فراز و نشیب و آغشته به انواع فتنههایی که همچون دامهای پنهان به دنبال انحراف رهروان از مسیر حق و حقیقت اند، چرا که بودن در کنار امام جامعه در کوران فتنههای سهمگین، آزمونی سخت و نفس گیر است، آزمونی که پیروزی در آن، آرزوی شهداست، شهدایی که به گفته حاج قاسم آرزویشان زنده شدن و دفاع از، ولی زمان برای سپردن بیرق امامت جامعه به دست منجی آخر الزمان است.