پخش زنده
امروز: -
۵ صفر سال ۶۱ هجری قمری یکی دیگر از ستارههای آسمانی در دل خاک آرام گرفت. امروز سالروز شهادت حضرت رقیه سه ساله دشت کربلاست، که سندی بر مظلومیت خاندان پیامبر (ص) است.
به گزارش خبرنگار حوزه معارف گروه علمی فرهنگی هنری خبرگزاری صدا و سیما؛ رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است. گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین (ع) کمتر به چشم میخورد و به اذعان برخی منابع، احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین (س) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (ع) دو اسم داشته اند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد. اکثر محدثان دو دختر به نامهای سکینه و فاطمه برای امام حسین (ع) ذکر کردهاند، اما علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری، سه دختر به نامهای سکینه، فاطمه و زینب (ع) را برای آن حضرت برشمردهاند.
بر اساس نوشتههای بعضی کتابهای تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیهالسلام) به عقد امام حسین (علیهالسلام) درآمده است. در مورد تاریخ تولد حضرت رقیه چیزی معلوم نیست.
قبر نورانی حضرت رقیه (س) در سوریه نه تنها نماد مظلومیت خاندان اهل بیت (ع) است؛ بلکه پرچم هدایتی است برای همه نسلهای آیندهای که به زیارت این مرقد و شخصیت ارزشمند میروند.
یکی از افراد سپاه یزید می گوید: در کربلا من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم دخترکی از حرم امام حسین بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن حضرت را گرفت:ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. این تقاضا، چون نمکی بر زخمهای دل امام بود و او را منقلب کرد، بی اختیار اشک از چشمانش جاری شد و فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناهگاه من است». پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه برد وبه خواهرانش سپرد و به میدان بازگشت.
مدتی از واقعه عاشورا گذشته بود، کاروان اسیران کربلا به شهر شام رسیده بود. کودکی با چهرهای خاک آلود و کبود در خرابهای کنار حضرت زینب (س) نشسته بود. او که صحنههای عطش خانواده، غارت خیمهها را با دو چشم خود دیده بود و از وحشت مردی که گوشواره هایش را از گوش هایش کشیده بود، خود را بیشتر به عمه اش میچسباند. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند. پرسید: عمه جان! اینان کجا میروند؟
-عزیزم اینها به خانه هایشان میروند.
-عمه! مگر ما خانه نداریم؟
-چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است.
-عمه! پدرم کجاست؟
- به سفر رفته.
طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین کجاست؟ اکنون او را دیدم. زنان اهل بیت که میکوشیدند شهادت پدران را از کودکان پنهان کنند، هرچه کردند نتوانستند او را ساکت کنند.
خبر را به یزید رساندند، او دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند تا ساکت شود. سر مطهر و نورانی امام حسین (ع) را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل رقیه کوچک قرار دادند. پرسید: این چیست؟ من که غذا نخواستم!
گفتند: مگر پدرت را نمیخواستی؟ این سر پدر توست.
دخترک با دستهای کوچک و لرزان خود سرپوش طبق را کنار زد، سر را که دید، رنگ از رویش پرید، وحشت زده و ناباورانه سر را برداشت و در آغوش کشید، بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلندتر شد:
یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الّذِی خَضَبَکَ بِدِمَائِکَ؟ یَا اَبَتَاه! مَن ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ؟ مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ چه کسی رگهای گردنت را برید؟ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار میدادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمیدیدم.
دختر خردسال حسین (ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه گمان کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه او را در همان خرابه دفن کردند.