اصلا رقیه جنس غمش فرق میکند
آسمانِ حزن انگیز شهر امشب به تماشای غروب غریبانه کودکی سه ساله نشسته که غریبانه سر بر بالین شهادت می گذارد.
به گزارش
خبرگزاری صداوسیما مرکز اصفهان؛ پنجم صفر که میشود آسمانِ دل، رنگ غم میگیرد چرا که شاهد پرواز تلخِ پرستویِ کوچکِ پهلو شکستهای در کنج خرابهای بی نام و نشان است.
امشب آسمانتیره و تار است و سحری تیرهتر در انتظار خرابه نشینان چرا که تک ستارهای کم سو در دل یک خرابه رو به خاموشی است، ستارهای که آرام ماهِ خونینش را در آغوش میگیرد و به این میهمانِ نورانی خوشامد میگوید.
امشب دختری سه ساله پس از روزهای سخت و سوزان و شب هایِ سردِ فراق با راسِ به خاک و خون تپیدهی پدر درد و دلها میکند و از رنج های نگفته اش میگوید:
از معجری که به غارت رفت
از کتف سیاه و رویِ کبود
از گرسنگیها و رنگِ زردِ رخِ طفلان
از پیاده رویهای بی پایان با پاهای برهنه و پرآبله
از عمهای که بسیار تازیانه خورد
از دلهایی که شکست
سرهایی که بالای نی رفت
داغی که بر دل ماند
برادرِ بیماری که در تب سوخت
از شماتتِ دختران شامی
از گیسوانِ سوخته و کشیده شده
از گوشوارهی به غارت رفته. از .. از...
آه مویههای فرشتهی کوچک زهرا امشب تمام نشدنی است و چه کسی جز کوهها وسعت رنج هایش را میفهمد و پیمانه اشک هایش را جز دریاها که میداند؟
آه از نیمهی شب! خرابه شام، بیداری خرابه نشینان و خاموشی ستارهای که ناگهان به سوی ماهَش پر میکشد!
راستی رقیه جان؛ خودت بگو ما خرابه نشینانِ این دنیا هم تا پایان قصهی تلخِ فراق از پدرمان حضرت مهدی (عج)، چند شب دیگر را باید خسته و تنها و وحشت زده سپری کنیم؟
نگارنده: مرضیه قاسمی