پخش زنده
امروز: -
فیلمبردار تشکر میکند و میپرسد: اینجا کجاست که نشستید؟، یک نفر از میانشان جواب میدهد: بهترین هتل جهان.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما، او اشاره میکند به گوشهای از خاکریز که پر از سنگ و خاک است و ادامه میدهد: اینجا مثل پر قو است، راحت میتونی بخوابی؛ در کنار بهترین بندگان خدا؛ دیگه چی میخوای؟
دوربین رو به پایین است با کلی تکان و لرزش! لرزشهایی که حکایت از حرکت فیلمبردار از کنار خاکریز دارد.
شدت تابش آفتاب آن قدر زیاد است که انعکاسش از روی خاک نامسطح هم چشم را میزند. نزدیک ظهر است. لحظاتی بعد لنز دوربین بالا میآید و میرسد به چند رزمنده داخل خاکریز. رزمندهها در حال استراحت و خوردن هستند؛ رو به دوربین تعارف میزنند. فیلمبردار تشکر میکند و میپرسد: اینجا کجاست که نشستید؟، یک نفر از میانشان جواب میدهد: بهترین هتل جهان.
رزمندههای کنار دستش تا کمی این طرفتر و آن طرفتر میخندند؛ فیلمبردار هم میخندند و ادامه میدهد: چه جور هتلی؟، همان رزمنده میگوید: صد جور هتل داریم؛ ما اگه بریم جایی زورکی ازین مهمون خونهها گیرمون مییاد! بعضیها میروند به هتلهای سوپردولوکس؛ که البته اونا این دور و برا پیداشون نمیشه.
هر بار که سرش را به سمت دوربین بالا میآورد از شدت آفتاب یک چشمش را میبندد. برای همین سرش بیشتر پایین است. بار دیگر در میان شوخی و جدیِ حرف هایش، خطاب به فیلمبردار حرفش را این طور کامل میکند: بهترین و تفریحیترین جای جهان گیر ما اومده. و اشاره میکند به گوشهای از خاکریز که پر از سنگ و خاک است و ادامه میدهد: اینجا مثل پر قوست، راحت میتونی بخوابی؛ در کنار بهترین بندگان خدا؛ دیگه چی میخوای؟
شوخ طبعی و روحیه طنزش فیلمبردار را هم سر ذوق آورده؛ دوست ندارد گفتگو را تمام کند؛ از هر دری از او میپرسد: الان داری چی میخوری؟
رزمنده پاسخ میدهد: گفتن نگیم!...
صدای خنده جمعیت باز هم بلند شد.
فیلمبردار: چه کسی اینا رو فرستاده؟
رزمنده: والا نمیدونم! اسم و مشخصاتشون رو نمیدونم؛ بهشون میگن عدهای از امت حزب الله جهانی. حالا این امت حزب الله میخواد ایرانی باشه، میخواد لبنانی باشه، میخواد هر جایی باشه.
فیلمبردار: به نظر شما رزمندهها این همه روحیه رو از کجا آورده اند؟
رزمنده: امام در پیروزی و شکست، در همه حالتها روحیه اش یکی بود. فرقی نمیکنه؛ شکستهای ظاهری، پیروزیهای ظاهری! قصد و غرض ادای تکلیفه ان شاءالله
فیلمبردار: شما چه پیامی برای خانوادههای شهدا و اسرا و چه پیامی برای امام دارید؟
رزمنده: برای امام؟!... کار من پیام دادن برای امام نیست؛ فقط اینو بگم که ایشون دعا کنن که ما معنی ولایت فقیه و تبعیت بی چون و چرا و صددرصدی از ایشون رو بفهمیم؛ تا دیگه ایشون مجبور نشن تو پیامشون در رابطه با مسئله صلح این جوری از مردم درخواست کنن که مردم مسئله صلح رو درک کنن. اگه ما ولایت فقیه رو درست تشخیص بدیم، بی، چون و چرا تمام مسائلی رو که ایشون بفرمایند سمعا و طاعتا باید اجرا کنیم.
فیلمبردار: حرف دیگهای ندارید؟
رزمنده: حرف خیلی زیاده، ولی بهترین حرفی که میشه زد اینه! تبعیت بی چون و چرا از امام، از ولایت فقیه.
فیلمبردار دوست دارد بیشتر بشنود: خوب همین؟!
پاسخ میشنود: بابا تموم شد فیلمتون، بسه دیگه!
و باز صدای خنده رزمندهها بلند میشود و فیلمبردار رضایت میدهد.
شبیه به این گفتگو در میان فیلمهای مستند به جا مانده از دوران دفاع مقدس کم نیست. کافی است کلیدواژه رزمنده، دفاع مقدس یا هر کلمه مرتبطی را در جستجوگرهای اینترنت بنویسی؛ تعداد زیادی فیلم و نماهنگ پیش رویت قرار میگیرد که از دیدن و شنیدنش سیر نمیشوی.
مصاحبههایی که پر است از سادگی، صفا، خلوص و ایمان، و امید به لطف و امدادهای الهی. از آدمهایی که خاص و متفاوت نبودند. مثل همه هم سن و سال هایشان پر شر و شور و با انگیزه بودند. در میانشان آدمهای غریبه با دین هم بودند. آدمهایی که در طول عمرشان شاید یک رکعت نماز هم نخوانده بودند. مثل شاهرخ ضرغام. کسی که از کودکی خلق و خوی پهلوانی داشت.
در جوانی به سراغ کشتی رفت. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما و رفقای نااهل، اما دست به دست هم داد و از او شخصیتی ساخت که کسی جلودارش نبود. دعوا و چاقوکشی کار هر شبش بود. پدر نداشت. مادر پیرش هم نمیتوانست کاری جز دعا بکند؛ اما دعاهایی که اثر کرد. بعد از آن شاهرخ همیشه میگفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب شده بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود: فدایت شوم خمینی. در روزهای اول جنگ از همه جلوتر پا به میدان گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمن برای سرش جایزه تعیین کرد. شاهرخ شهید شد؛ اما پیکرش پیدا نشد. بعدها تنها مصاحبه انجام شده با او منتشر شد که در آن با لحن و منشی لوطی گرانه میگفت: به کلیه هموطنان عزیزم و تمام رزمندگانی که در جبهههای جنگ هستند این قول را میدهم که تا ماههای آینده همه اینها را به درک واصل خواهیم کرد و تمام تجهیزاتشان به غنیمت گرفته خواهد شد. به خاطر اینکه اینها ایمان ندارند؛ همان طور که امام حسین (ع) فرموده مکتب ما شهادت است و ما برای شهادت آماده ایم. خلاصه ما آمده ایم اینجا و تا زمانی هم که پیروز نشویم برنمی گردیم.
خلاصه هر جور که بودند، مثل شاهرخ ضرغام یا هر آدم دیگری، در جبهه شبیه به هم میشدند. حتی اگر فقط برای بُر خوردن با بزرگترها یا به عشق همراه شدن با دوستانشان به جبهه میرفتند.
جسور و خوش غیرت بودند؛ با همین غیرت بود که داوطلبانه و بی ترس راهی جبهه میشدند؛ دل میبریدند از همه تعلقاتشان؛ از زیباترین بهانهها برای زندگی.
در یکی از همین مستندها در میان جمعیتِ رزمندههای عازم به جبهه، جوان رزمندهای را میبینیم که نگاهش به گوشهای از خیابان دوخته شده. دقایقی بعد از میان جمعیت بلند میشود و به سمت دیگر خیابان میرود. به نزد خانواده اش که برای بدرقه او آمده اند. نوزاد چند روزه اش را در آغوش میگیرد. فیلمبردار که نقش خبرنگار را هم ایفا میکند از داخل جمعیت تا لحظهای که آن رزمنده نوزادش را بغل میکند با او همراه میشود و میپرسد: چه شد تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟، پاسخ میشنود: خوب طبیعتا وظیفه است، چون امام دستور فرمودن. علاوه بر آن باید پرچمی را که از دست برادران شهید یا زخمی به زمین افتاده رزمنده دیگری به دست بگیرد.
در جبهه سن و سال، چندان مطرح نبود. نوجوانها و جوانها خیلی زود آبدیده میشدند. الگوهایی که با آنها بزرگ شده بودند در جبهه به کارشان میآمد. درسهای مکتب عاشورا در جبهه زیاد مرور میشد. فضای معنوی و روحانی آنجا، دل هایشان را آرام میکرد. تحول و معنویتی که رزمندگان جوان تجربه میکردند با کلام امام رابطه مستقیم داشت. کسی که اختیار تمام امور و از آن جمله فتح و نصر را به دست خدا میدانست. پاسخ تمام معادلات جنگی را در وعدههای الهی پیدا میکردند. اینکه برای دفاع رفته بودند، نه تهاجم و تجاوز؛ انگیزه و اعتماد به نفسشان را بیشتر میکرد. اینکه میدانستند جبهه حقند بر توکلشان به خدا میافزود.
نه از پیروزیها مغرور میشدند و نه از شکستها دلسرد. جوانهایی که مدام به خودشان تذکر میدادند که همه پیروزیها از لطف خداست نه قدرت آنها.
جنگ با همه تلخیهایی که داشت، با همه پیامدهایی که به جا گذاشت و با همه فرزندان خوبی که از این سرزمین گرفت؛ روح تقوا و معنویت را در وجود نسل جنگ زده تقویت کرد و کاربرد توکل به خدا را در عمل نشانشان داد.
شاید به همین دلیل است که وصیت نامه شهدا، سرگذشتها و خاطره نگاریهای به جا مانده از آن روزها، پر است از شگفتی و راهگشایی برای امروزمان. مثل وصیت نامه شهید محمدتقی امینیان که در آن خطاب به پدرش مینویسد: موتور گازی ام را بفروشید و هر چه پول دارم از بانک بگیرید؛ تمامش را به بیت المال تحویل دهید، چون شاید با این طرز درس خواندن حق من نبود که از بیت المال مصرف کنم، و من نمیتوانم جواب حق الناس را بدهم. خواهش میکنم در مصیبت هایتان مصیبت تمام امامان را بخوانید. به برادرم و خواهرم بگویید که هیچ ناراحت نباشید، چون شهادت بالاترین مقام یک انسان است، در خاتمه از تمام مردم میخواهم که جبهه را فراموش نکنند این جبهه، جبهه حق در برابر باطل است اگر جبهه را فراموش کنید حق را فراموش کرده اید، و همچنین امام را تنها نگذارید دیگر عرضی ندارم جز التماس دعا.
شیرینی طعم آن خودسازیها در جبهه، حالا به نسل جنگ ندیده هم چشانده شده. نسلی که آماده باش است و در هر بحرانی پا به میدان میگذارد تا سایه امنیت و آرامش از سر این کشور کم نشود. شبیه به تمام مدافعان سلامتی که این روزها مسئولانه در خط مقدم مبارزه با کرونا فعالیت میکنند. شبیه به خانم صالحی پرستار بیمارستان امام خمینی تهران که میگوید: این روزها بحرانی در کشور ما به وجود آمده که سنگر و جبهه ایران را تغییر داده؛ امروز سلاح های ما هم تغییر کرده. سلاحهای ما از توپ و تفنگ به آمپول و دارو و تلاش برای زنده نگه داشتن مریض هایمان و حل این بحران تغییر کرده. داریم تلاش میکنیم که از جان تمام مردم ایران دفاع کنیم.
از چهل سال پیش تا امروز هرگاه به آن روزها رجوع کرده ایم عاقبتی خیر برای کشور و ملتمان رقم خورده است.
مایه افتخارمون علاوه بر جبه توی شهرک مهدیه هم معروف هستند برید از قدیمی های شهرک بپرسین میگن این نازنین کی بوده