به گزارش
خبرگزاری صدا و سیمای استان تهران؛ حجت الاسلام حامد حسینیان در مراسم یادبود ارتحال حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان که در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) برگزار شد، بیانیهای قرائت کرد.
در این بیانیه آمده بود:
دوستان روحانی مجاهد، مرحوم حجت الاسلام روح الله حسینیان، بهتر از هرکس میدانند او اهل خودستایی نبود و ما نیز در دامان پدر چنین تربیت یافتهایم. آنچه مرا مایل به نوشتن این متن کرد، دفاع از شخص پدر نبود، دفاع از مکتبی بود که فرزندان خمینی (ره) در آن بزرگ شدهاند.
این روزها، هیاهوی رسانهها، نشان از آخرین تلاشهای ایذایی جبهه باطل دارد. اکنون که نظام سلطه، به فرومایگی اندیشه لیبرال دموکراسی پی برده، آخرین تیرهای مکرش را در کمان نهاده تا آسمان را برای درخشش خورشید اسلام شیعی، تیره و تار کند.
اکنون که به زندگی آن مجاهد عالم نگاه میکنم، فراز و فرودهایش را زیباتر میبینم. چه زیبا امام عزیزمان، فرزندانش را تربیت کرده بود که خدا را به توحیدش بشناسند و در عالم جز او مؤثری نبینند. پدرم که به مکتب کربلا درس گرفته بود، محافظهکاران را شرمساران تاریخ میدانست و پایداران را بر فراز.
حاج روح الله به خدایی باور داشت که دریا را برای موسایش شکافت و پیامبر اسیر در تحریمش را به فتح مبین رساند و آوازهاش را عالمگیر کرد.
پدرم، مهربان بود و پرکار. اهل انفاق بود و یتیم نوازی. پدرم چه زیبا آخرین درسهای زندگی را روز تدفینش برایم گفت. بخشی از مهرورزیها و خدمات حیاتش را از زبان کسانی شنیدم که، چون پدر از دست دادهها گریه میکردند. جاذبه و دافعهاش دیدنی بود، حتی محکومانش هم دوستش داشتند. تلاشش جذب اکثری بود و دافعهاش تنها برای آنان بود که نفاق، دلهایشان را میرانده بود.
میدانم، فکر حاج روح الله را دوست نداشتند، چون اشرافیت و خوی استکباریشان را دوست نداشت؛ دوستش نداشتند؛ چون آزاده بود و کدخدا در چشمانش حقیر بود؛ آزاده بود، چون در فرجام عزت کشور، اهل معامله نبود و ساده لوحانه به دشمن اعتماد نداشت.
حاج روح الله، وامدار شخص و جریانی نبود؛ تنها مرادش، رهبرش بود و آرزویش شهادت در رکابش بود. میدانم شب پرستان، آفتاب حضورش را دوست نداشتند؛ چون شجاعت و مردانگی مردان تمدنساز را دوست ندارند. شاید امروز به افسانهها شبیهتر باشد که سرباز روح الله، زمانی که سیستان عزیزمان ناآرام بود، داوطلبانه عازم شود، مجاهدانه در نبرد تن به تن، به شکار شبانه اشرار رود و نامه بنویسد که حقوق ۷ هزار تومانیام زیاد است!
خاطرات حاج روح الله را که مرور میکنم به آن همه غیرت افتخار میکنم. افتخار میکنم که برای حماسه ملی دفاع در جنگ تحمیلی، اولین موشکها را به تنهایی و با تکیه بر دیپلماسی عزتش خرید. افتخار میکنم به پدری که به نگهبانی مقام زعامت امت اسلام و به پاسداشت حفظ دستآوردهای انقلاب، گاهِ انحراف بیوت ساده لوحان، به تنهایی و بدون هیچ حمایتی، خانههای تاریکشان را ویران کرد و نشان داد که بازدم شاگرد شاگرد خمینی، طوفانی به پا میکند که خانههای امن را، یک شبه ویران میکند.
پدرم را دوست داشتم، به خاطر همه شجاعتهایش، به خاطر همه ایستادگیهایش؛ ستایشش میکننم به خاطر اینکه هیچگاه مرعوب فضاسازی فتنه سازان نشد و هر وقت پیکان حوادث تیزتر میشد، مشتاقتر بود. دوریاش از پست و مقام بر وارستگیاش افزوده بود. مرد فرار از میدان نبود. بیرون از میدان هم میتوانست رزم کند. از مشورت و همفکری دریغ نمیکرد. شاید بهترین خدمتش در این سالها، آغوش همیشه بازش، برای دلسوزان و خیرخواهان بود.
حاج روح الله نه تنها در جهادش مردانه بود که در نبرد فرهیختگان نیز فرهیخته بود. ربع قرن هر چه در توان داشت برای ثبت مجاهدت یاران در بزرگترین انقلاب نور، به کار بست و یکی از کارآمدترین مراکز تاریخ پژوهی را مدیریت کرد. او در این سالها به این بسنده نکرد و دورهای از اسلامشناسی نیز تدوین کرد. ۲۱ کتاب خود نگاشتش، در فقه، سیره اهل بیت، تاریخ معاصر، تاریخ تحلیلی سیاسی شیعه و آموزههای کلامی اسلام شناسی، یادگار حیات بابرکتش بود.
عمری مجاهدتش، رفتنش را هم با شکوه کرد. آرام بود و هیچگاه پشیمان نبود. آن روز سخت که در آخرین نجواهای پدرانه پسرانه برایش تلقین میخواندم، وقتی برایش دعا میکردم ثبتک الله بالقول الثابت، دلارام بودم. رفتنش را دوست داشتم؛ چون سرانجام مجاهدتهایش در دفاع از اسلام و انقلاب به مهر رضایت رهبرش پایان گرفت.
خوشحالیم از این که در آخرین روزهای حیاتش با اینکه هوشیار به آمدن محرم نبود، با تن نیمه جانش برای علی اکبر حسین ع، روضه خوان شده بود. خوشحالیم که شاید به رسم سر بر دامن گرفتن اصحاب، برایش خشتی از گنبد امیرمؤمنان آوردند و بالش زیر سرش شد. خشنودیم که حاج روح الله عمری مصیبتزده به مصیبت اربابش حسین ع بود و به برکت هفت سفر زیارت پیاده اربعینش، به تحفههای سرداب و گوهرهای تربت آستان جانان، تطهیر یافت و بیرق گنبد اباعبدالله الحسین ع برای آخرین سفر همراهی اش کرد.
باری به هر جهت این ورقها که از عمر پدر خواندم، همه پایان شد. آنچه پایان ندارد دلدادگی به ربوبیت الهی است. آنچه پایدار است عشق و ارادت ماست به امامت، به ولایت، به آرمان بلند مهدویت. آنچه در پیش داریم عزم ملی است برای آشکار کردن شکوه تمدن اسلامی؛ و اکنون فصل بیعت است؛ بیعت با رهبری فرزانه. پس به فریاد سرخ دویده در رگهایمان، سوگند، که تا آخرین قطره جان، در کنارت میمانیمای خراسانیترین سردار.
والسلام.
یازدهم شهریور ۹۹