پخش زنده
امروز: -
روابط میان رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس همواره دغدغه آمریکا بوده است و در اوضاع کنونی آمریکا تلاش میکند با آشکارسازی این ارتباط، موازنه قدرت در خاورمیانه را تغییر دهد.
موازنهای که امروز با وجود تمامی تلاشها و سرمایهگذاری هفت تریلیون دلاری امریکا در منطقه به سود محور مقاومت است و لذا این طرح با اسم رمز «ایرانهراسی» و مقابله با نفوذ ایران در منطقه در حال اجرا است.
به گزارش خبرگزاری صداوسیما به نقل از نورنیوز؛ آشکارسازی روابط سیاسی امارات متحده عربی با رژیم صهیونیستی ادامه راه حکام سازشکاری است که بعد از شکست از رژیم صهیونیستی، آزادی قدس شریف را فقط از لابی هتلها و کنفرانسهای بینالمللی دنبال کردند و هیچ دستاوردی جز اعطای امتیازهای مکرر عقبنشینی از آرمان فلسطین نداشتهاند.
کشورهای عربی به طور رسمی چهار بار در سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ با رژیم صهیونیستی وارد جنگ شدند که جز در یک مورد که موفقیت جزئی داشتند، در بقیه موارد شکست خوردند.
توافقنامه ننگین «کمپ دیوید» با امضای مشترک «انور سادات»، «مناخم بگین» و «جیمی کارتر» سرآغاز سیر قهقرایی حکام محور سازش شد و مصر نخستین خاکریز فتح شده در این روند بود.
از سال ۱۹۶۷ تاکنون منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا شاهد طرحهای متعدد و مذاکرات صلح بیشماری بوده، اما نتیجهای جز عادیسازی روابط مصر و اردن با رژیم صهیونیستی، توسعه شهرکسازی در سرزمینهای اشغالی، تداوم اشغالگری صهیونیستها و روابط پنهان حکام عرب محور سازش با رژیم صهیونیستی نداشته است.
در طول این سالها دل بستن به مجامع بینالمللی فقط منجر به دو قطعنامه ۲۴۲ و ۳۳۸ شورای امنیت شد، قطعنامههایی که بر بازگشت رژیم صهیونیستی به اراضی اشغالی پیش از ۱۹۶۷ و معاوضه زمین با صلح تاکید داشت که البته همان هم محقق نشد.
بعد از جنگ ۱۹۷۳ کشورهای عربی از پیروزی در جنگ مأیوس شدند و راه سازش را در پیش گرفتند.
طی ۴۷ سال گذشته علاوه بر امضای موافقتنامه کمپدیوید میان مصر و رژیم صهیونیستی و موافقتنامه صلح اردن با این رژیم، محور غربی ـ عبری تلاشهای پیدا و پنهان خود را برای پیوند زدن این محور با محور عربی آغاز کرد که کنفرانس مادرید در سال ۱۹۹۱ بسترساز این پیوند بود.
هدف از این کنفرانس که آمریکا و شوروی برگزار کننده آن بودند و نمایندگانی از اردن، لبنان، سوریه، اسرائیل و مصر نیز در آن حضور داشتند انعقاد پیمان صلحی همچون توافق اسرائیل و مصر با سایر کشورهای عرب بود.
این کنفرانس نتیجه ملموسی به دنبال نداشت، اما بستر گفتگوهای پنهانی برخی حکام عرب محور سازش با رژیم صهیونیستی را فراهم کرد که به موافقتنامه اسلو در سال ۱۹۹۳ منتهی شد و طی آن «یاسر عرفات» رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین و «اسحاق رابین» نخستوزیر رژیم صهیونیستی یکدیگر را برای گفتگوهای آینده به رسمیت شناختند.
بر اساس این توافق مقرر شد رژیم صهیونیستی در چند مرحله از نوار غزه و کرانه غربی عقبنشینی کند و تشکیلات خودگردان فلسطینی در یک دوره انتقالی پنج ساله در این مناطق تشکیل شود و در نهایت راهکاری برای اجرای قطعنامه ۲۴۲ و ۳۳۸ شواری امنیت مهیا شود.
بعد از کنفرانس مادرید گفتگوی کمپدیوید در سال ۲۰۰۰ با میانجیگری «بیل کلینتون» شکل گرفت که به دلیل زیادهخواهیهای رژیم صهیونیستی به سرانجامی نرسید.
محور عربی از سال ۲۰۰۱ در قالب «مذاکرات طبا» در مصر به محور عبری ـ غربی پیوند خورد و از طرح صلح عربستان رونمایی شد طرحی که از آن به عنوان طرح صلح عربی نام میبرند مصر به نشست سران اتحادیه عرب در سال ۲۰۰۲ در بیروت و بر بازگشت رژیم صهیونیستی به مرزهای سال ۱۹۶۷ و تشکیل یک کشور فلسطینی در کرانه باختری و نوار غزه تاکید داشت و در ازای آن مقرر شد تمام کشورهای خاورمیانه اسرائیل را به رسمیت بشناسند.
این طرح که در قالب نقشه راه در سال ۲۰۰۳ از سوی آمریکا، روسیه و اتحادیه اروپا با همراهی سازمان ملل متحد دنبال شد در سه مرحله پیشبینی شده بود و در آن از تمامی طرفهای حامی فلسطین خواسته شده تا خویشتنداری پیشه کنند و اسرائیل هم احداث شهرکهای صهیونیستنشین را متوقف کند و موضوع تشکیل کشور مستقل فلسطینی با مرزهای موقت به کنفرانسی دیگر موکول شد.
این نقشه راه در نهایت به توافقنامه ژنو منتهی شد که نقشه راه پیشنهادی را رمزگشایی کرد. بر اساس این توافق، توافق سیاسی بر ایجاد امنیت و جو اعتماد ترجیح داده شد و مقرر شد تا فلسطینیان از حق بازگشت به سرزمین مادری صرف نظر کنند و در مقابل صهیونیستها احداث چند شهرک را متوقف و زمینهای آن را به فلسطینیها واگذار کند.
در حالی که اعراب مسیر آزادسازی قدس اشغالی را از لابی هتلها دنبال میکردند، جریان مقاومت شکل گرفت، رشد کرد و به سنگری نفوذ ناپذیر در برابر اشغالگری و طرحهای آمریکا و رژیم صهیونیستی برای منطقه تبدیل شد، رویکردی که تمامی معادلات محور سازش را به هم ریخت.
علیرغم شکست کشورهای عربی در چهار جنگ با رژیم صهیونیستی و سازش مصر و اردن، لبنان توانست با مقاومت در سال ۲۰۰۰ رژیم صهیونیستی را وادار نماید بدون گرفتن هرگونه ما به ازاء از لبنان، این منطقه را تخلیه نماید و این موجب تثبیت غلبه رویکرد مقاومت در برابر رویکرد سازش شد و موجب شد تا محور عبری عربی در جنگ ۲۰۰۶ شکل بگیرد.
در سال ۲۰۰۶ محور غربی، عبری و عربی به این نتیجه رسید که حزبالله سنگ بزرگی در مسیر رسمیت یافتن رژیم صهیونیستی است لذا جنگ دوم رژیم صهیونیستی با هدف نابودی حزبالله کلید خورد، جنگی که هدف آن تولد خاورمیانه جدید بود.
این جنگ با حمایت سیاسی و اطلاعاتی آمریکا و اروپا، حمایت مالی حکام عرب محور سازش و ماشین جنگی رژیم صهیونیستی شعله ور شد. آنها آمده بوند تا به زعم خود سر افعی را از بدن جدا کنند، اما ۳۳ روز مقاومت مردم لبنان موجب شد تا فرزند خاورمیانه جدید مرده متولد شود.
پیروزی حزبالله بسترساز شکلگیری محور مقاومت در منطقه شد، جریانی که محور سازش طی یک دهه گذشته توطئههای بیشماری برای نابودی آن تدارک دید.
از پروژه مخدوش کردن چهره مقاومت تا ایجاد فتنههای طایفهای و شکلگیری گروههای تروریستی داعش در سوریه و عراق و از شعلهور کردن آتش جنگ فرقهای و تکفیری در این کشورها تا اعمال تحریمهای ظالمانه علیه کشورهای حامی مقاومت و در نهایت ترور و حذف فیزیکی فرماندهان مقاومت از جمله سردار «حاج قاسم سلیمانی» و «ابومهدی المهندس»، همه و همه توطئههایی بود که در این مدت برای شکستن کمر مقاومت از سوی این محور خبیث طراحی و اجرا شد که البته به هدف خود نرسید.
اعلام طرح «معامله قرن» آخرین تلاش محور سازش برای خاموش کردن آرمان فلسطین بود و اهداف تمامی توافقنامهها و گفتگوهای محور سازش در ۴۷ سال گذشته را دنبال میکند، البته با یک تفاوت شاخص و آن آشکارسازی روابط میان حکام عرب محور سازش با رژیم صهیونیستی و اردوکشی آشکار در برابر محور مقاومت است.
حالا حکام وابسته محور سازش با فشار آمریکا و رژیم صهیونیستی به بهانه ایران هراسی و در عمل برای مقابله با محور مقاومت در صدد ایستادن پشت سر دشمن اشغالگری است که روزی وعده آزادی یک هفتهای سرزمین اشغال شده فلسطین را از دست او به آوارگان داده بودند.
البته در آغاز راه، حکام عرب بیهویتی همچون امارات متحده عربی یا بحرین جلودار هستند تا بستر لازم را برای حضور عربستان و دیگر حکام مدعی آزادی قدس را فراهم کنند. کشورهایی که سابقه روابط پنهانی آنها با رژیم صهیونیستی بر کسی پوشیده نیست.
اما علت آشکارسازی این روابط در شرایط کنونی چیست؟
روابط میان رژیم صهیونیستی و کشورهای عرب حوزه خلیج فارس همواره دغدغه آمریکا بوده و هست و در شرایط کنونی آمریکا تلاش میکند با آشکارسازی این ارتباط، موازنه قدرت در خاورمیانه را تغییر دهد، موازنهای که امروز با وجود تمامی تلاشها و سرمایهگذاری هفت تریلیون دلاری امریکا در منطقه به سود محور مقاومت است و لذا این طرح با اسم رمز «ایرانهراسی» و مقابله با نفوذ ایران در منطقه در حال اجرا است.
ایران از زمان حمله آمریکا به افغانستان در سال ۲۰۰۱ و اشغال عراق در ۲۰۰۳، پیشرفت ژئوپلیتیکی داشته و در جریان مقابله با تروریست در عراق و سوریه جایگاه خود را در میان ملتهای منطقه تثبیت کرده است.
واقعیت این است که برخی از کشورهای عرب حوزه خلیج فارس و رژیم صهیونیستی سالهاست ایران را تهدیدی برای خود میدانند، چه، ایران تنها قدرت منطقهای است که در برابر آمریکا سر تعظیم فرود نمیآورد.
از سوی دیگر ایران و چین در آستانه انعقاد قراردادی راهبردی ۲۵ ساله است، چینیها قصد دارند بر اساس این قرارداد ۴۰۰ میلیارد دلار در صنعت نفت و گاز و سایر پروژههای زیربنایی سرمایهگذاری کنند و ایران میتواند تحریمهای یک جانبه آمریکا را دور بزند.
البته چین هم میتواند نفوذ خود را در خلیج فارس تقویت کند و آمریکا را به عنوان قدرت سنتی مسلط بر منطقه به چالش بکشد. از این نظر، «توافق ابراهیم» را میتوان به عنوان یک جبهه ژئوپلیتیکی جدید دانست که علیه ایران گشوده شده است.
امارات متحده عربی هرچند ممکن است توافق صلح ابراهیم را بسترساز تعویق الحاق مناطق بیشتری از اراضی فلسطین به رژیم صهیونیستی بداند، اما این نکته قویا از سوی نتانیاهو رد شده است.
برخی حکام عرب حوزه خلیج فارس تلاش میکنند تا برای دوره پسا ترامپ یک حامی منطقهای برای خود دست و پا کنند و با شکلگیری یک هلال عبری ـ عربی به تقابل با محور مقاومت ادامه دهند چرا که به خوبی میدانند ملتهای عرب حامی طرحهای سازشکارانه آنان نیستند.