امروز ۲۵ اردیبهشت، روزی است که در تقویم رسمی ما با نام «حکیم ابوالقاسم فردوسی» آراسته شده است.
امروز ۲۵ اردیبهشت، روزی است که در تقویم رسمی ما با نام «حکیم ابوالقاسم فردوسی» آراسته شده است. فردوسی بزرگ که خود به تنهایی نه یک شاعر که ادیبی توانمند است. او که در قرن چهارم هجری قمری زندگی میکرد، از شاعران نسل اول فارسی دری بود که به روح این زبان وفادار ماند و با اشعاری ساده و بی پیرایه توانست به شاخصی برای درست نویسی ایرانیان تبدیل شود. شاعری که شاه بیت شعرهایش، خلاصه دیدگاه اوست. " به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد" اول تاکید بر خداوند به عنوان یکتای هستی چنان که او شاهنامه اش را با ستایش از خدا آغاز کرده است: "خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای" و بعد تاکید او بر "خرد" که در سراسر شاهنامه، شاعر را حتی با افسانه ایترین داستان هایش پیش میبرد. منطقی که حلقههای زنجیر تخیل او را باورپذیر میکند به نحوی که ما "رستم" را با قدرتی شگفت انگیز و "ضحاک" را با مارهایی بر دوش میپذیریم. جهان فردوسی، اما در کنار تمام جنگها و زورآزماییها، آرمان شهری است که با عدل رویایی "فریدون" همراه است، با وفاداریهای رستم و با بلندمرتبهترین خصلتهایی که کاخ شاهان را به زیر میکشد و کاخی دیگر در کنارش بنا میکند: "برآوردم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند " و به این ترتیب است که امروز از کاخ "سلطان محمود" اثری نیست، اما از کاخ فردوسی به شکلهای مختلف و در چاپهای رنگارنگ و در تمام کتابخانههای دنیا نام و نشانی است. فردوسی، حافظه تاریخی یک ملت است. او تمام قصههای قدیمی را ثبت و ضبط کرده و در قالب نظم آورده است. گرچه او خود به کتاب "شاهنامه منثور ابومنصوری" به عنوان الگوی کاری اش نظری داشته است، اما آن چه در مروارید بیت هایش به آن میرسد جواهری گرانبهاست در دستان ما ایرانیان که اکنون حتی آبشخور کتابهای کودکانمان هم هست. سالهای سال است که بازار نشر ما از افسانههای فردوسی به شکلهای مختلف رنگ میگیرد. سالهای سال است که هر که زوری دارد رستم است و هر که خیانتی دارد ضحاک است. سالهای سال است که نمادهای فردوسی در زندگی ما وجود دارد، حتی اگر فردوسی را نخوانده باشیم. سالهای سال است که از مرگ سهراب اشک میریزیم بی خبر از این که تراژدی او یک تراژدی پرتکرار در تاریخ ادبیات جهان و حماسههای قدیمی اقوام مختلف است؛ و فردوسی از این روست که بزرگ است. حتی اگر از شاهنامه اش اجرت خوبی نگرفته باشد ... او تنها زمانی توانست توجه سلطان محمود را به خود جلب کند که سالها از نگارش و تدوین شاهنامه گذشته بود. روزی سلطان بی قید به خودش آمد تا پاداشی به او بدهد، اما وقتی صله سلطان به دروازه شهر رسید، پیکر فردوسی را از دروازهای دیگر بیرون میبردند. او که قربانی بی خردی سلطان شد، زندگی خود را در آرمان شهری که ساخته بود به صورت دیگری ادامه داد و از این رو، قرن هاست که از حیاتش میگذرد. شاعری که کتابش را با خرد آغاز کرد، خود به تمامی خرد شد و قدرتش را رستم وار به رخ کشید: "توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود".