پخش زنده
امروز: -
برای این قسمت از برنامه بدون تعارف به سراغ یکی از بچههای جنوب شهر تهران رفتیم که نیمی از عمرش را برای ورزش جانبازان و معلولان صرف کرده.
متن گفتگوی کامبیز رضوانی خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما با محمود خسروی وفا به شرح زیر است:
قسمت ۱۴۶ برنامه بدون تعارف
مجری ـ سلام
میهمان ـ سلام یا علی (ع)، خدا قوت
مجری ـ من دنبال این میگشتم، منشی، نمیدانم مسئول دفتری.
میهمان ـ من خودم منشی ام حقوقش را میگیرم.
مجری ـ هنوز منشی ندارید؟
میهمان ـ نه نه حقوقش را خودم میگیرم.
مجری ـ حقوقش رو خودتون میگیرید؟
میهمان ـ فقط بهش بگو من را شات لاین بگیره چاله چوله ما را نشان نده ها.
مجری ـ دیگر سنی ازتون گذشته. چارهای نیست.
میهمان ـ زوم نکنید روی ما.
مجری ـ چطورید؟
میهمان ـ چاکر شما.
مجری ـ مبارکِ نشانتان باشد.
میهمان ـ نشان ما که نیست نشان جمهوری اسلامی است. جام مردم و جامعه ورزش به طور خاص.
مجری ـ عالیترین نشان پارالمپیک دنیا.
میهمان ـ عالیترین نشان پارالمپیک دنیا که به این سادگی هم به کشورها نمیدهند یعنی یک مقامات خاصی میدهند حالا هم ما جزو مقامات شدیم احتمالاً شاید حقوقمان یک مقدار برود بالا.
مجری ـ شما مگر دنبال حقوق بودید؟
میهمان ـ شوخی میکنم حالا، همه هستند بابا دیگه.
مجری ـ این نشان را برای این به شما دادند من خواندم که گفته بودند فردی تأثیرگذار در رشد رشتههای پارالمپیکی چه در کشور خودش چه در جهان، درسته؟
میهمان ـ بله. سه کشور در دنیا رشد فوق العادهای داشتند؛ چین، برزیل و ایران. ایران در زمینه تأثیرگذاری در ورزش در دنیا الهام بخش شده برای دنیا.
مجری ـ به چند نفر این نشان را اهدا کردند؟
میهمان ـ هر دو سال یکبار به شش نفر. بلا استثنا ۱۲۹ کشور میخواستند بیایند تبریک بگویند من برای اینکه اینها به هر حال بعضی هاشان خانم هستند میخواهند دست بدهند میخواهد ابراز احساسات بکنه قایم شده بودیم یک طوری رفت و آمد میکردیم که به تور اینها نخوریم اینجا عزلمون نکنند بابت این.
مجری ـ نه دیگر اینطوری میکردین دیگه (دستها به هم)
میهمان ـ آخه بعضی موقع شرایط طوری میشود که دیگر اینجاها نمیرسد.
مجری ـ چی شد این نشان را تقدیم کردید به شهید ابراهیم هادی؟
میهمان ـ من دیدم که مقام معظم رهبری به ابراهیم هادی اشاره میکنند که کتاب این را من چند بار خواندم. اشاره میکنند که نه فرمانده لشکر بوده و نه فرمانده تیپ بوده، اما خب خصوصیات ویژه داشته. خودم دو هفته پیش رفتم که بروم سر قبرش، گمنام است مزار دارد، اما مزار نمادین دارد دیدم من نمیتوانم بروم جلو این یک بخشش بود.
مجری ـ چرا نمیتوانستید بروید جلو.
میهمان ـ جمعیت.
مجری ـ شلوغ.
میهمان ـ شلوغ. سر یک شهید گمنام راست راستش هم ته دلم بخواهی خودم میخواستم گنده کنم خودم را وصل کردم به شهید، کاسبی کردم.
مجری ـ با اسم شهید؟
میهمان ـ آره اینها به درد نمیخورَد اینها پولک است. ربیع الاول هم است میبخشید.
مجری ـ نه اینها اشکهای قشنگی است.
میهمان ـ واقعاً خواستم ماندگار کنم خودم را، چی جوری ماندگار میشوم به شهید وصل شوم اگر به شهید وصل نشویم رفتنی هستیم ۳۰ سال رئیس باشی ۴۰ سال رئیس باشی، رئیس جمهور باشی هممون میریم. من کاسبی کردم هی گشتم به یک شهید دستم رو آن ور بگیرد.
مجری ـ آقای خسروی وفا چند سالتون است؟
میهمان ـ بزنم به تخته البته من رو هیچ کس با ریش ندیده با رفیقان این چند روزه گفتم چرا ریش گذاشتی گفتم میخواهم بروم وام بگیرم این رو برای ربیع الاولش میگویم البته بعد شوخی کردم گفتم بهش ببین آن زمان که به ریش وام میدادند گذشت الآن یکی باید ریش نداشته باشی دو باید ریشه نداشته باشی سه باید ضامن معتبر نداشته باشی.
مجری ـ این طوری وام میدهند؟
میهمان ـ اگر این سه تا باشد وامهای درست حسابی میدهند ما هم که میبینیم اکثراً این جوریه دیگه، خلاصه، اما به ذهنم رسید که محرم و صفر که من ریش گذاشتم بگذار باشه که سن معلوم شود من ۶۵ سالم است.
مجری ـ بعد همه میگویند این آقای خسروی وفا تا کی قرار است تو ورزش بماند.
میهمان ـ من میترسم که آقای جنتی رضایت ندهد من با آقای جنتی جفتمون با هم کار کردیم با هم هم تمام میکنیم ان شاء الله.
مجری ـ حاج آقا ناراحت میشود ها.
میهمان ـ من نوکر حاج آقا هستم این حاج آقاست که توانسته تو انتخابات بیخ گلوی نامحرمها را بگیرد من نوکر حاج آقا هستم دست حاج آقا را میبوسم.
مجری ـ درسته.
میهمان ـ لذا اینجا خواستم مردم بخندند ان شاء الله حاج آقا به فرزند خودش اجازه میدهد ناراحت نمیشود چاکرت هم هستیم حاج آقا نوکرتیم.
مجری ـ زنده باشی.
میهمان ـ الآن هم بهم نمیآید مگه کسی تو جمهوری اسلامی مسئولیتی را باید ول بکند.
مجری ـ صداقتت رو دوست دارم آقای خسروی وفا. بچه کدام محله ای؟
میهمان ـ اصالتاً من لب خط به دنیا آمده ام لب خط معروف است به شوش بزرگ شده تیر دوقلو هستم.
مجری ـ خانواده تان مرفه بود؟ بابا پولدار و اینها.
میهمان ـ به خدا من فوتبال را ول کردم برای اینکه دو زار بلیت برگشت از ورزشگاه شیرودی به میدان شوش را نداشتم.
مجری ـ پول تو جیبی یعنی نداشتید.
میهمان ـ دو زار پول تو جیبی نداشتم، اما الآن به ورزش خوب داره میدهیم ما الآن تو کشور دارند خوب میدهند خداییش بعد باز هم میگویند کم است.
مجری ـ حاج آقا عکسهای جوانیاتون را میدیدم تیپ شلوار جین و کلی به روز بودید ظاهراً.
میهمان ـ حالا خوشبختانه ما طی کردیم اگر روزهای اول بودیم که تو گزینش ردمون میکردند.
مجری ـ کلاً این طوری بودید دیگه، تیپ بچههای محل.
میهمان ـ بله بودیم راست میگویید دیگه نمیتوانیم که تغییر رنگ بدهیم که همونی که هستیم را نشان دادیم.
مجری ـ چند سالگی رفتید جبهه؟
میهمان ـ ۲۴ سالگی.
مجری ـ ۲۴ ساله تان بود.
میهمان ـ بله.
مجری ـ یکی از پاهایتان مصنوعی است درسته؟
میهمان ـ بله.
مجری ـ پای راستتان است.
میهمان ـ پای راست.
مجری ـ الآن چند سال است که با پای مصنوعی زندگی میکنید؟
میهمان ـ الآن ۳۶ ـ ۳۷ سالی است ۳۸ سالی است.
مجری ـ آن لحظهای که متوجه شدید پاتون رو از دست دادید قطع شده.
میهمان ـ به خدا قسم به اندازه ته خودکار ناراحت نشدم نه که من آدم بزرگی بودمها، لطف خدا برکت انقلاب، برکت جبهه به من داد.
مجری ـ چی گفتید آن لحظه.
میهمان ـ هیچی گفتم خب از امروز صرفه جویی میکنیم تو جوراب همین.
مجری ـ بعد شما خیلی حقوق و درآمد خوبی دارید از این ورزش؟
میهمان ـ تو طول ۳۶ ـ ۳۷ سال ۳۸ سال که تو انقلاب کار کردم تا به این لحظه یک ساعت اضافه کار نگرفتم تو عمرم یک روز حق مأموریت نگرفتم ضمناً منتی هم ندارم ها.
مجری ـ نمیگیرید اضافه کار؟
میهمان ـ تو عمرم نگرفتم میدانید چرا ما نسل اول سپاه بودیم آن زمان خیلی تو این مسائل حساس بودم.
مجری ـ که حقوقها را میریختند تو یک ظرف هر کی که هر چقدر میخواست برمی داشت.
میهمان ـ آره آره آدم خجالت میکشید به خدا. من اضافه کاری کنم پول بگیرم، موظفیم شهید رجایی میگفت: اگر به موقع آمدی به موقع رفتی وظیفه ت اگر دیر آمدی و زود رفتی خیانته اگر زود آمدی دیر رفتی و خوب کار کردی ایثاره این کشور با کارهای جهادی انقلابی پیش میرود نه با کارهای اینجوری.
مجری ـ بچهها آمدند با پارچ آب ریختند گفتند آقای خسروی وفا ممنوع کرده آب معدنی و برای چی.
میهمان ـ راست میگویند برای اینکه همه مردم دارند از این آب میخورند ما تو اداره آب معدنی برای چی استفاده کنیم مگر شما در خانه تان آب معدنی میخورید؟
مجری ـ نه آب شیر استفاده میکنیم.
میهمان ـ مگر من آب معدنی میخورم چرا ما تو اداره مان باید آب معدنی بخوریم چی شده که سوار ماشین میشویم میآیم یهو ورژنمون تغییر میکنه میرویم آب معدنی میخوریم باید آب معمولی بخوریم.
مجری ـ چرا شما در سال سفرهای خارجی که تو ورزش هست را خیلی هاش را نمیروید.
میهمان ـ واقعاً لزومی داره که مسابقات جهانی والیبال نشسته دارد برگزار میشود من آنجا باشم، اگر من نروم برگزار نمیشود اگر من نروم تیم قهرمان نمیشود، خب این بیجاست.
مجری ـ پس ما رئیس فدراسیون داریم سفر از لیستش نمیافتد.
میهمان ـ بله من یک رئیس فدراسیون یک روزی چند سال پیش دیدم حقوق ۵ ماه کارمندانش را نداده بود تا آن روز ۱۲ سفر خارجی رفته بود خب این سفر اگر نرفته بود پول اون حقوقها را میداد بعد ما میآییم میگوییم اعتبارات کشورمان کم است نه اعتبارات کشور کم نیست.
مجری ـ پولهایی که از بیت المال میدهیم مثلاً میلیاردی به بعضی از بازیکنها چی؟
میهمان ـ پول بده هر طوری خواست لباس بپوشه هر طوری خواست خال کوبی کنه هر طوری خواست ماشین سوار شه، هر طوری خواست عکس بیندازد مگر تو باشگاههای حرفهای آلمان این کار را میکنند؟
مجری ـ بعد هم میگویند زندگی شخصی ماست.
میهمان ـ اصلاً این جوری نیست، مدیران هستند که باید اصلاح شوند نه ورزشکارها.
مجری ـ شما چند سال در کنار رهبر معظم انقلاب بودید درسته؟
میهمان ـ شهید مفتح که ترور شد، آمدند سراغ من گفتند که این افرادی که وضعیت ورزشی شان تو گردان خوب است به ما معرفی کن ما هم معرفی کردیم گفت: خب خودت هم میآیی؟ گفتم باید استخاره بکنم، استخاره کردیم ما هم رفتیم تو کادر، تو کادر قرار گرفتیم نه پارتیای تو کادر حفاظت قرار گرفتیم رفتیم پیش آن مسئولش که ما را انتخاب کرد به هر حال قبول کردیم استخاره کردیم، گفتش که رانندگی بلدی گفتم بله گفتش این سوئیچ ماشین، داد گفت: آقای خامنهای را میشناسی گفتیم نه گفت: برو ستاد مرکزی سپاه، رفتیم ستاد مرکزی سپاه.
مجری ـ ایشان آن موقع تو چه سمتی بودند؟
میهمان ـ نماینده امام در سپاه و شورای عالی دفاع بودند و شورای انقلاب. همین آشنا شدیم سوار ماشین شدند، گفتند شما گفتم محمود، آقا، گفت: آقا برویم بهارستان.
مجری ـ شما رانندگی میکردید.
میهمان ـ ما هم رانندگی میکردیم رانندگی کردیم رفتیم والسلام.
مجری ـ شنیدم یک بار ایشان تو ماشین بودند شما ماشین را چپ کردید؟
میهمان ـ یک بار نه من همون روزی که سوار ماشین شدم یک ربع بعدش چپش کردم.
مجری ـ همون روز.
میهمان ـ بله ماشین تو بهارستان چپ شد.
مجری ـ چی شد؟
میهمان ـ ماشین چپ شد بلیزر بزرگ بود چپ شد خلاصه یک در بالا یک در پایین خلاصه ایشان تو ماشین وایستادند از ماشین آمد بالا و از آن طرف آمد پایین.
مجری ـ بعد آقا چی گفتند بهتون.
میهمان ـ تا به امروز هیچی نگفتند.
مجری ـ اصلاً به روتون نیاوردند.
میهمان ـ اصلاً به روم نیاوردند.
مجری ـ از ماشین که آمدند بیرون صدمه که ندیدند؟
مهیمان ـ نه صدمه ندیدند رفتند جلسه یک دو روز و سه روز و هی منتظر بودم که یک نفر بیاید از ما یک سؤالی جوابی به رخمان نیاوردند بعد یک چند وقتی هم گذشت گفت: محمود رانندگی ات خوبه ها.
مجری ـ بدون تعارفترین جملتون را بفرمایید. بسم الله با هر کس دوست دارید.
میهمان ـ ۱/ کارگر شما هستیم بدون تعارف ۲/ اینکه تو مملکت ما خیلی تعارف میکنید. تو مدیریت خواهشم میکنم با آرمانهای انقلاب تعارف نکنید، خواهشم میکنم با تعارف به کسی حکم ندهید.
یا علی.