پخش زنده
امروز: -
خوب می دانم، تفاوت هست بین خواستن من و خواستن تو که خواستت، "کن فیکون" است.
هزار دلشوره پشت همه خواستن های من است؛ به هر کس می رسم می گویم: دعا کن تا خدا، کربلائی ام کند رفیق!
کوله بارم را سبک و سنگین می کنم، سبک باشد بهتر است؛ فقط باید خاطرم جمع باشد از او که دعوتم می کند.
قرار است کوله بارم را پر کنم از اتفاقات خوب با آدم های خوب؛ از دیدنی ها و شنیدنی های جدید، با عطری از یاد معشوق.
از یک جایی به بعد؛ تمام دویدن ها، دل خواستن ها، نرسیدن ها و نشدن ها را دست بسته، پای حکمت شدن ها و نشدن هایش تسلیم می کنم.
برای کسی که هنوز نمی داند کجای مسیر عشق ایستاده و آیا مشمول گوشه چشم معشوق می شود، در حال و هوای معشوق ماندن، دردی جان کاه تر است.
نرفتن یک درد است و رفتن صد تا درد
آخر می دانی؛ نرفتن یک درد است و رفتن صد تا درد؛ من نمی گویم تمام آنها که یکبار رفته اند می گویند.
در حالی که دلشوره جا ماندن وجودم را گرفته؛ خبر می رسد، معشوق اذن به دیدار داده، سر از پا نمی شناسم، می ماند عبور از یک مرز به وسعت خودخواهی های خودم.
همه این مرزها؛ خسروی، مهران، چذابه و شلمچه نام هایی هستند برای مختصات جغرافیایی.
در این دنیایی که هر روز بیشتر عافیت طلب می شود باید پنجه در پنجه سختی ها بیاندازم، باید تمامی قواعد روزمره زندگی ام را بر هم بریزم، با آنها که نمی شناسم هم کاسه شوم.
قرار است در روزگار تعصبات شیطانی، چشمم را بر روی تمام رنگ ها ببندم؛ باید خالی شوم از هرگونه کینه، بغض، حسد و تا می توانم با خودم دوست داشتن را همراه کنم.
باید تمام آنچه را که عقل حکم می کند، کنار بگذارم، به صغری و کبری چیدن های عقل محلی از اعراب نگذارم، چه معنی می دهد، عقل رهبری کند وقتی دل، چشم بسته راه را نشانم می دهد.
گوش هایم را بر همه شنیده هایم در عصر ارتباطات می بندم، از تمامی خبرهایی که می خواهند مرا از ناامنی کربلا بترسانند.
این روزها، برای قرار دل بی قرار من، هیچ نقطه ای جز کربلا امن نیست.
از مرز خودخواهی های خودم که رد می شوم، می ماند یک مهر به اعتبار محبت حسین که باید بخورد بر صفحه دلم.
همه اینها در چشم بر هم زدنی ردیف می شود، چشم باز می کنم و خودم را در میان نخلستان های نجف می بینم، همان گوشه کنار خلوتگاه ساقی کوثر.
باید با او نجوا کنم، کمی از تنهایی هایم با او بگویم، آخر او تنهاترین بود در روزگاری که فقط چند صباح از حادثه غدیر می گذشت.
چشم های اشکبارم را به صحن و سرای بوتراب می دوزم، اگر باران چشم هایم امان دهد، می خواهم از او اذن دیدار پسر را بگیرم؛ اگر قبول کند، می خواهم پای پیاده، پای در رکاب حسین بن علی بگذارم.
زیارت نامه اش را می خوانم، در حریم ش که دلم آرام می گیرد؛ مسیرم را از وادی سلام می اندازم؛ مامن ارواح پاک.
از انها می خواهم برای راهی که انتخاب کرده ام، کمکم کنند، راهی که برای رسیدن به معشوق، "گام اول" شرط است؛ بقیه را خودش ردیف می چیند.
لبیک را می گویم، آنهم با تاخیری 1400 ساله
برای کسی که گفته بود،"کیست مرا یاری کند"، لبیک را می گویم، آنهم با تاخیری 1400 ساله.
قدم در وادی دلدادگی که می گذارم، پیش از همه، کلاهم را برای خودم قاضی می کنم، چه چیز تو را به این راه کشاند، با خودت، دنیایت و آخرتت چند چندی؟ اصلا چرا سالار اذن ورود داد؟
همه اینجا، غریبه هایی آشنا هستند؛ از آن دست آشناها که رگ خواب شان دست یکی است که همه را بی سر و سامان تا اینجا کشانده تا سامان شان دهد.
اینجا کم کم احساس می کنی، ذهنت اوج می گیرد، بزرگ تر می شود، مانند قلبت که وسعت یافته و ضربانش با تمام وجود برای مهربانی می تپد.
اینجا همه عاشقان حسین در قلبت جای می گیرند. دیگر سیاه و سفید، زبان و نژاد برایت بی اهمیت شده است و همه زائران را بی دلیل دوست داری، قطره هایی زلال که تنها بی تابی شان، رسیدن به دریای کربلاست.
نامت چیست؟ دلداده حسین
با یکی از آنها که در این راه هم قدم شده ام، هم کلام می شوم. جوان است از ایران آمده، نامش را می پرسم می گوید: دلداده حسین.
و همین دلداده حسین است که می گوید: راه امام حسین راه عشق است و مردم برای حضور در راهش، سر از پا نمی شناسند.
لابلای صحبت هایش می گوید: در قاموس حسین تفکیکی وجود ندارد، عرب، عجم، لبنانی و افغانی همه ریزه خوار سفره اویند.
و دوستش در تکمیل صحبتهای او می گوید: حضور در مسیر نجف به کربلا آنهم پای پیاده، برای آنها که طالب حقیقت اند، از نان شب واجب تر است.
او ادامه می دهد: این مسیر وادی عشق است و هرکس برای التیام دل خود قدم در این راه می گذارد، امام حسین نیازی به این حضور ندارد، ماییم که برای آرامش خودمان قدم در این راه می گذاریم.
"السلام ای پادشاه عالمین/
السلام ای تاج دارم یا حسین
***
بهر تو امروز میهمان آمده/
خواهرت از شام ویران آمده"
آنقدر با لهجه شیرین شمالی این شعر را زمزمه می کرد که مجبور شدم کمی صبر کنم تا با او هم کلام شوم.
سیده صغری سجادی پیرزن 60 ساله از جویبان قائمشهر روستای تونی چال آمده بود، قریب به 45 سالی است که ازدواج کرده، می گفت: به اصرار شوهرم را راضی کردم که رضایت دهد تا در این راه گام بردارم.
شوهرش هم می گوید: در این 45 سال، هیچ خواسته ای از من نداشته، تا اینکه از یک ماه پیش برای زیارت اربعین آنهم با پای پیاده اصرار می کرد و من خودم همراهی اش کردم.
عمود به عمود، تک تک روضه ها را لمس می کنی
عمود به عمود که گذر می کنی، تک تک روضه ها را لمس می کنی؛ روضه تشنگی، روضه خستگی قافله بی قافله سالار، و روضه غریبی را.
اینجا تاول های پایت هم، تو را یاد روضه می اندازد، صدای گریه دخترکان ارمغانی جز رقص اشک در چشمانت ندارد.
کالسکه های بچه ها تو را به گهواره ای که 1400 سال پیش در همین حوالی تا قیام قیامت خالی ماند، می اندازد.
برای خاکی که تو را می خواند، چادرهای خاکی هم، با تو صحبت می کنند، برایت مقدس می شوند؛ همین که پا می شوی، خاک را از دامن بتکانی، می مانی این تویی که خاک را می تکانی یا خاک است که تو را از تمام منیت ها می تکاند.
اینجا شب، تعریف روزمره خودش را باخته و روزمرگی های روز به فراموشی سپرده شده می شود.
شب از نیمه می گذرد و همه می دانند، حال دل دیوانه ای را که برای رسیدن به معشوق، بی اختیار شب زنده دار است.
در اولین شب، میهمان موکب " ابوخالد" می شوم، پیرمردی عراقی که عروس ها و نوه هایش میهمان داری می کردند.
بعد از ساعاتی استراحت در موکب با صفایش، نیمه شب قصد خداحافظی می کنم، به نشان قدردانی "تقبل الله" می گویم، و با روی گشاده می گوید: "تقبل الحسین".
پیر دوران دیده ای است، خوب می داند، حسین پیش خدا آبرو دارد؛ حسین که قبول کند؛ شفاعتش نزد خدا رد خور نخواهد داشت.
دمای بالای هوا، ایجاب می کند پیاده روی هایمان را از نیمه شب آغاز کنیم، تا خود اذان صبح بین تمام قدم هایی که برمی دارم فقط شکر این نعمت کافی است که در راه مولایم گام بی می دارم.
شیعه دو بال سرخ و سبز است که جان می گیرد
کوله پشتی من و همراهانم به این جملات مزین شده است؛" تک تک قدم هایم نذر آمدنت یا صاحب الزمان" و یا " زائران امام حسین، لشکریان امام زمان".
از پیرمردی که این جمله را بر روی کوله پشتی خود نصب کرده و سینه زنان طی طریق می کند، می پرسم، چرا به زیارت ثارالله می رویم و خط سرخ را در پیش گرفته ایم، اما دم از پشتیبانی از خط سبز می زنیم.
می گوید: شیعه به همین دو بال سرخ و سبز است که جان می گیرد؛ اما جان کلام این است که هر وقت مسیرت را از مولا جذا ساختی در چند قدمی تاریخ حقیقتی را در گودال به خون غلتان خواهی کرد. و حقیقت سر از نیزه در خواهد آورد.
و دوستش که پابرهنه است و سربند یا زهرا بر سر بسته می گوید: زائران پیاده اباعبدالله خود را به آب و آتش می زنند تا خود را، به او که حقیقت محض است و ثارالله، برسانند، تا مبادا در هیاهوی این دنیا، صدای امام عصر خود را نشنوند.
برخی هم به نیابت از رهبر معظم انقلاب اسلامی و شهدا در این راه گام برمی داشتند تا در زنده نگه داشتن خون آنها که برای امنیت و آرامش شان جان داده اند، کاری کرده باشند.
همه زیر لوای حسین بن علی اند
سرت را که بلند می کنی، خودت را زیر سایه پرچم های منقش به یا حسین می بینی؛ عراقی، ایرانی، آذربایجانی، ترکیه ای، روسیه ای، نیجریه ای، کنیایی، روسی، نیوزلندی فرقی نمی کند، همه زیر لوای حسین بن علی هستند.
پشت سر یکی از کاروان ها که نوحه عربی می خواند راه افتاده ام، نمی دانم چه می گوید، فقط حزنی که در صدایش دارد، چشمانم را برای دقایقی بارانی می کند.
از یکی از اعضای کاروان می پرسم: من جاء؟ و او می گوید: القطیف العربستان. می پرسم، لماذا؟ و او می گوید: للحسین بن علی.
زیاد عربی متوجه نمی شوم، یکی از همراهان که به عربی تسلط دارد، می گوید: قطیف عربستان منطقه شیعه نشین است و در این نوحه ای که اجرا می کنند، از غربت امام حسین در گذشته و اکنون صحبت می کنند.
طول مسیر، روضه های فارسی و عربی زیاد به گوش می رسد، اما هیچ کدام به سوزناکی روضه "زینب زینب مرحوم سلیم موذن زاده"، با دلت بازی نمی کند.
یا باید زائر اباعبدالله باشی و یا خادم زائران او
آنچه که بیش از همه خودنمایی می کند، میزبانی عراقی هاست.
همه سیاه پوش "ثارالله" اند، دخترکانی که یک دست شده اند و یک صدا با "لبیک یا حسین" به زائران خوش آمد می گویند و پسرانی که با لیوان هایی آب در دست، راه تو را می بندند تا جرعه ای سیراب ات کنند.
اینجا همه به عشق مولای خود کمر همت بسته و خان نعمت گسترده اند، کودک و پیر، زن و مرد هم نمی شناسند.
در امتداد مسیر موکب هایی مستقر هستند که بی هیچ چشمداشتی و با اصرار و تمنا از زائران اباعبدالله پذیرایی می کنند.
"زید بن ولید" در میانه راه ایستاده و با اصرار و تمنا زائران را به سمت موکب خود راهنمایی می کند، تا مگر آنجا کمی غذا بخورند و لختی استراحت کنند.
طوری اصرار می کند که گویی، برای جذب هر زائر قرار است حقوقی به او بدهند.
می پرسم این همه اصرار برای چیست؟ می گوید: از کودکی پدرم در گوشم گفته یا باید زائر اباعبدالله باشی و یا خادم زائران او؛ در غیر این صورت زندگی هیچ معنایی ندارد و تمام طول سال را پس اندازی برای احسان در این روزها اختصاص می دهم تا اباعبدالله زندگی دنیا و آخرتم را بیمه کند.
"ابو حیدر" هم نان محلی "صمون" تعارفم می کند، آنقدر گرم که از او درخواست می کنم تا عکسی به یادگار با او داشته باشم و با لبخندی از آن استقبال می کند.
کمی آن طرف، مقابل موکب "شباب اهل جنه" ازدحام است، به فاصله کمی خونی ریخته شده بر کف خیابان ، نشان می دهد ساعتی قبل مقابل پای زائران شتری قربانی کرده اند.
"ابوقاسم" مسئول این موکب است؛ وقتی متوجه نگاههای من به حرکات خودش می شود، می پرسد: عراق را چطور دیدی؟ و من با زبان شکسته بسته عربی می گویم: کثیرا کریما.
و او می گوید: عراق بلاد الانبیا .. ، و ما بقی حرفهایش را از حرکاتش متوجه می شوم، وقتی که دست هایش را روی چشمانش قرار می دهد، تا بمن بفهماند که میهمان (الضیف) روی چشمان عراقی ها جای دارد، آنهم اگر زائر اباعبدالله باشد که حفظ حرمتش واجب است.
آنچه تو را سر پا نگه می دارد، شوق دیدار است
عمود به عمود، قدم به قدم عبور می کنیم تا همچون قطره ای خود را در دریای کربلا غرق کنیم.
یک هزار از یک هزار و 524 عمود را سپری کرده ام، هر چقدر گام ها سنگین تر برداشته می شوند و به همان اندازه دل آشوب رسیدن به یار را دارد.
خستگی از سر و کولت بالا می رود، اما آنچه تو را سر پا نگه می دارد، شوق دیدار است.
از دور دست ها بوی عطر سیب گنبد و صحن و سرایش تو را مست می کند؛ از سفری به وسعت دل کندن از ظواهر مادی، فقط یک دلخوشی برای تو می ماند؛ ادای یک"لبیک یا حسین".
عمود به عمود نزدیکتر که می شوم، سر خم می کنم در برابر آقایی تو؛ پیمان شکستن های من با تو یکی دو تا نیست؛ این همه نامهربانی از من دیده ای و من در تعجبم از این همه مهر و وفا که باز مرا طلبیده ای.
رسیدم کربلا الحمدالله
می رسم به عمود سلام، عمود 1407، بعد از طی 80 کیلومتر؛ اولین نقطه ای است که چشمم به گنبد نورانی ساقی عطاشا گره می خورد، اما اشک ها راه تماشا را می بندند و من به شکرانه این نعمت، هزار بار در خودم می شکنم و به عرض ارادت، آرام قد خم می کنم و آرام زیر لب می گویم: رسیدم کربلا الحمدالله.
اینجا کربلاست، جایی که مهدی فاطمه در هوای آن لب به دعا گشوده است.
امتحانی سخت در پیش دارم، قرار است بر فراز تل زنبیه بایستم. قد خم کنم، و هزار بار برای بر بی یار و یاور ماندن زینب و غربت برادرش در گودی قتلگاه در خود بشکنم.
طلوع و غروب کربلا را به نظاره خواهم نشست و چشم هایم را می بندم و شیهه اسب و صدای سم اسبانی که بر روی پیکری که از غفلت مردمان روزگار خویش رنجور است، می تازند؛ مرا از خود بی خود می کند.
قرار است، از کنار نهر علقمه عبور کنم، رقص آب در کاسه دستانم را ببینم و بعد چشم ببندم از آن؛ تا مگر در کوی یار مقرب شوم.
و دست آخر قرار است؛ حیرانی بر سر دو راهی بین الحرمین را تجربه کنم؛ به تلاقی عطر سیب و عطر یاس در بین الحرمین ایمان دارم؛ روی خاک این حریم امن بنشینم و نجوا کنم با دلی که هیچ گاه نتوانست از سر عشق بازی دو برادر سر دربیاورد.
قدمت اربعین به 1400 سال می رسد
قدمت اربعین به 1400 سال می رسد، و هر سال تکراری با شکوه تر به خود می بیند و امسال قریب به 3 میلیون زائر فقط از ایران خود را در دریای کربلا غرق کرده بودند.
و در شب اربعین نه تنها حرم مطهر امام حسین و ابوالفضل العباس و بین الحرمین مملو از عاشقان حقیقت بود که خیابان های منتهی به حرم از جمله شارع العباس، شارع امام علی و شارع سدره، جایی برای سوزن انداختن نداشت.
و قطعا در شبی که از همه جای کربلا صدای "لبیک یا حسین" به گوش می رسد، لرزه بر تن کاخ های کسرای زمانه می اندازد.
و قسم یاد می کنم به فجر کربلا؛ قسم به تل و خیمه گاه به خاک بین الحرمین؛ خدا کربلا را آفرید تا دل سوخته ها وطن داشته باشند و از خدا می خواهم که هیچکس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا دست خالی نبرند.
گزارش از : زائر اربعین اعظم قربانی