پخش زنده
امروز: -
اینجا نسیمی از بهشت وزیدن گرفته است.
به گزارش خبرگزاری صداوسیمای مرکز خوزستان؛ معقول نیست ،مگر می شود این همه دلدادگی ،مگر ممکن است این همه اخلاص این همه ارادت، مگر هست این قدر سوز و این اندازه عشق . به چذابه که می رسی عقلت به سکون می رسد. منطق تفسیری ندارد. خوب گوش دهی صدای ذره ذره وجودت را از اعماق می شنوی. این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست..
اسمش رضا است خودش و پدرش موکب را می گردانند کتری های چای یشان داغ داغ است. پدر رضا می گوید برای زائری که دهها کیلومتر پیاده آمده است هیچ چیز چون چای داغ و لب سوز نمی چسبد. به پسرش که حالا مشغول پذیرایی از زوار است نگاه می کند. این رضا پسرمه 19 سال دارد. او عشق خواب است ،اما در خانه. می خندد،رضا هم می خندد ،خنده اش را پدرش برآیم ترجمه می کند می گوید رضا 3 روز است اینجا نخوابیده ،باورم نمی شود ،از رضا می پرسم راست می گوید پدرت 3روز نخوابیده ای ،نگاهش را به سمت من می گرداند نگاهی به چهر ه اش می اندازم خبری از خستگی نیست ،می گوید : شب زوار زیادی خسته از راه می رسند ،نیاز به پذیرائی دارند روز هم که خیلی موکب شلوغ است نباید بخوابیم .
عد ه ای آشپز در موکبی دیگر مشغول پخت نهار برای زوار بودنند ، یکی از آنها نگاهم را جلب می کند. مرد مسنی است که با تمام توان دیگها را جابجا می کرد همهمه اش همه را به تکاپو و تلاش انداخته بود (( سریعتر زوار در راه اند ،نهار باید ساعت یک آماده باشد)).
نزدیکش می شوم،خسته نباشید می گویم و شروع می کند به حرف زدن ،10 سال خادم زوار امام حسینم ،می گویم تا حالا از امام حسین چیزی خواسته ای ،چشمانش را از من پنهان می کند ،می گوید زوارش را واسطه قرار داده ام ،گفته ام آنها سلامم را برسانند ،من لیاقت بی واسطه دست به دامن شدن آقا را ندارم.
نسیمی از بهشت
برای شهادت حسین علیه السلام، حرارت و گرمایی در دلهای مؤ منان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود. ،یاد این حدیث پیامبر (ص) می افتم . من این حرارت را اینجا با تمام وجودم در چشمان و قدمها و نگاهها می بینم، لمس می کنم، می شنوم ،احساس می کنم.
در گوشه ای دیگر عده ای جوان انواع نوشیدنی خنک را به زوار تقدیم می کردنند به سمت آنها می روم با آبلیموی خنک از من پذیرائی می کنند. می پرسم از کدام شهر اینجا موکب زده اید؟ عمار بعد از معرفی خودش می گوید: بچهای دشت آزادگان هستیم کارمند بانکم، گفتم مرخصی گرفته ای؟ می گوید: نه اما ساعت دو که کارم تمام می شود اینجا می آیم به کمک بچها تا ۱۲ شب ،از او می پرسم خسته نمی شوی؟ می گوید: اینجا می آیم که خستگیم بدر بشه ، و مصمم تر این بار دیگر می گوید: خستگی یک سال . به عمار می گویم:حس و حال خوبی است خدمت به زوار ابا عبدالله ، حرفم را تایید می کند می گوید: اینجا همه در معرض نسیمی از بهشت هستیم که هر ساله این روزها وزیدن می گیرد.
عشق به ابا عبدالله کوچک و بزرگ ندارد
با خودم می گویم نوشتن آنچه می بینی اینجا چقدر سخت است . وصف حال و هوای چذابه فراتر از توان قلم و دوربین و گزارش است. سخت است انعکاس این وسعت از شیدایی و دلدادگی این حجم از خلوص این اندازه از خود گذشتگی.
به سوی ماشینها حرکت می کنم. برای برگشت به اهواز . صدای پسر بچه ای 10 ساله نگاهم را بر می گرداند. ملتمسانه می خواهد که از خرماهایش بردارم... خانم خرما بردار ..خرمای نخل خانمان است. .نمی توانم نایستم. به چشمان معصومش خیره می شوم. به او می گویم: برای چه خرماهای درختتان را چیده و اینجا آورده ای می گوید برای زوار امام حسین (ع)،خرمایی بر می دارم چشم در چشم او می شوم نگاهش دروغ نمی گفت ،عشق به حسین کوچک و بزرگ نمی شناسد.
گامهایم را کوتاهتر بر میدارم ،درجه هوا 42 است، این هم معقول نیست. بادی خنک و خوش گوشه های چادرم را به بازی گرفته است. یاد جمله عمار افتادم . اینجا نسیمی از بهشت وزیدن گرفته است.
حماسه ی حسین(ع) پایانی ندارد...
*خانم شتیتی