پخش زنده
امروز: -
دختر 8 ساله مهاجرانی بعد از تحمل 25 روز رنج تنهایی به آغوش خانواده بازگشت.
به گزارش خبرگزاری صداوسیما مرکز اراک؛ هیجان به اوج خود رسیده بود. همکارانش دوره اش کرده بودند سربرگرداندم ببینمش . مرد سبزه رو و ریز نقش، همکاران تشنه اش را با اطلاعات دست اول سیراب می کرد : " عزم پاکستان داشتند که... " کسی بین حرفشان آمد و دور همیشان به هم خورد . مرد ریز نقش عضو عملیات نجات بود . حواسم بود . ضبط تلفن همراهم را روشن کردم . در بین جمعیت دنبالش کردم گوشه ای ایستاد. فرصت خوبی بود کنارش ایستادم و گفتم : عملیات سختی بود؟ نگاهی کرد و با لبخند پاسخ داد : ارزشش را داشت.
سر حرف را باز کردم کارت شناسایی ام را که دید بیشتر به من اعتماد کرد و گفت و گفت...
آفتاب دوست نداشت بتابد
آفتاب صبح 24 فروردین دوست نداشت بتابد . گویا هراس داشت از وقایعی که در پیش است .
مادر دست بر سر دختر کشید . کیسه ی پلاستیکی لقمه اش را داخل کیف گذاشت و کمک کرد کیف را به دوش بیندازد .
دختر از خانه خارج شد و دوان دوان پای در کوچه گذاشت . خانه ی شان انتهای کوچه بود . مادرنگاه کرد تا دختر از پیچ کوچه گذشت و از دیدش خارج شد.
یک خیابان بالاتر سمند سفید رنگی که از صبح زود در آن حوالی در رفت و آمد بود ناگهان ایستاد. سه نفر داخل خودرو بودند . زنی از داخل خودرو دخترک را صدا زد: " باران". باران نگاه کرد و لبخندی زد . به سمت خودرو رفت .
جای خالی باران
معلم وارد کلاس شد دانش آموزان به احترام معلم ایستادند . معلم دفتر حضور و غیاب را باز کرد . مارال تنها روی نیمکت دو نفره نشسته بود . معلم : "باران شیخی ". مارال گفت: باران نیامده . معلم گفت : شاید کسالت داشته و درس را شروع کرد.
پایان هر زنگ مارال تکلیف های فردا را دوبار می نوشت یکی برای خودش و یکی برای باران .
زنگ رفتن خانه که به صدا در آمد، دخترها با سر و صدا از مدرسه خارج شدند . مارال وقتی وارد کوچه ی شان شد اول به سراغ خانه باران رفت . زنگ در خانه باران را زد. مادر باران آمد . مارال برگ یادداشت شده را سمتش برد و گفت : باران کجاست ؟ مادر باران گفت : آمده مدرسه . و لحظاتی بعد به سر و رویش کوبید ...
خبری که خیلی زود داغ شد
خبر گم شدن باران در فضای مجازی باز نشر می شد از مهاجران شازند تا شبکه های فارسی زبان دوست و دشمن. دختر هشت ساله مهاجرانی در مسیر خانه تا مدرسه گم شد تا تلخ ترین روز مدرسه نیایش رقم بخورد.
مدرسه ای که در محله ی اطلسی شهر جدید مهاجران فقط 150 متر با خانه فاصله داشت. باران صبح 24 فرودین 98 لحظاتی پس از ساعت 7 صبح ناپدید شده بود.
ورود پلیس به ماجرای باران
مادر باران که خودش باران را برای رفتن به مدرسه بدرقه کرده بود با شنیدن حرف های مارال بلافاصله خود را به مدرسه رساند . همه رفته بودند. خبری از باران نبود . پدر باران که از پیدا کردن دخترش ناامید شد به کلانتری محل رفت.
خواهر بزرگتر باران در تلگرام و اینستاگرام هم پستی با نام گمشده از باران منتشر کرد و از مردم کمک خواست.
پرونده باران روی میز کاراگاهان
ساعت اعلام گم شدن باران 13 و 40 دقیقه روز شنبه در کلانتری مهاجران ثبت شد و از آن پس بود که عملیات جستجو آغاز شد.
اطلاع به گشت ها ، پرس و جو از خانواده ، تحقیقات محلی برنامه های روز اول پلیس بود اما اثری از باران نبود .
25 فروردین فردای روز گم شدن باران ، سرهنگ سلگی فرمانده انتظامی شهرستان شازند گفت : با تشکیل تیم ویژه، مشخصات دختر بچه هشت ساله ، با لباس فرم صورتی رنگ مدرسه و مقنعه و سویشرت سفید رنگ ، به تیم های گشت انتظامی اطلاع رسانی شد و از شهروندان نیز خواسته شد در صورت داشتن هر گونه خبری از این دختر بچه، موضوع را از طریق تماس با مرکز فوریت های 110 اطلاع دهند.
سیاهی شب
روز دوم، دامنه عملیات جستجوی پلیس از شهرستان شازند فراتر رفت و همه مکانهایی که احتمال حضور باران داده می شد مورد توجه قرار گرفت حتی بیمارستان ها، پزشکی قانونی و منزل بستگان دور و نزدیک.
سیاهی شب و صدای زوزه حیوانات درنده بر دلهره ی شان می افزود. فکرهای مختلفی از سرشان خطور می کرد؛ اگر پیدایش نکنند دخترک در سیاهی شب از ترس دق می کند ، ولی آنها تلاششان را کرده بودند جای جای کوهها و صخره ها را گشته بودند. اصلا تقصیر والدینش است که مراقب نبودند دیر به پلیس اطلاع داده بودند " ولی این فکرها فایده ای نداشت باید دختر را پیدا می کردند هر طور شده .
مامور عملیات نجات گفت : تک تک ماموران پلیس احساس مسئولیت داشتند.
صبح روز سوم با عزمی راسختر برای یافتن باران وارد ستادفرماندهی شد . نتیجه تحقیقات فنی از خانواده باران غافلگیرش کرد.
تحقیقات فنی پلیس حکایت از ربوده شدن باران داشت خبری که مثل پتک بر سرش کوبیده شد .
ربوده شدن یا گروگانگیری ؛ مسئله این است
" باران شیخی دختر 8 ساله ی گمشده شده ی مهاجرانی ربوده و به استان سیستان و بلوچستان برده شد " . حالا دیگه پرونده باران وارد مرحله جدیدی شد. عزمش را جزم کرد و برای یافتن باران بدون ذره ای تردید با گروهی مامور زبده راهی شرق کشور شدند .
دخترک توسط سه رباینده شامل دو مرد و یک زن، با خودروی سمند به استان سیستان و بلوچستان برده شد. شواهد اولیه حکایت از آشنا بودن ربایندگان داشت چرا که دختر را بدون دردسر و مقاومت برده بودند .
با انتشار خبر ربوده شدن باران در رسانه ها گمانه زنی های مختلفی فضای شهر و استان را پر کرد .
بازار داغ شایعات
" رباینده فردی بوده که دخترک او را عمو صدا می زده، موضوع به مواد مخدر ربط دارد . باران را فروختند . دخترک به زور به همسری کسی درآمده . پای معامله چند صد میلیونی در میان است ." و دهها حرف و سخن دیگر که بدون هیچ سند و مدرکی منتشر می شد.
بازیگران مطرح سینما و تلویزیون ، سلبریتی ها و برخی فعالان اجتماعی هم خبر گم شدن باران را در صفحات اینستاگرام خود منتشر کردند و بر نگرانی ها افزودند .
واکنش افرادی چون پرویز پرستویی و شاهین صمدزاده مستند ساز ، پیدا شدن هر چه زودتر باران را به مطالبه عمومی تبدیل کرد .
برخی خانواده ها نگران از خبر ربایش، بیش از گذشته مراقب فرزندان خود بودند و حتی برخی مادران دست فرزندانشان را محکمتر از گذشته در دست می گرفتند و تا کودک وارد حیات مدرسه نشده از او جدا نمی شدند .
بعد از گذشت یک هفته ، پلیس همچنان در تلاش بود اما خبری از چند و چون گروگانگیری به بیرون درز نمی کرد .
روزهای پرالتهاب
چند روز پس از حادثه راهی مهاجران شدم . خانواده در التهاب و نگرانی بودند . اکرم خانم مادر باران توان سخن گفتن نداشت . چشماهای پف کرده و صورت سرخ شده اش نشان از گریه های مستمر او بود . خانه از حضور همسایه ها و فامیل پر بود .
هر طور بود سر حرف را با مادر باران باز کردم او گفت : اولین تماس ربایندگان با همسایه مان مادر مارال (دوست باران) بوده است . تعجب کردم . ادامه داد : تلفن مادر مارال در دفتر مشق باران نوشته بوده و آنها به او زنگ زدند و 200 میلیون تومان برای رهایی باران پول خواستند .
به گفته ی سردار عزیزی رئیس پلیس استان مرکزی اولویت اول ما سلامت باران و رهایی او بدون پرداخت باچ بود .
پیچیدگی انگیزه ربایندگان و سابقه دار بودن آنها در فروش مواد مخدر و شرایط قومی و طایفه ای شرق کشور، آزادی باران را به تاخیر انداخته بود و طولانی عملیات نجات باب شایعات را باز گذاشته بود .
یافتن سالم باران در اولویت
مامور عملیاتی می گفت : فشارها برای آزادی باران زیاد بود حتی اگر شده از طریق عملیات مسلحانه . اما این فشارها ما را از محور اصلی یعنی "یافتن سالم باران " غافل نکرد .
او افزود : عملیات غافلگیری برای آزادی باران امکان نداشت و باید از طریق ریش سفیدی بزرگان طایفه باران را ازاد می کردیم که این امر نیز پیچیدگی های خود را داشت .
روزها می گذشت و خبری از محل اختفاء باران نبود دوباره راهی مهاجران شدم . شهری کوچک و دنج در حاشیه دو صنعت بزرگ استان ؛ پالایشگاه و پتروشیمی و با حدود 20 هزار نفر جمعیت .
شانه های نحیف شهر، سنگینی ربوده شدن یکی از کودکانش را به سختی به دوش می کشید و گویا شهرهم منتظر خبری از باران بود .
دوباره خانه ی باران
به خانه باران رفتم .اما کسی در خانه نبود. از همسایه های پرسیدم .آنها از رفتن پدر و مادر باران به سیستان و بلوچستان می گفتند .
درهیاهوی فضای مبهم و 10 روز پس از ربوده شدن باران علی آقازاده استاندار مرکزی در جمع اعضای سازمان های مردم نهاد و در پاسخ به مطالبه گری یکی از اعضاء خیلی کوتاه گفت:"باران در سلامت است و به زودی به آغوش خانواده باز می گردد ."
همین یک خط کافی بود تا سکوت خبری در رسانه شود و دوباره باران تیتر اول رسانه ها شد.
دلسوزی افکار عمومی نسبت به خانواده باران کمی تغییر کرده بود و آمیخته با شماتت بود چرا که اخباری مبنی بر مراودات و معاملات نامتعارف در باره این پرونده به گوش می رسید .
باران آمد و باران نیامد
اول اردی بهشت ، باران اردیبهشتی جان تازه ای به هوای استان بخشید اما خبری از باران شیخی نبود .
به تعداد هنرپیشگان مطرح سینما و تلویزیون که خبر گم شدن باران را منتشر می کردند اضافه می شد و آنان برای همراهی با خانواده باران، عکس این دختربچه را در صفحه های شخصی خود بازنشر می دادند.
دختری با چشم های عسلی و نگاهی معصومانه
عکس های منتشر شده از باران در فضای مجازی چنگ بر دل بسیاری از مادران می زد تا دست بر آسمان بلند کنند برای سلامت و رهایی باران .
20 روز گذشت ...
بیست روز از ربایش باران می گذشت . مسئولان رسمی سخن نمی گفتند .
در انبوه شایعات ، برخی حتی اخبار دروغ مرگ باران را منتشر می کردند و بر التهاب فضا می افزودند. در این شرایط بود که سردار عزیزی فرمانده انتظامی استان مرکزی 22 روز پس از ربایش ، یعنی 15 اردیبهشت در گفتگوی اختصاصی با خبرگزاری صدا و سیما در اراک با اخبار امیدوار کننده جزئیات بیشتری از سلامت باران بیان کرد.
حالا پلیس با شگردهای خاص خود به چند قدمی باران رسیده بود.
سخنان سردار امیدها را بیشتر کرده بود تا شانزدهم اردیبهشت که وی از تماس تلفنی باران با مادرش خبر داد .خبری که بسیاری از مادران را خوشحال کرد .
کودک ربایی در ایران یک دهم یک کشور اروپا
سالانه حدود 40 کودک ربایی در کشور ثبت می شود که این رقم یک دهم یک کشور اروپایی حدود 900 مورد است .
به عقیده کارشناسان ، عمده انگیزه ربایندگان در ایران اخاذی است .
اخاذی ها در برخی موارد ناشی از اختلاف حسابهای پدر کودکان با ربایندگان است. گاهی نیز در معاملاتی نظیر موادمخدر کودک ربایی رخ می دهد.
سوابق سوء ربایندگان عامل احتیاط پلیس
احتیاط پلیس مقتدر در این موضوع را زمانی بیشتر درک کردم که مامور عملیاتی گفت : همین اتفاق در سالهای پیش برای دختر دیگری رخ داد و متاسفانه منجر به خارج کردن دختر از مرز به سمت پاکستان شد . دختری که در 10 سالگی ربوده شده بود 21 سالگی توانست پیش خانواده اش بازگردد و این موضوع صدمه جبران ناپذیری به خانواده اش وارد کرد .
او ادامه داد : تلاش و و احتیاط ما برای جلو گیری از خروج باران از مرزتوسط ربایندگان بود.
دستگیری ربایندگان
گام های پلیس حساب شده بود و خبر دستگیری تعدادی از ربایندگان و همدستان آنان امید پلیس و مردم را برای آزادی باران مضاعف کرد.
قاسمی دادستان اراک گفت : دو نفر از همدستان ربایندگان که باران را از اراک به استان سیستان و بلوچستان منتقل کرده بودند شناسایی و دستگیر شدند.
آفتاب هفدهم اردیبهشت درخشان بتاب
آفتاب هفدهم اردیبهشت ماه درخشان تر می تابید .
مامور عملیاتی گفت : آخرین اطلاعات فنی پلیس حکایت ازتلاش ربایندگان برای بردن باران به پاکستان دارد و برای این کار در کانکسی در چابهار مخفی شده بودند.
هوشمندی و موقعیت شناسی پلیس به مددشان آمد ، این زمان بهترین فرصت برای رهایی باران است چرا که حالا ربایندگان هم کیلومترها دورتر از منطقه زندگیشان در تیررس پلیس قرار دارند.
سحرگاه هفدهم اردیبهشت بود که گروه عملیاتی با پوشش مبدل در لباس محلی بدون سر و صدا وارد کانکس شدند و به 25 روز اسارت و رنج و تنهایی باران پایان دادند.
کودک مهاجرانی از مهلکه خارج شد و در پناه امن پلیس قرار گرفت .
دو رباینده مسلح نیزدر محل دستگیر شدند.
دیدارعاشقانه باران با مادر در غربت
حالا 25 روز ترس ، تنهایی ، دوری، استرس و التهاب با اشک های شوق مادر و کودک به فرجام نیک رسید.
مامورعملیات نجات گفت : باران با لباس محلی زنان بلوچ روی یکی از صندلی های اتاق فرماندهی انتظامی سیستان و بلوچستان ، برای دیدار پدر و مادرش لحظه شماری می کرد.
با خود می اندیشید پس از 25 روز دوری ، مادر چگونه او را در آغوش خواهد کشید . دلش برای پدر و مادر تنگ شده بود و در این هنگام بود که مادر وارد اتاق شد به سویش دوید و او را تنگ در آغوش گرفت . گریه پی در پی اجازه نمی داد بشنود مادر چه می گوید . ولی مطمئن بود قربان صدقه اش می رود و هرچه می گوید حرف های قشنگ مادرانه و عاشقانه است . همانقدر که او دلش برای مادر تنگ شده او هم دلتنگ باران است .
مامور جوان که حالا اشگ در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد : لحظه ی دیدار مادر و فرزند لحظه ای فراموش نشدنی بود . تابلویی واقعی از مهر خداوندی که در دل مادر قرار داده شده است.
باران فرزندی از فرزندان پلیس
او ادامه داد : باران هم مثل فرزندان خود ما بود و برای رهایی سالم او از هیچ تلاشی دریغ نکردیم .
باران پس از دو روز و طی تشریفات قانونی از زاهدان راهی اراک شد.
دستگیری 5 نفر در پرونده باران
فرمانده انتظامی استان مرکزی گفت : در رابطه با پرونده باران بدون آنکه کوچکترین باجی به آدم رباها بدهیم 5 نفر از افرادی که در آدم ربایی و گروگانگیری دست داشتند دستگیر شدند .
سوداگری سوداگران مرگ
آقازاده استاندار مرکزی گفت: انگیزه اصلی ربایندگان برای گروگانگیری موضوع خرید و فروش مواد مخدر و مطالبات مالی شخصی بوده است.
او از تلاش دادستانی اراک و زاهدان برای رسیدگی به پرونده ربایش باران خارج از نوبت هم گفت تا با رخدادهای این چنینی افکار عمومی خدشه دار نشود .
سفر خاطره انگیز به مهاجران
صبح زود برای دیدن باران عازم مهاجران شدم و در این سه هفته این سومین دفعه ای بود که مسیر 20 کیلومتری اراک تا مهاجران را طی می کردم . اما امروز حال متفاوتی داشتم .
زنگ در را زدم . خواهر باران به استقبالم آمد وارد خانه که شدم پر از شلوغی خنده و هیاهو بود .فامیل و همسایه ها به دیدن باران آمده بودند .
همه خوشحال بودند و گویا در این خانه کودکی متولد شده و باران رحمت جاریست ..
دسته گل رزی که گرفته بودم را از طرف همه ی مردمی که روزها و شب ها به یاد باران بودند تقدیم این کودک شجاع مهاجرانی کردم .
باران را در آغوش گرفتم . قلبش تند می زد . در کنارش نشستم . دلجویی کردم . از همه ی آنهایی که دغدغه ربودنش را داشتند تشکر کرد . صدایش می لرزید و هنوز باورش نمی شد که در خانه خودشان است .
شهردار مهاجران هم که به دیدن خانواده باران آمده بود از نامگذاری یکی از میادین شهر به نام باران خبر داد چرا که حالا باران نماد همدلی و نوعدوستی مردم شده است...