پخش زنده
امروز: -
ما دلمان نیامد بچه ی دنیا نیامده ی او یتیم شود و رضایت دادیم اما او جلوی چشم ما گلوی مادرمان را نشانه گرفت و ما را در سنین نوجوانی به داغ مادری نشاند که جای خالی اش هرگز در زندگیمان پر نشد.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما مرکز ایلام؛ آنقدر تنَش با تار و پود محرومیت تنیده شده بود که مبارزان انقلابی را به آن جا تبعید می کردند؛ چرا که برای تبعید باید استانی را انتخاب می کردند که بدون امکانات اولیه ی زندگی باشد. استان مرزی ام ایلام را می گویم. آن جا که به گفته ی مادربزرگ، مردم عید به عید و سالی یک بار پلو درست می کردند؛ آن هم بعضی از خانواده ها که اوضاع مالی اشان بهتر از بقیه بود و از آب لوله کشی، برق، راه و امکاناتی مثل حمام و بهداشت هم خبری نبود.
رحمان- ش می گوید: فقر و محرومیت بود؛ اما همین بی چیزی ها باعث شد که آغوش مهربان شهرمان به روی بزرگانی مانند: مرحوم حجت الاسلام والمسلمین احمد کافی روحانی مبارز و نستوه انقلاب گشوده شود؛ میهمان عزیزی که دلها را به تسخیر ایمان و کلام نافذ خود درآورده بود و با تبعید به شهر ایلام، منشأ آگاهی و بیداری مردم این خطه ی دورافتاده و غیر برخوردار شده بود.
احمد سلطانی نیز از نقش پررنگ و متفاوت آیه الله حیدری ایلامی می گوید؛ آن عالم بزرگ، انقلاب را از نقطه ای شروع کرد که مرکز جرم و بزه در شهر ایلام بود. نقطه ای که بعدها به مرکز اصلی قیام انقلابی مردم ایلام تبدیل شد.
وی ادامه می دهد: مرحوم آیه الله حیدری ایلامی با نفوذ معنوی در دل های جوانان، آنان را به سمت معنویت و روحیه مبارزه طلبی اسلامی سوق داد؛ جوانانی که علاوه بر فعالیت های انقلابی در دوران جنگ تحمیلی نیز با در دست گرفتن پست های کلیدی در جنگ، نقش بسزایی را ایفا کردند و بسیاری از آن ها به درجه رفیع شهادت نیز نائل آمدند.
آری! روشنگری های این عالم مبارز و در کنار ایشان روحانی شجاع و انقلابی، مرحوم حجت الاسلام تعمیرکاری موجب بیداری عمومی و شکل گیری حرکت های انقلابی در ایلام شد؛ به گونه ای که زن و مرد دوشادوش هم عَلَم مبارزه را برداشتند و فریاد ظلم ستیزی سر زدند. یکی از این بانوان مبارز که در این نوشته قصد داریم به مرور خاطره ی ایمان و رشادت مثال زدنی او بپردازیم، ربابه ی کمالی، اولین بانوی شهید انقلاب در ایلام است.
زهرا کمالی دختر شهید ربابه کمالی که شاهد لحظه ی شهادت مادر بوده، می گوید: برای اولین بار بود که در روز، حکومت نظامی اعلام می شد. مردم بی توجه به حکومت نظامی به خیابان ها ریختند، با تیراندازی مزدوران رژیم پهلوی، تعدادی از جوانان انقلابی مجبور به فرار شدند، در این لحظه مادرم درب خانه را باز کرد و آن ها را در زیرزمین خانه پناه داد.
مأموران رژیم پهلوی به خانه ی ما مشکوک شدند و با توهین و فحاشی به در خانه می کوبیدند. پدرم خواست در را باز کند اما مادرم گفت، شما سابقه ی مبارزه و زندان دارید اگر احیاناً با آن ها درگیر شوید اوضاع بدتر می شود؛ بنابراین خودش در را باز کرد.
مأموران رژیم خواستند با کنار زدن مادر، داخل خانه بیایند؛ اما مادرم اجازه نداد تا این که یکی از آن ها اسلحه را زیر چانه ی او گذاشت و بی رحمانه در مقابل چشمان ما شلیک کرد و مادر بر زمین افتاد. یک گلوله هم به سمت من هم شلیک شد؛ اما از بغل پاهایم رد شد.
عید قربان بود که مادر با رفتن به قربانگاه عشق، زخمی شد و بعد از یک هفته در بیست و هشتم آبان ماه سال 1356 و همزمان با عید غدیر عید وصال به معبود و معشوق خویش را جشن گرفت و به شهادت رسید تا نام ماندگارش به عنوان اولین بانوی شهید استان ایلام در دفتر افتخارات مردم این دیار ثبت شود. مادرم پای منبر زنده یاد احمد کافی می نشست و در تظاهرات حضور پر رنگی داشت. شور انقلابی اش چنان رنگ خدایی ای به خود گرفته بود که دلواپسی های مادرانه در مقابل عقایدش رنگ باخته بود و حتی ما را هم به انجام فعالیت های انقلابی دعوت می کرد. گاهی اوقات تجمعات اولیه ی تظاهرات از ما شروع می شد.
بعد از شهادت مادر برای کشف هویت قاتلش پرس و جویِ زیادی کردیم تا بالاخره او را شناسایی کردیم. اوایل انقلاب بود که حکم قصاصش صادر شد؛ اما یک شب همسرش که باردار هم بود به همراه چند نفر به منزل ما آمدند و تقاضای عفو کردند.
پدرم با بخشیدنِ او مخالف بود؛ اما ما (فرزندان شهید) به خاطر بچه ای که در راه داشت از حق خودمان صرف نظر کردیم و پدر هم بالاخره قانع شد تا از قصاص بگذرد. ما دلمان نیامد بچه ی دنیا نیامده ی او یتیم شود و رضایت دادیم اما او جلوی چشم ما گلوی مادرمان را نشانه گرفت و ما را در سنین نوجوانی به داغ مادری نشاند که جای خالی اش هرگز در زندگیمان پر نشد.
او در پاسخ به این سوال که اگر قاتل مادرتان را می دیدید به او چه می گفتید، می گوید: آن روزها و در روزهایی که جای خالی مادر خیلی در خانه احساس می شد بارها با خودم می گفتم چرا خودش را برای لحظه هم که شده جای ما نگذاشت که اگر این گونه می شد هرگز دستش روی ماشه تفنگ نمی رفت.
اگر کسی با بچه ها ی خودش مرتکب چنین رفتاری می شد او را چگونه قضاوت می کرد و سوال های دیگری که برای همیشه بی جواب ماند، سوال هایی که آن روزها فقط با بغض و اشک های سوزان من در خلوت و تنهایین ام فقط داغ دلم را بیشتر می کرد.
لازم به ذکر است که با وجود تلاش نگارنده برای مصاحبه با قاتل شهید ربابه کمالی، متاسفانه مخابرات هرسین همکاری نکرد و موفق به انجام گفتگو با وی نشدیم اما این پایان این قصه باز خواهد ماند تا در مجالی دیگر و تلاش های بیشتر خانم زهرا کمالی نیز بتواند ناگفته هایش را از وی بپرسد...
با احترام به ساحت همه ی مادران نجیب و فهیم این سرزمین که لاله های واژگون این دیار، سر به زیریشان را از آنان وام گرفته اند، زنان ساده اما اندیشمندی که از دامنشان مردان بزرگی به معراج رسیدند و انقلابی شکوهمند را رقم زدند.
*** زهرا پور اسماعیل