پخش زنده
امروز: -
علیرضا قزوه: من همیشه با این داشتههای کم فکر میکنم باید کارهایی در حد افقهای بینالمللی انجام داد
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، علیرضا قزوه شاعر انقلابی کشورمان در آیین افتتاحیه انجمن شاعران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس موسوم به «شکوه شعر» گفت: من همیشه با این داشتههای کم فکر میکنم باید کارهایی در حد افقهای بینالمللی انجام داد. 40 سال که از انقلاب میگذرد ما باید به مدار بالا برویم البته باید در مدار کشورخودمان هم کار کنیم.
شاعر برجسته کشورمان به روایت دیداری که در عالم خواب با سید حسن حسینی داشت، گفت:شب گذشته حوالی ساعت 2 و سه خواب مرحوم سیدحسن حسینی را دیدم که یک خواب تکراری بود. قبلاً وقتی خواب سید را میدیدم به او میگفتم «تو شهید شعری!» و او سرتکان میداد.
وی افزود: ایندفعه او روی صندلی نشسته بود و من گفتم «صدای مرا خوب میشنوی؟» و دوباره گفتم «تو شهید شعری!» اما این بار فقط سکوت کرده بود و گریه میکرد. نمیدانم تعبیر این خواب چیست؟! ولی از دوستان میخواهم یاد سیدحسن را پررنگتر زنده نگه دارند.
این شاعر برجسته کشورمان عنوان کرد: یک مجموعه از تفسیر بیدل سید حسن حسینی را با دشواری آماده کردهایم که خواهش میکنم مجموعههای مختلف آن را چاپ کنند، چرا که فکر میکنم یکی از ناراحتیهای او به خاطر همین باشد. حوزه هنری خانه آخر او بود و البته خانه همه ماست چراکه ما حوزه هنری را پایگاه انقلاب میدانیم و هرچه داریم به واسطه آن است.
قزوه با تاکید براینکه باید فضای شعر انقلاب را زنده نگه داشت، گفت: داشتم فکر میکردم این پرچم را چطور میشود بالاتر گرفت. من همیشه با این داشتههای کم، فکر میکنم باید کارهایی در حد افقهای بینالمللی انجام داد. 40 سال است که از انقلاب میگذرد و ما باید مدار بالا را برویم البته باید در مدار کشورخودمان هم کار کنیم.
وی جریان ادبی انقلاب را به درختی تشبیه کرد که نیازمند مواظبت است و خاطرنشان کرد: جریان ادبی ما همانند نهالی بوده که تنومند شده اما همچنان نیازمند مواظبت است چراکه هنوز آدمهایی زیر سایه آن آتش روشن میکنند و هنوز سوالات تکراری که آیا شعر انقلاب هم داریم! شعر انقلاب از همه هنرها جلوتر است.
این شاعر برجسته گفت: اگر سبکی در هنر انقلاب ایجاد شود، ادبیات و شعر این کار را میکند و بیشترین زحمت را کشیده است.
وی در ادامه این غزل را خواند:
دسته گلها دستهدسته میروند از یادها
گریه کن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
سخت گمنامید، اما، ای شقایقسیرتان!
کیسه میدوزند با نام شما شیادها
با شما هستم که فردا کاسه سرهایتان
خشت میگردد برای عافیتآبادها
غیر تکرار غریبی، هان، چه معنا میکنید
غربت خورشید را در آخرین خردادها؟
با تمام خویش نالیدم چو ابری بیقرار
گفتم: ای باران که میکوبی به طبل بادها!
هان، بکوب، اما به آن عاشقترین عاشق بگو:
زندهای،ای زندهتر از زندگی! در یادها.