پخش زنده
امروز: -
ماجرای شهادت حضرت امام حسن علیهالسلام از مصائب بزرگ و قابل تامل تاریخ اسلام است.
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما،در روایات آمده است که امام حسن علیه السلام به برادرش امام حسین علیه السلام فرمود: برادر! می دانی که چند بار مرا مسموم کردهاند و شفا یافتم، اما هرگز زهری این چنین به من خورانده نشده بود، گویی تمام کبدم را قطعه قطعه کرده است.
معاویه از یک طرف حسادت زیادی به عظمت و مقام والای امام مجتبی علیهالسلام که در بین مردم پیدا کرده بود، داشت و ناراحت بود و از طرف دیگر قصد داشت یزید پسرش را به جای خود بنشاند و او را به خلافت معرفی کند؛ لذا به خاطر این اراده ناپاک، ناگزیر بود که امام مجتبی علیهالسلام را هر طور که هست، شهید کند.
معاویه نامهای به پادشاه روم نوشت و از او سمی مهلک تقاضا کرد، او هم سمی در شیشه کرد و برای معاویه فرستاد.
معاویه مخفیانه کسی را نزد جعده دختر اشعث بن قیس، همسر امام مجتبی علیهالسلام، فرستاد و به او وعده کرد که اگر بتواند امام را بوسیله آن سم شهید کند، به او 100 هزار درهم بدهد و چند مزرعه از مزارع اطراف کوفه را در اختیار او قرار دهد و شعب سوراء را ملک او بکند و از همه مهمتر او را برای یزید خواستگاری نماید.
جعده فریب وعدههای معاویه را خورد و تصمیم گرفت که همسرش را به قتل برساند؛ لذا آن سم را در ظرف شیری ریخت و بر سر سفره افطار آن حضرت گذاشت.
امام مجتبی علیهالسلام وقتی خواستند با شیر روزهشان را باز کنند مقداری از آن شیر را آشامیدند ، سپس متوجه شدند که شیر مسموم است لذا رو به جعده کردند و فرمودند: انّا للّه و انّا الیه راجعون. ای دشمن خدا مرا کشتی خدا تو را بکشد. به خدا قسم پس از من کسی برای تو بهتر از من نخواهد بود. تو را آن فاسق ملعون و دشمن خدا، معاویه گول زده و مسخره ات کرده و خدا تو و او را ذلیل کند و شما را به جزای گناهانتان برساند.
امام مجتبی علیهالسلام در اثر خوردن آن سم 40 روز مریض بودند و افراد مختلفی به عیادتشان میآمدند.
در کتاب «احتجاج» روایت شده که مردی به خدمت امام حسن علیهالسلام رفت و گفت: یابن رسول الله گردنهای ما را ذلیل کردی و ما شیعیان را غلامان بنیامیه کردی.
حضرت فرمود: به چه سبب؟
گفت: به سبب آنکه خلافت را به معاویه واگذاشتی.
حضرت فرمود: به خدا سوگند که یاوری نیافتم و اگر یاوری مییافتم شب و روز با او جنگ میکردم تا خدا میان من و او حکم کند ولیکن شناختم اهل کوفه را و امتحان کردم ایشان را و دانستم که ایشان به کار من نمیآیند. عهد و پیمان ایشان را وفایی نیست و بر گفتار و کردار ایشان اعتمادی نیست. زبانشان با من و دلشان با بنیامیه است.
آن حضرت سخن میگفت که ناگاه خون از حلق مبارکش فرو ریخت طشتی طلب کرد و پیوسته خون از حلق شریفش میآمد تا آنکه آن طشت مملو از آن خون شد.
راوی گفت: گفتم یابن رسول الله این چیست؟
فرمود: معاویه زهری فرستاده بود که به خورد من دادهاند آن زهر به جگر من رسیده است و این خونها که در طشت میبینی قطعههای جگر من است.
گفتم: چرا مداوا نمیکنی؟
حضرت فرمود: دو مرتبه دیگر مرا زهر دادهاند که مداوا شده و این مرتبه سوم است و قابل دوا نیست.
ابن عباس نقل میکند که روزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله در جایی نشسته بودند ناگهان امام مجتبی علیهالسلام با آنکه خردسال بود به طرف پیامبر آمد. آن حضرت وقتی او را دیدند گریه کردند و با اشک چشم فرمودند: پسرم بیا نزد من، بیا پیش من و به قدری به او گفتند بیا بیا که آن حضرت آمد خدمت رسول اکرم (صلّی اللّه علیه و آله) و روی زانوی راست ایشان نشست، پس پیامبر فرمودند:
حسن پسر من است. او از من است. او نور چشم من است. او روشنایی قلب است. او میوه جان من است. او سید و آقای جوانان اهل بهشت است. او حجت خدا است بر امت من. امر او امر من است. سخن او سخن من است. کسی که از او پیروی کند از من است و کسی که از دستورات او تمرد کند از من نیست.
من وقتی او را دیدم به یاد آنچه بعد از من از برای او از مصائبی که تا زمان وفاتش واقع میشود، افتادم. او را با ظلم و دشمنی با سم میکشند. آنجا است که ملائکه هفت آسمان بر او گریه میکنند؛ و بر او همه چیز حتی پرندگان آسمان و ماهیان دریا گریه میکنند.
کسی که بر او و مصیبتهای او گریه کند در روز قیامت که همه چشمها گریان است چشمش گریان نخواهد شد و کسی که برای مصائب او محزون شود روز قیامت که همه قلبها محزون است قلبش محزون نخواهد شد و کسی که او را در بقیع زیارت کند قدمش در صراط روزی که همه قدمها میلغزد، نلغزد.
ابن عباس گفت: چون آن حضرت به عالم بقا رحلت فرمود؛ امام حسین علیهالسلام مرا و عبدالله بن جعفر و علی پسر مرا طلبید و آن حضرت را غسل داد و خواست که در روضه منوره جدش را بگشاید آن حضرت را داخل کند.
پس مروان و آل ابیسفیان و فرزندان عثمان جمع و مانع شدند و گفتند عثمان به بدترین مکانها در بقیع دفن شود و حسن علیهالسلام با رسول خدا، این هرگز نخواهد شد تا نیزهها و شمشیرها شکسته و جعبهها از تیر خالی شود.
امام حسین علیهالسلام فرمود: به حق آن خداوندی که مکه را حرم محترم گردانیده که حسن فرزند علی و فاطمه احق است به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خانه او از آنها که بی رخصت داخل خانه او شدهاند به خدا سوگند که او سزاوارتر است از حمال خطاها که ابوذر را از مدینه بیرون کرد و با عمار و ابن مسعود کرد آنچه کرد و قرق کرد اطراف مدینه و چراگاه آن را و راندگان رسول خدا را پناه داد؛ و موافق مضامین روایات دیگر مروان بر استر خود سوار شد به نزد آن زن رفت و گفت: حسین برادر خود حسن را آورده است که در کنار پیغمبر دفن کند بیا و مانع شو.
گفت: چگونه مانع شوم؟
پس مروان از استر به زیر آمد و او را بر استر سوار کرده به نزد قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم آورد و فریاد میکرد و تحریص مینمود بنی امیه را که مگذارید حسن را در پهلوی جدش دفن کنند.
ابن عباس گفت: در این سخنان بودیم که ناگاه صداها شنیدیم و شخصی را دیدیم که اثر شر و فتنه از او ظاهر است. میآید، چون نظر کردم دیدم با 40 کس سوار میآید و مردم را تحریص بر قتال میکند، چون نظرش بر من افتاد مرا پیش طلبید و گفت: یابنعباس شما بر من جرأت بهم رسانیدهاید هر روز مرا آزار میکنید میخواهید کسی را داخل خانه من کنید که من او را دوست نمیدارم.
من گفتم: یک روز بر شتر سوار میشوی و یک روز بر استر و میخواهی نور خدا را فرونشانی و با دوستان خدا جنگ کنی و حایل شوی میان رسول خدا و حبیب و دوست او.
پس آن زن به نزد قبر آمد و خود را از استر افکند و فریاد زد: به خدا سوگند که نمیگذارم حسن را در این جا دفن کنید تا یک مو در سر من هست؛ و به روایت دیگر جنازه آن حضرت را تیرباران کردند تا آنکه 70 تیر از جنازه آن جناب بیرون کشیدند! پس بنی هاشم خواستند شمشیرها بکشند و جنگ کنند، حضرت امام حسین علیهالسلام فرمود: به خدا سوگند میدهم شما را که وصیت برادرم را ضایع نکنید و چنین مکنید که خونی ریخته شود پس با ایشان خطاب کرد که اگر وصیت برادرم نبود هر آینه میدیدید چگونه او را نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دفن میکردم و بینیهای شما را برخاک میمالیدم.
پس جنازه آن حضرت را برداشتند و به جانب بقیع حمل دادند و نزد جده او فاطمه سلاماللهعلیها دفن کردند.
از ابن عباس نقل شد که فرزند عثمان ـ یعنی ابان بن عثمان ـ گفت: چگونه ممکن است امیرالمؤمنین (عثمان) در بقیع دفن شود، اما پسر قاتل عثمان با رسول خدا و ابوبکر و عمر دفن شود؟!
و همین سبب شد تا بنی هاشم آماده جنگ و احقاق حق خود شوند، و بنی امیه نیز به دستور مروان بن حکم خود را مسلح کردند، که امام حسین علیهالسلام پیش آمده، فرمود:خدا را! خدا را! ای بنی هاشم نگذارید وصیت برادرم تباه شود. پس او را به سوی بقیع بازگردانید که او مرا سوگند داده که اگر از دفن او با جدش رسول خدا مانع شدند، من با کسی در این باره مخاصمه نکنم، و در بقیع به همراه مادرش او را دفن کنم؛ و مرحوم ابن شهرآشوب از ابن عباس روایت کرده که فلان زن
(عایشه) به تنهایی در این مراسم حاضر نشد و هنگامی که آمد، 40 سوار همراه او بود و میگفت: مرا با شما چه کار! میخواهید کسی را در خانه من درآورید که من خوش ندارم و دوستش ندارم!
منابع:
منتهی الامال / عباس قمی
زندگانی امام حسن مجتبی (علیه السلام) / سید هاشم رسولی محلاتی
جلوات ربانی در شناخت دوازده امام به مقام نورانیت / محمد رضا ربانی
جلاء العیون / محمد باقر مجلسی
تاج الموالید فی الموالید ائمه و وفیاتهم. (خلاصه زندگی چهارده معصوم علیهما السلام) / ابوالعلی فضل بن حسن طبرسی / سید ابو فاضل رضوی اردکانی
امام مجتبی / سید حسن ابطحی
آمال الواعظین / سید ابراهیم حسینی لیلابی.1