گزارش مکتوب
این جا دنیایی دیگر است
شاید باور کردنش سخت باشد، اما وقتی 240 کیلومتری از دل کویر و بیابان های بی آب و علف یزد گذر می کنیم به جنگلی می رسیم که دنیایی متفاوت را در برابر دیدگانمان می گشاید.
به گزارش خبرگز اری صدا وسیما مرکزیزد ، این جنگل که جنگل باغ شادی نام دارد در دورترین شهرستان استان یزد، یعنی شهرستان خاتم واقع شده است. هدف من از این سفر، همنشینی با مردمانی سخت کوش است که در شمار اندک بازماندگان ایل قرایی استان یزد هستند.
با گروهی پنج نفره عازم روستاهای عشایرنشین شهرستان خاتم می شوم.
فاضلی فرماندار خاتم می گوید: مناطق کندر، باغ شادی، برزگر، کر و تیه ، باغ معدن، چالمه، بختیاری، قناتو، چالمه، شوروئیه، اسلام آباد، ولی عصرکندر، بختیاری، سعدوئیه و فیض آباد از مهمترین مناطق زندگی عشایر منطقه است.
سفری خاطره انگیز در سیاه چادرهای عشایر از شهر هرات چند کیلومتری عبور می کنیم تا به دهستان چاهک برویم. منطقه ای که از سطح دريا 1500 متر ارتفاع و آب و هواي گرم و خشكی دارد.
این دهستان از جنوب غربي به جنگلهاي زاگرسي و استان فارس و از غرب به كوه هاي چشمه انجير و استان كرمان محدود مي شود.
اولین نقطه این دهستان روستای بختیاری است، زن و شوهر جوانی با لباس عشایر به استقبالمان آمده اند تا برای دیدار و زندگی چند روزه با عشایر، راهنمایمان باشند.
آقای کرونی و همسرش که در مهمان نوازی سنگ تمام گذاشته و با برپایی چادر سیاه عشایر و پهن کردن گلیم های سنتی در کنار منزلشان، ما را به ناشتایی دعوت کرده اند.
حوالی ساعت هشت صبح است، در طبیعت بکر روستای بختیاری ابتدا در چادر این خانواده کوچک با محصولاتی چون روغن گوسفند و تخم مرغ با نان محلی و چای آتشی، ناشتا می شویم.
راضیه خانم، همسر آقای کرونی که خود زاده عشایر است، من را به خانه دعوت می کند تا همانند او، لباس عشایر بپوشم تا سفرمان را آغاز کنیم.
ده کیلومتری را سپری کردیم، برای رسیدن به چادرهای سیاه عشایر از اینجا به بعد، باید از جاده خاکی گذر کنیم. یک ساعتی گذشته است و پوشش جنگل باغ شادی رخ می نماید. در مسیر گله های بز کوهی و دسته های کبک و هوبره، شگفت زده مان می کند.
البته در این بین دیدن پوشش گیاهی منطقه همچون بنه، بادام، كلخنگ، درمنه، تارو تنگز، ارژن و آنغوره هم خالی از لطف نیست.
جاده های جنگل ، فراز و نشیب های فراوانی دارد و کم کم راه را برایمان سخت می کند. برای رسیدن به مکان مورد نظر، چند باری مجبور شدیم از ماشین پیاده شویم تا از سنگ لاخ های رودخانه، ماشین عبور کند.
باید به منطقه چاه ولیعصر کندر برویم. جایی در اواسط جنگل باغ شادی و در نزدیکی مرز استانهای یزد و فارس.
بالاخره بعد از دو ساعت پیمودن مسیر خاکی و سنگی و گذر از تپه های جنگل، سیاهی کپرهای عشایر نمایان می شود.
در این هیاهوی روزمرگی و زندگی ماشینی، اینجا نه از گوشی های اندروید خبری است، نه از دنیای سیاست و اقتصاد.
اینجا سفره ای پهن است، پُر از همت و تلاش و دلدادگی.
مردانی که بعد از اذان صبح دل به کوه و جنگل می سپارند برای چِرای دام تا شیرزنانی که بچه به دوش، در تولید محصولات لبنی، روز را شب می کنند.
فصل پر رونق لبنیات در زندگی عشایر اکنون فصل قشلاق عشایر است. مردان عشایر در چادر نیستند و برای چِرای دام به کوهستانهای جنگل باغ شادی رفته اند.
نزدیکی های ظهر است. در حال آشنا شدن با زنان عشایر هستم که صدای گله گوسفندان از دور شنیده می شود.
مرد سالخورده با چهره آفتاب سوخته اش کم کم نزدیک می شود. جلو می روم و حاجی عبدالله با روی گشایده از من پذیرایی می کند. خودم را معرفی می کنم. درحالیکه چشمانش پر از شادی و ذوق است، می گوید: دخترم چقدر با این لباس زیبا شدی، قدم بر چشمانمان گذاشتی، چند ماهی است که دخترانم را ندیده ام و در یک نگاه به یاد آنها افتادم.
در حالیکه با حاجی عبدالله، گوسفندان را تا آغل شان می بردیم، از سختی و شیرین های زندگی اش پرسیدم. او برایم گفت: زندگی عشایر با سختی عجین شده، جا به جا کردن زندگی بین ییلاق و قشلاق ما را به این سختی عادت داده است.
حاجی عبدالله 60 سال دارد اما سختی های زندگی، او را شکسته تر کرده است. با این حال، او از سلامتی جسم و روانش می گوید و دستانی که تنها برای کسب روزی حلال و رضایت خداوند کار می کند.
با او خداحافظی می کنم تا برای استراحت به کپر برود. در همین حین زنان عشایر قابلمه به دست در حال نزدیک شدن به گوسفندان هستند. آنها همپا و دوشادوش مردان تلاش می کنند و کارهای آنها زنانه و مردانه ندارد.
اولین کار آنها دوشیدن شیر است. زنان در ردیفی پنج نفره گوسفندان را با مهارت خاصی می دوشند.
من هم به جمع شان پیوستم تا به آنها در دوشیدن شیر کمک کنم. برایم جالب بود اما سخت. نتوانستم باری از دوششان بردارم. یک ساعتی گذشت و دوشیدن شیر گله 50 رأسی گوسفندان تمام شد.
زنان عشایر ظروف شیر را بر روی سر گذاشتند و هر یک راهی چادرهای خود شدند. با سروناز که زنی جا افتاده است همراه می شوم. از او می خواهم تا از کار روزمره اش برایم بگوید.
او که در حال زدن شیر و تهیهی کره است، میگوید: ما بیشتر احتیاجاتمان را خودمان فراهم میکنیم.
سروناز میافزاید: به هیچ وجه از روغن نباتی و یا روغن دیگری استفاده نمیکنیم و در تمام طول سال از روغن حیوانی که خودمان تهیه میکنیم برای غذا استفاده خواهیم کرد.
نزدیکی های ساعت سه عصر است و گلبرگ خاتون برای ناهار ما را به چادرشان دعوت می کند. کاری انجام نداده ام اما همین همراهی مرا خسته کرده است. ناهار آبگوشت با دوغ محلی است و نانی که به آن تیری می گویند.
هنوز سفره جمع نشده، سروناز خداحافظی می کند تا شیرهای دوشیده شده را بجوشد. بی درنگ همراهیش می کنم. او میگوید: این فصل از سال زمان فروش محصولات لبنی عشایر است. از همه شهرهای استان یزدو حتی استانهای اطراف برای خرید انواع محصولات عشایر از جمله کشک، کره، ماست، دوغ و روغن مشتری داریم.
سروناز قابلمه شیر را بر روی آتش هیزم می گذارد و می گوید: شیر دوشیده شده را از صافی به نام (پور زوو) عبور می دهیم و سپس شیر صاف و تازه را در دیگ های بزرگ به نام (لوی) میریزیم و بعد از آن، تکلیف شیر برای ماست و یا پنیر شدن مشخص می شود.
برای تهیه پنیر، به شیر مایع طبیعی یا سنتی اضافه و بعد از 45 دقیقه تا یک ساعت شیر تبدیل به پنیر می شود.
نزدیک های غروب است و باز هم صدای گله گوسفندان شنیده می شود که حاجی عبدالله آنها را به کوهستان می برد. سروناز با بقچه ای از ماست چکیده محلی، روغن گوسفند، آب و نان بدرقه اش می کند و او را به خدا می سپارد.
دسترنج عشایر؛ تولید سالانه 15 هزار تن محصول دامی و لبنی رئیس جهاد کشاورزی خاتم می گوید: بیش از 850 خانوار عشایر در دو نقطه هرات و مروست این شهرستان زندگی می کنند.
مجتبی آغاز با اشاره به تولید بیش از 10 نوع محصول لبنی در سیاه چادرهای شهرستان خاتم می افزاید: با توجه به وضعیت اقلیمی مناسب و اینکه شغل عمده عشایر دامپروری است، این شهرستان سالانه چهار هزار و 500 تن شیر، دو هزار و 550 تن گوشت قرمز، 80 هزار تن پشم و هشت هزار و 800 تن کود دامی تولید میکند.
معاون رئیس جهاد کشاورزی خاتم می گوید: عشایر خاتم بیش از 85 هزار رأس دام سبک، 250 رأس دام سنگین و 25 هزار قطعه مرغ بومی دارند و این شهرستان بعنوان نخستین شهرستان عشایری استان یزد قلمداد می شود.
مجتبی آغاز می افزاید: عشایر شهرستان خاتم از تیره قرایی ، عرب، ترک و بختیاری هستند.
بخشدار مرکزی خاتم هم با اشاره به مشکلات عشایر، می گوید: پایین بودن سطح درآمد، مشکل تعلیف دام در اراضی ممنوعه، خشکسالی های متوالی و کمبود آب از مشکلاتی است که جمعیت عشایری با آن روبه رو هستند.
رضا تاج آبادی از عزم جدی برای حل مشکلات عشایر می گوید و می افزاید: توجه به مباحث گردشگری از جمله احداث کمپها و بومگردی های عشایری، تیغ زنی و ترمیم جاده های دسترسی و توجه به کاشت گیاهان دارویی از جمله انغوزه در مراتع عشایر از جمله مهمترین برنامه های آتی در خدمت رسانی به این قشر زحمتکش است.
لذت خوردن چای ذغالی و شنیدن نوای نی در کپرهای عشایری باز هم فعالیت سروناز و دیگر زنان عشایر شروع می شود، در کنار آنها کودکان نیز که تعدادشان انگشت شمار است حضور دارند.
نان می پزند. مشک می زنند. آب ماست می گیرند. قره می پزند و کشک می گیرند.
گلبرگ خاتون می گوید: فراورده های دامی، کشک و روغن از داشته های طبیعی عشایر است که با فروش آنها روزگار می گذرانیم اما چرچی ها یا همان دوره گردها بلای جانمان شده اند. از ما ارزان می خرند و چیزی دستمان را نمی گیرد.
راضیه خانم هم می گوید: عشایر امکان فروش محصولاتشان را در شهر ندارند و با همین حداقل پولی که از دوره گردها می گیرند کم و کسری های زندگی را جبران می کنند.
شرف زنی عشایری که صاحب هشت فرزند دختر و پسر است، می گوید: با همه سختی هایی که داریم اما زندگی های امروزی عشایر راحت تر شده و آن سختی هایی که زنان قدیم عشایر متحمل می شدند امروز کمتر دیده می شود؛ اگر جوانان دل به کار دهند و گرفتار دل مشغله های امروزی نشوند.
سمانه عروس این خانواده است، مادر سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر. او درس نخوانده است و می گوید: علاقه زیادی به خواندن و نوشتن دارم اما هر روز برای آوردن آب و شستن ظرف ها و لباس ها به منطقه ای بالاتر می روم و گاه از صبح تا ظهر طول می کشد و دیگر مجالی برای درس خواندن نیست.
زندگی با عشایر و آشنایی از نزدیک با روش زندگی آنها برای یک روز هم که شده آرامش روح و جان است. هوا تاریک میشود و عشایر آتش روشن میکنند و بوی هیزم در هوا میپیچد.
بجز صدای حیوانات و آتش درون چادر چیزی شنیده نمی شود. اینجا نه از تلویزیون خبری است و نه از شبکه های مجازی.
لذت خوردن چای ذغالی و شنیدن نوای نی، یکی از زیباترین لحظاتی است که میتوان در زندگی با عشایر تجربه کرد.
خستگی امان همه را بریده است و ساعت به ده شب نرسیده، همه خوابیده اند. من هم بیهوش می شوم.
پلک که می گشایم در سپیده دم، همه باز در تکاپو هستند ...
نویسنده: سیده سکینه میرطاهری